روایت غالب از تاریخ ایران با «کوچ آریاییها» آغاز میشود؛ آنها با مهاجرتشان امپراتوریهای بزرگی برپا کرده و دوران باشکوهی را رقم زدند. در ادامه متوجه میشویم که این شکوه و عظمت اکنون از دست رفته است. هر کس بر اساس دریچهای که جهان نگاه میکند علتی برای «انحطاط» پیشنهاد میدهد. این روایت چطور به بخشی از فهم عامه و دانش عمومی تبدیل شد و چه نتایجی در زندگی ما دارد؟
مطالعات اجتماعی پایه هفتم ۱۳۹۵ صفحه ۱۱۶
حکایت ملتها و دولتها حکایت مرغ و تخممرغ است. معلوم نیست که کدام اول بوده اما مشخص است که هر دو پدیدههایی تازه در تاریخ انسانیاند. بدون دولت مدرن، ملت با فهمی که ما اکنون از آن داریم وجود نداشت. پیش از شکل گیری دولت مدرن، مردم تنها گروههایی پراکنده بودند که خود را زیرمجموعه هویتهای محلی و یا قبیلگی میفهمیدند. هویت ملی چیزی متأخر است و تاریخنویسی و نگاه تاریخی نقش مهمی در فرایند ساخت هویت ملی دارد.
همان طور که فرزین وجدانی (۱) اشاره میکند، تا پیش از شکلگیری آموزش و پرورش جدید در ایران، منبع یکسانی برای تولید و همهگیری روایات تاریخی وجود نداشت. به این معنی تاریخ و یا دقیقتر تواریخ ملغمهای بود از عناصر بیارتباط با هم. عموم تاریخنگاران تحت تکفل دربار و یا در خدمت پادشاه و یا قدرت محلی بودند. برای مثال میتوان به ناسخالتواریخ اشاره کرد که در عصر قاجار نوشته شده و تاریخ صدر اسلام و زمان قاجاریه را روایت میکند. در میان عشایر و اقوام و ملتهای «ممالک محروسه ایران» هم تاریخ از طریق شعر و ادبیات و حماسههای محلی روایت میشد. دلیریهای افراد در کنار تراژدیهایشان بخش مهمی از این روایتهای سینهبهسینه نقل شدهاند. در کنار اینها شاهنامه فردوسی هم سهم عمدهای در فهم تاریخی گروهی از مردم بازی میکرد.
این پراکندگی در قرن بیستم جای خود را به روایتی یکسان و ملی داد. یعنی یک روایت غالب روایتهای دیگر را به حاشیه برد و تداوم تاریخی مشخصی را برای چیزی که ایران خوانده میشد فراهم ساخت. در این تاریخنویسی جدید، به جای پادشاهان و یا شخصیتهای مذهبی تمرکز بر واحد سیاسی و کشور ایران قرار گرفت. ایرانی که گویی از سپیدهدم تاریخ وجود داشته و همیشه هم پایدار خواهد بود، اگر بر «دشمنانش» پیروز شود. به این معنی «تداوم» در مقابل «گسست» مهمترین عنصر این روایت تاریخی است. (همان) در کنار این تداوم البته انحطاط ایران در وضعیت فعلی هم نمودار بود. کنار هم نشستن این تداوم و انحطاط میتواند در خدمت فهم خاصی از وضعیت حال جامعه قرار بگیرد. (۲)
تداوم
در متنی که از کتاب درسی در ابتدا این یادداشت آمده از مهاجرت آریاییها به «ایران» و از دولتهای بزرگی که آنها در ایران تشکیل دادهاند صحبت شده است. معلوم نیست که «ایران» در این متن به یک جغرافیای خاص برمیگردد مثل بینالنهرین و شاخ آفریقا، یا به یک واحد سیاسی که از آن زمان تا کنون تداوم داشته است. نکته مهم این است که تداخل میان فهم جغرافیایی و سیاسی ایران میتواند به یک فهم خاص تاریخی بیانجامد.
معمولا این تداوم در خدمت فهم وضعیتهای معاصر و لحظه حال است. برای مثال، معاون هماهنگ کننده نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به این روایت تاریخی اشاره میکند و میگوید: «اقتدار دریایی ایران ریشه در تاریخ داشته و در دورانهای هخامنشیان و ساسانیان بسیار مشهود است.» جدا از این که ظاهرا بزرگترین شکستهای هخامنشیان در نبردهای دریایی اتقاق افتاد، در چنین جملاتی میتوان تلاش برای فهم و توضیح وضعیت فعلی با ارجاع به یک روایت تاریخی را مشاهده کرد. اوج به کارگیری این روایت را در رژه جشنهای ۲۵۰۰ ساله میتواند دید که گویی مرور سریع تاریخ ایران از ابتدا تا زمان حال است.
