خانواده ما به انجام سنت های موجود بخصوص "آخیر چرشنبه"، و "نوروز بایرامی" خیلی معتقد بود.

پدرم فرزند ارشد خانواده شان بود، و ما طبق روال قدیمی درخانه پدر بزرگم " امیر تومان قالاسی"، و با جناب "امیر تومان"، بین مسجد سردار ومسجد مناره در کوچه "نظم السلطنه" زندگی میکردیم.

بخاطرم هست من 7 ساله بودم (1327)، و آخیر چرشنبه از راه میرسید. پدرم شهردار اورمیه و مدیر عامل شیروخورشید سرخ بود، و به پیرزنی که وسایل آتشبازی درست میکرد، و "زری خانم" نام داشت، فشفه، ترقه، و سایر وسایل آتشبازی فراوانی سفارش داده بود، تا طلایه فرارسیدن "اوغوز بایرامی" را از شب قبل "اخیر چرشنبه" (چرشنبه آخشامی) جشن بگیریم.

سه شنبه شب، در حالیکه پدر بزرگم با لباس رسمی و پاپیون زرشگی تند، از پنجره اتاق خودش ما را تماشا میکرد، مراسم ترقه و آتش و آتش بازی را در هوای سرد اورمیه انجام دادیم.

بعد، تمام خانواده و حتی عموهایم در خدمت "بابا" شام میخوردیم.

آنشب پدر بزرگم گفت که میخواهد کاندیدا شده و به تهران برود. من چند سال بعد فهمیدم که موضوع، مجلس موسسان دوم بود.

علاوه بر پدر بزرگم، دوست و پزشک خانوادگی ما دکتر نجفقلی صولتی که از خادمین شریف، پزشکان ماهر، و جراحان شجاع و توانای اورمیه و ایران بودند نیز کاندیدا شده بودند، یک روحانی هم کاندیدا بود. البته ایشان مرحوم آیت الله عرب باغی نبودند، چون اگر ایشان قبول میفرمودند، یا کمترین تمایلی میداشتند، پدر بزرگم که نزدیکترین دوست و معتمد آن مرحوم بود و برایشان اعتقاد و احترام بی نظیری داشت هرگز کاندیدا نمیشد، و در خدمت او میبود.

بهر حال آن عید نوروز خانه ما بیش از هرسال شلوغ بود، و مردم شهر و اطراف، از فردای آخیر چارشنبه تا سیزده نوروز سالن بزرک، راهروهای عریض، حیاط وسیع و حتی محله را پر کرده بودند.

پدربزرگم "آنروز نمیدانستم چرا" آماری از سکنه کرد شهر اورمیه میخواست و به پدرم گفت: "باقر شهردار شهر هستی، من گزارش نفوش شهر رابه تفکیک، با ایل و تبار و دین و مذهب میخواهم. پنجسال پیش که در حکومت بودم اینکاررا شروع کردم ولی ماجرای دموکرات ها و اوضاع سیاسی مجال نداد"

درست یادم هست از صبح روز یکشنبه چهاردهم فروردین که مدارس بعد از تعطیلات نوروز باز شد، پدرم، معاونش در شهرداری آقای عبدالعلی زاده، مختار خان از ابوابجمعی امیر منظم، محمد تقی خان پسر عموی پدرم که در اورمیه بود، دکتر دشتو "قشه زایا" از میسیون فرانسه (آشوریان اورمیه) و برادر بزرگ برادران زاریا(عکاس معروف اورمیه از ارامنه)، میرزا عبدالله نامی از کلیمیان (حکیم تجربی) که کار های درمانی هم میکرد، با دو درشکه شهرداری ، درشکه خانوادگی ما، یک درشکه چی اجاره ای (حیدرثانی که شعر هم میگفت)، دو تک اسبه از روستای میرشکارلو، و دو "فیرقون" از روستای قارا بغلو، هر یک مامور بخشی از شهر شدند. ماموریت سیزده روز کامل طول کشید.

