فعال سیاسی آذربایجان جنوبی

ایران کشوری با تنوع جغرافیایی کم‌نظیر است؛ در یک روز می‌توان از گرمای سوزان کویر مرکزی تا خنکای کوهستان‌های شمال‌غرب را تجربه کرد. در آذربایجان واقع در شمال‌غرب ایران، دشت‌های سرسبز و کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده در کنار دریاچهٔ ارومیه چشم‌اندازی کم‌نظیر ساخته بودند. این دریاچهٔ بزرگ شور سال‌ها نگین آذربایجان به‌شمار می‌رفت و زیست‌بوم منحصر‌به‌فرد آن زیستگاه گونه‌های متنوعی از جانداران بود. آب شور دریاچه که به مواد معدنی شفا‌بخش شهرت داشت، گردشگران داخلی و خارجی را به خود جذب می‌کرد و می‌توانست موتور توسعه‌ی منطقه باشد. اما شوربختانه در سایه تبعیض سیستماتیک تهران علیه ترک‌های آذربایجانی، این نگین درخشان اکنون رو به خشکی و نابودی نهاده است.

خشکاندن نگین آذربایجان

به دست سیاست‌های حکومت

دریاچه ارومیه زمانی بزرگ‌ترین دریاچهٔ شور خاورمیانه و یک ذخیره‌گاه زیست‌کره یونسکو بود. امروز اما این دریاچه به شوره‌زاری بدل شده و بنا بر اذعان مقامات محلی، بیش از ۹۵٪ از سطح آن خشک شده است. روند کاهش آب دریاچه طی سه دههٔ اخیر شتاب گرفته و دلایل آن محل مناقشه بوده است. فعالان محیط زیست و کارشناسان مستقل انگشت اتهام را به‌سوی سیاست‌های حکومت می‌گیرند؛ ساخت ده‌ها سد در رودخانه‌های ورودی به دریاچه، حفر بی‌رویهٔ چاه‌های عمیق و توسعه ناپایدار کشاورزی در حوضه آبریز از عوامل اصلی خشکی شناخته می‌شوند. در مقابل، مقامات جمهوری اسلامی مسئولیت این فاجعه را انکار کرده و آن را صرفاً به خشکسالی و تغییرات اقلیمی نسبت می‌دهند. این رویکرد انکاری در حالی است که گزارش‌ها نشان می‌دهد سپاه پاسداران طی سال‌ها صدها سد «غیراصولی» برای پروژه‌های خود در سراسر ایران احداث کرده و بحران کم‌آبی را تشدید نموده است.

علاوه بر سوءمدیریت و بی‌توجهی عامدانه، شبهاتی درباره انگیزه‌های پنهان حکومت در خشکاندن دریاچه ارومیه مطرح است. تصاویر منتشر‌شده در شبکه‌های اجتماعی از حضور کامیون‌ها و تجهیزات سنگین در بستر خشک دریاچه، نگرانی‌ها درباره استخراج مخفیانه مواد معدنی ارزشمند را برانگیخته است. حتی رسانه‌های داخلی نیز به این شایعات دامن زده و گزارش داده‌اند که کاهش سطح آب ممکن است با هدف بهره‌برداری از ذخایر لیتیوم و تیتانیوم زیر بستر دریاچه صورت گرفته باشد. لیتیوم یک فلز راهبردی است که این‌روزها در صنایع پیشرفته و باتری کاربرد فراوان دارد؛ به‌گفتهٔ کارشناسان، دریاچه ارومیه یک مخزن غنی مواد معدنی است و استخراج لیتیوم از آن می‌تواند سود مالی کلانی در پی داشته باشد. هرچند مسئولان محلی وجود هر عنصری غیر از نمک در بستر دریاچه را تکذیب کرده‌اند، عملکرد حکومت در سال‌های اخیر – از برگزاری همایش‌هایی درباره تبدیل دریاچه به فرصت اقتصادی گرفته تا حضور پیمانکاران خارجی – سبب شده افکار عمومی این تکذیب‌ها را باور نکند. به‌ویژه حضور شرکت‌های چینی در پروژه‌های معدنی ایران این گمانه را تقویت کرده که چشم طمع بیگانگان نیز به منابع آذربایجان دوخته شده است.

جمهوری اسلامی در ظاهر برای احیای دریاچه ارومیه ستادی ویژه تشکیل داد و مدعی هزینه‌کرد میلیاردها تومان بودجه شد، اما در عمل نتیجه‌ای حاصل نشد. حتی کمک‌های بین‌المللی نیز نتوانست از مرگ این دریاچه جلوگیری کند. برای مثال، دولت ژاپن میلیون‌ها دلار به پروژه احیای دریاچه ارومیه و تالاب‌های ایران کمک مالی اعطا کرد و سازمان ملل از سال‌ها پیش در طرح‌های حفاظتی آن مشارکت داشت. با این حال، دریاچه ارومیه در سایه بی‌کفایتی و سیاست‌های تبعیض‌آمیز حکومت به سرعت رو به زوال رفت. پیامدهای خشکیدن این دریاچه فاجعه‌بار است: تشدید گرمایش منطقه، نابودی کشاورزی محلی و خیزش طوفان‌های نمک که می‌تواند زندگی را تا صدها کیلومتر فراتر از حاشیه دریاچه تحت تأثیر قرار دهد. عیسی کلانتری (رئیس پیشین سازمان محیط زیست) هشدار داده بود که اگر دریاچه به‌طور کامل خشک شود، باید چهار میلیون نفر از جمعیت تبریز و شهرهای اطراف به‌دلیل غیرقابل‌تحمل بودن ریزگردهای نمکی، ناچار به ترک خانه و کاشانه شوند. این کوچ اجباری میلیونی یک بحران انسانی کم‌سابقه رقم خواهد زد که امنیت کل منطقه را به خطر می‌اندازد.