تاکید بر شکوه گذشته البته لاجرم به مقایسه وضعیت حال با آن میانجامد. به همین دلیل شاید رژه جشنهای ۲۵۰۰ ساله بیش از حس افتخار باعث نگرانی و یا سرافکندگی از وضعیت فعلی ایران و حاکمانش شد.
انحطاط
انحطاط و افول از کلیدواژههای پرکاربرد نوشتن در مورد تاریخ در ایراناند. چه در مورد معماری و مسکن باشد و چه در مورد اندیشه. به طور خلاصه اصل حرف گفتمان انحطاط این است که وضعیت کنونی ناگوار است و ایران و یا یک «ما» تاریخی -در اینجا ملت ایران- از وضعیتی که مناسب بوده به وضعیتی نامناسب رسیده.
بر این اساس، تلاشهای زیادی برای فهم این افول و عوامل آن در طی تاریخ صورت میگیرد. نگرانی از فساد و تباهی ملت را هم میتوان در همین چارچوب فهمید؛ چه کنیم که از این بدتر نشود؟ برای مثال تقیزاده که معمولا به منادی غربگرایی مشهور است میگوید:
سرّ اصلی انحطاط ملت ما در مبانی اخلاقی است و نقصی که از این حیث وجود دارد با تاریخ مملکت مربوط است. استیلاهای پی در پی اقوام خارجی و ظلم مفرط داخلی و جنگهای مستمر روح مردم این مملکت را علیل و ذلیل نموده، قدرت اخلاقی را در هم شکسته و قوای روحانی لازم برای استقامت در مقابل حوادث و ظلم را ضعیف ساخته است. سستی اخلاق اجتماعی و زوال استحکام و متانت در خصائل شریفۀ روحی حس شرافت و حیثیت فردی را هم متزلزل میسازد و بنابراین همانطور که جسم ضعیف و ناتوان و بیقوت قدرت مقاومت در مقابل حملات امراض بیشمار محیط خود را نداشته و به انواع دردها به سهولت مبتلی میشود روح ضعیف نیز معرض امراض روحی که به بقاء فرد و نوع مضر و بلکه مهلک است میگردد.
این توضیح مرضشناسانه از انحطاط ایران از زمان جنبش مشروطه در ایران ظهور پیدا کرد. «بیماری مادر وطن» یعنی ایران به عنوان یک بدن بیمار در نظر گرفته میشد و اندیشمندان به عنوان پزشک به دنبال نشان دادن عوارض مریضی و علت آن و مهمتر از همه درمان این بیمار رو به احتضار برمیآمدند (۳). نظری کوتاه به نشریات زمان مشروطه نمونههای فراوانی از دلواپسی برای مادر وطن و مشروطه به عنوان طفل آن را نشان میدهد. این دلواپسی گاه همراه با آمادگی برای درمان و طبابت است.
کشکول اصفهان شماره ۳۳، تاریخ ۹ شعبان ۱۳۲۷ هجری قمری
پردامنهترین توضیح این سرشکستگی تاریخی بر نظریه نژاد استوار بود. یعنی بیماری «مام وطن» نتیجه بحران نژادی است که وطن خانه آن فهمیده میشود. سادگی این داستان به همراه تبلیغات ملیگرایانه دوران پهلوی به همهگیر شدن این روایت از انحطاط در ایران منجر شد.
نژاد آریایی
نژادگرایی و یا از دریچه نژاد به جهان نگاه کردن یکی از راههای فهم وضعیت خود است. بر اساس این نگاه، ویژگیهای یک فرد و یا یک گروه انسانی بر اساس آنچه نژاد خوانده میشود مشخص میشود. به این معنی اگر نژاد کسی را بدانیم میتوانیم ویژگیهای او را پیشبینی کرده و در مقیاس بزرگتر، وضعیتهای مشخص اجتماعی را فهم کنیم. تاریخ را نیز میتوان از همین دریچه فهمید.
پیش از تمایز و شکلگیری رشتههای علوم انسانی، بسیاری از متفکران عصر روشنگری دنبال آن کیمیایی میگشتند که توضیح دهنده جامعه انسانی و تحولات تاریخی آن باشد. برخی از این نگاهها تا دورههای بعدتر هم ادامه یافتند. امروز عجیب به نظر میرسد اما در اواخر قرن ۱۹ میلادی، پزشک و جرمشناس ایتالیایی چزاره لومبروزو سعی در شناسایی مجرمان با توجه به ویژگیهای بدن آنها داشت. بدینترتیب، از پزشکی به عنوان دریچهای برای فهم مسائل اجتماعی استفاده میشد. تئوری نژاد آریایی در عصر روشنگری در اروپا در چنین شرایطی به وجود آمد و گسترش یافت.