خانواده ما، هم مادر بزرگم قیصر خانم افشار (عمه و مادر زن پدر بزرگم)، بدلیل شخصیت، احترام، و اقتدار بی نظیری که داشت، خود پدر بزرگم، بدلیل مسئولیت های حکومتی در اورمیه (جانشین حاکم) و فرماندار ولایات ثلاثه(خوی سلمای و ماکو)، هم عموی پدرم حاج یدالله امیر منظم، با یک عمر وظایف حکومتی، با موضوع قتل و غارت های غائله سیمکو (اسماعیل شکاک) بسیار درگیر بوده اند وبطوریکه تمام کتب تاریخی هم نشان میدهد هر اجلاس در طول آن دهه ها انجام میشد اگر با حضورنمایندگان کشور های خارجی وحضور اشرار بود، در حضور و قلعه قیصر خانم، و هر اجلاس رجال و مسئولان شهری و مملکتی بود در منزل پدر بزرگم که ما هم در آن بزرگ شدیم (حاج امیر تومان قلعه سی) برگزار میشد.

.

لذا، آنروزها مسئله اکراد در خانواده ما از اهمیت خاصی بر خوردار بود. مزید بر این علت، مادر من بود که در شرق دریاچه اورمیه و ملک پدری خود (شاهزاده امامقلی میرزا)، شیشوان بزرگ شده بود، حتی استماع موضوع قتل و غارت بدست مثلا هموطنان و همسایگان برایش وحشت آور بود.

ما وقتی کودک بودیم و شرارت را از حد میگذراندیم و قابل قبول نمیشد، مادرم برای اعتراض و تذکر میگفت: "بالام، کورد گئلیب بهنه نی چاپیر؟" (چه خبره؟ کرد ها آمده و بهنه را غارت میکنند؟) بهنه اسم روستائی در ساحل جنوبی رودخانه شهرچائی و در آنموقع نزدیکترین روستای حومه شهر بود که اکنون جزئی از شهر است.

با این تفاصیل، هم این وحشت و هراس طبیعی مینمود، و هم حساسیت به همسایگی با موجبان این ترس و وحشت، قابل انتظار بود.

لذا این موضوع برای خانواده ما از حساسیت و نگرانی عجیبی برخوردار بود. همان خانه که ما در آن زندگی میکردیم مورد ناجوانمردانه ترین وبیشرمان ترین غارتها قرار گرفته بود.

برای دقت آیندگان بخصوص فرزندان و اقربایم که این خاطرات را یقیناً خواهند خواند، عکس یک عبارت از کتاب تاریخ "ارومیه در محاربه عالم سوز" تالیف آقای رحمت الله خان معتمد الوزاره را عینا منعکس میکنم.

"محاصره دارالحکومه

بیست و سوم شهر شعبان اکراد در خانه هائی که به عنوان مهمانی بودند مشغول جمع کردن اشیاء و اثاثیه آنجا ها شده حتی در خانه خود آقای حاجی نظم السلطنه امیر تومان که خودشان را مهمان کرده بودند لباس شخص معظم الیه و فامیل ایشان را جمع کرده، داخل صندوق خانه شده جواهر آلات و طلاو اشیا قیمتی آنچه بوده برده بودند که موافق صورت تا..."

بدبختانه در یکی از این صندوق ها یادداشتها و نوشتجات و یادداشتهای پشت قرآن کریم و کتب دینی از زمان منصور بیگ گندوزلو (جد پانزدهم نگارنده از کتابخانه سلطان اوزون حسن آغ قویونلودر دیاربکر) که از دیاربکر به تبریز، شوشتر شیراز، قزوین، کهکیلویه و اورمیه حمل، و نسل به نسل تکمیل و نگهداری شده بود، و شامل اسناد بیش از چهارصد و پنجاه سال تاریخ امیران، حاکمان و روسای ایل گندوزلو، افشارها، و مشاهدات تاریخی آنها و منطقه بوده، کلا بدلیل اینکه زه ها، بست ها، نوار ها، وچفت های آنها نقره بوده غارت، و محتوای پر ارزش آن ها در جنب مسجد مناره، کنار دیوار ریخته و زیر باران بهاره نابود شده بود.