ریشه دیگر تئوری نژاد آریایی به نگاه شرقشناسانه به جهان مرتبط است. این نوع نگاه مبتنی بر مرکز قرار گرفتن کلیتی به نام غرب و خوانش آنچه خارج از این کلیت است در نسبت با آن. تاریخ جهان در این معنی یک خط ممتد است. شرق به تاریخ پیوسته است و غرب در تاریخ پیش میرود. حالِ غرب آینده شرق است. ایران در قرن ۱۹ میلادی بعد از مصر که مدتی مورد توجه بود مرکز اصلی این نگاه رمانتیک به شرق، شرقی که افسونگر است و عجیب قرار گرفت.
برای مثال آرتور دوگوبینو، سفیر فرانسه در ایران در دوران لویی بناپارت که فارسی هم میدانست، در کتابش جستاری در نابرابری نژادهای انسانی اعلام کرد که انسانها شامل سه نژاد سفید، سیاه و زرد بوده و نژاد سفید بر دیگران برتری دارد. او از خالصسازی نژادی دفاع میکرد. برای دوگوبینو تاریخ، تراژدی اختلاط نژادی و از دست رفتن «گوهر پاک نژاد سفید» بود.
در ایران نیز همین روایت نژادی از تاریخ مورد توجه قرار گرفت و بر اساس آن، دلیل انحطاط ایران، آلوده شدن گوهر پاک نژاد آریایی به «بیگانگان» عنوان شد. بر اساس این نگاه، بیگانگان (دیگر اقوام) با حمله به ایران باعث از بین رفتن شکوه تاریخیاش شدند. اما تنها خسارت حملات آنها نابودی عظمت امپراتوری نبوده است، بلکه با آمیزش نژادهای «پست» با نژاد ایرانی، امکان ظهور مجدد شکوه ایرانی نیز، بدون پالودن گوهر پاک ملی، از میان رفته است.
تئوری نژاد آریایی در چنین زمینه تاریخی ظهور میکند و به دلیل فقدان شباهتهای ظاهری بین اقوامی که همخانواده در نظر گرفته میشدند بیش از همه بر همریشگی زبان آنها متمرکز میشود. همین تمرکز بر زبان است که آن را محور اصلی «پاکسازی» قرار داده است. برای مثال این که شعری فارسی در هزار سال پیش برای فارسی زبانان امروز قابل فهم است نشان تداوم گوهری تاریخی دارد و باید به آن مفتخر باشیم.
ملیگرایان ایران همچنین تلاش کردند که زبان فارسی را دارایی تاریخی ایران معرفی کنند. در حالی که جوامع فارسی زبان زیادی در بیرون از ایران وجود دارد و بسیاری از اقوام ساکن در ایران به زبانی به جز فارسی صحبت میکنند. به همین دلیل آموزش عمومی زبان فارسی از اهم برنامههای دولت مدرن در ایران قرار گرفت. (۳)
باید به پاسخهای ساده مشکوک بود. هیچ ظرف جادویی وجود ندارد که تمام پیچیدگیهای جهان را بتوان در آن پیمانه کرد. هر چه احساس تباهی و از دست دادن عظمت گذشته بیشتر باشد احتمالا چیز یا کسی که مسئول آن یا بلاگردانش باشد بیشتر مورد کینه و نفرت خواهد بود. افتخار به «تاریخ» و یا «نژادی» که در آن نقشی نداشتهایم و برایش تلاشی هم نکردهایم تنها میتواند توجیه خشونت علیه دیگران باشد.
عینک نژادپرستانه میتواند همسایه ما را که هر روز با ما معاشرت میکند به هیولایی تبدیل کند که در طی تاریخ باعث فلاکت ما شده است. روی دیگر افتخار کردن به خود یا چیزی از خود میپنداریم، تحقیر دیگری و یا چیزهای مرتبط با او است. روایتی از تاریخ که به ما میباوراند که در کنار کسی زندگی میکنیم که مسئول تاریخی بدبختی ماست، به راحتی میتواند زمینهساز جنایت باشد.
منابع:
1. Vejdani, F. (2014). Making history in Iran: education, nationalism, and print culture. Stanford University Press.
۲. توفیق، ابراهیم، تاملاتی نظرورزانه درباره هویت ملی/ایرانی
۳. توکلی طرقی، محمد، مهندسانه اندیشی و ولایتمداری مجتهندسانه، ایراننامه سال ۲۷، شماره ۲ و ۳، ۱۳۹۱-۲۰۱۲
4. Vaziri, M. (1993). Iran as imagined nation: The construction of national identity. Paragon House. Chicago, p. 177
منبع: میدان
http://meidaan.com/archive/19733