پدر بزرگم که برای شرکت در مجلس موسسان انتخاب و به تهران میرفت، گویا ضمناً با مسئولان نظامی مملکت و وزیر دربار، قرار ملاقاتها و مذاکراتی داشت. بعدا پی بردم با اینکه پدر بزرگم فتنه سیمکو را اعمال مستقیم سیاست استعمار غرب میدانست، ولی از معصومیت مرکز در حفظ استمرار این فتنه ها مطمئن نبود. لذا بعد از سرکوب حکومت های محلی، که حافظ صلح و امنیت منطقه، و بانی روابط دوستانه بودند، و بعد از استقرار مجدد حکومت متمرکز، گویا نگرانی های او تشدید شده بود. لذا میخواسته نگرانی های خود را با رئیس ستاد بزرگ ارتش و دربار شاهنشاهی مطرح کند. شاید بدنبال فکری اساسی بود که از تکرار جنایات ربع قرن پیش جلوگیری شود. کسی چه میداند!!!

وقتی آمار گیری تمام شد، آمار کلی شهر که حدود رقمی بالای پنجاه و دو هزار نفر بود. ولی تعداد نفوس اورمیه، و ارقام سایر اقلیتها(آشوری 2346نفر، یهودی 2116 نفر،کرد 1261 نفر، و بالاخره ارمنی 410 نفر) که به ترتیب نفوس اقلیت را تشکیل میدادند مورد کنجکاوی و توجه ما نبود، فقط اکراد، که در آن زمان ریش سفیدشان "عَمَر خان" نفر دست راست سیمکو بوده و در تمام جنایات و قتل و غارت رل اصلی را بعهده داشته است، اخیراً به اورمیه نقل مکان کرده و با اعوان و انصار متعدد خود در شهر زندگی میکرد، برای خانواده ما در فضای آنروز محل نگرانی و توجه بود.

نگرانی را بخوبی بیاد دارم، و دهها بار تکرار اخطاری و نگران کننده آن را از زبان مادرم شنیده ام که در اورمیه، بغیر از عَمَر خان، شش خانواده ارباب دیگرِ کرد با خدمه، و 121 خانوار شناسنامه دار و 24 خانوار بی شناسنامه زندگی میکردند که افزون بر صد و پنجاه خانوار میشدند، که جمعا یکهزار و دویست و شصت و یک نفر شمارش شده بودند. مادرم مدام به پدرم میگفتند: "باقر خان، (اگر بیر تاقلتی اولسا) شهری که کمتر از صد نفر آژان دارد چطور از عهده صد و پنجاه خانوارِ "اینها" بر خواهد آمد؟"

بعد ها که بزرگ شدیم، و آرامش هم به منطقه برگشت، خاطرات ذهنی کمرنگ تر، و حافظه تاریخی کم اثر تر شد. و با اطلاع از سیاستهای استعماری، به ریشه این فساد پی بردیم.

اکنون در سن 37 سالگی و سی سال بعد از آن ایام، و مهاجرت به خارج، تاریخ را روشنتر میبینم و بجای ترس و نفرت، تاسف و حسرت احساس میکنم. به آشنایان و دوستان خوبی که پیدا کردم و من شخصا از آنها آموخته و از محضرشان لذت برده ام، فکر میکنم. انسانهای والائی نظیر فتاح خان سیف قاضی، حاج سید قادر گیلانی زاده نویی، حاج ناصر بیگ عباسی نژاد سیلوانا، و از دوستان حاضر، بزرگوارانی نظیر سید احمد و سید محمود طاهری که همه انسانهای بی نظیر و والائی هستند، و من به آشنائی آنها مباهی هستم.

هفدهم ژانویه 1979

لوگان – یوتا

1358456462 vayfdyvlafed