سرکوب اعتراضات زیست‌محیطی

و برچسب «تجزیه‌طلبی»

فاجعه دریاچه ارومیه نه‌تنها یک بحران زیست‌محیطی، بلکه مسئله‌ای سیاسی و هویتی برای مردم آذربایجان شده است. در دهه‌های اخیر هرگاه فعالان محیط زیست و شهروندان آذربایجانی تلاش کرده‌اند صدای اعتراض خود را به بی‌توجهی حکومت نسبت به این دریاچه بلند کنند، با سرکوب شدید مواجه شده‌اند. اوج این اعتراضات مردمی در سال‌های ۱۳۹۰–۱۳۹۱ بود؛ زمانی که با خشک‌شدن سریع دریاچه، هزاران تن از مردم شهرهای ارومیه و تبریز در خیابان‌ها دست به تجمعات مسالمت‌آمیز زدند. آنها شعار می‌دادند: «دریاچه ارومیه تشنه است، مجلس دستور مرگش را داده» و خواستار اقدام فوری دولت برای نجات دریاچه بودند. پاسخ حکومت به این فریادهای اعتراضی، باتوم و گلوله پلاستیکی و اشک‌آور بود. نیروهای ضدشورش به تجمع‌کنندگان حمله و ده‌ها نفر را در تبریز و ارومیه بازداشت کردند. گزارش شد که در درگیری‌های آن روز دست‌کم یک نفر از معترضان جان باخت. سازمان‌های حقوق بشری تأیید کرده‌اند که تنها در یک روز حدود ۳۰۰ نفر در ارومیه و ده‌ها تن دیگر در تبریز دستگیر شدند. به گفتهٔ دیده‌بان حقوق بشر، بازداشت گستردهٔ ده‌ها فعال محیط زیست و شهروند معترض در آذربایجان طی آن روزها بخشی از الگوی سرکوب حکومتی علیه هرگونه انتقاد علنی بود. رژیم نه تنها حاضر نشد صدای مردم خود را بشنود، بلکه با انگ زدن سیاسی به معترضان، تلاش کرد مطالبهٔ محیط زیستی را براندازانه جلوه دهد.

در ماه‌های اخیر نیز که با خشکیدن تقریباً کامل دریاچه، بار دیگر نگرانی‌ها اوج گرفته، لحن مقامات امنیتی تغییری نکرده است. رمضان شریف، سخنگوی سپاه پاسداران، منتقدان خشک شدن دریاچه ارومیه را متهم کرد که با «جریان‌سازی» قصد دارند اقتدار نظام را زیر سؤال ببرند. او مدعی شد خشک شدن دریاچه رویدادی طبیعی است که در جهان سابقه داشته و مشکلی امنیتی نیست. این اظهارات در حالی بیان می‌شود که هم‌زمان بسیاری از کارشناسان خود حکومت نیز مدیریت غلط و پروژه‌های ویرانگر سپاه را عامل فاجعه می‌دانند. رفتار دوگانهٔ حکومت – از یکسو بی‌اعتنایی به مطالبه‌های مردم آذربایجان و از سوی دیگر سرکوب آنان با برچسب‌هایی چون «تجزیه‌طلب» و «عامل بیگانه» – نشان‌دهندهٔ دیدگاه شوونیستی حاکمیت نسبت به این بخش از شهروندان ایرانی است. در نگاه مرکزگرای تهران، هر اعتراض و مطالبهٔ آذربایجانی‌ها توطئه‌ای علیه تمامیت ارضی قلمداد می‌شود تا بهانه‌ای برای سرکوب فراهم گردد. حتی فعالیت‌های کاملاً مسالمت‌آمیز و مدنی نیز از تیغ اتهام در امان نبوده‌اند؛ چنان‌که نیروهای امنیتی تلاش‌های صرفاً زیست‌محیطی برای نجات دریاچه را به پان‌ترکیسم و تجزیه‌طلبی نسبت دادند و فعالان سرشناس این حوزه را راهی زندان‌های طویل‌المدت کردند.

 

تبعیض زبانی و فرهنگی علیه ترک‌های آذربایجان

سیاست‌های تبعیض‌آمیز رژیم ایران علیه مردم آذربایجان جنوبی صرفاً به حوزه محیط زیست محدود نمی‌شود، بلکه زبان و فرهنگ ترک‌های آذربایجانی نیز سال‌هاست آماج سرکوب و انکار قرار گرفته است. با وجود جمعیت چندین میلیونی ترک‌زبان در ایران (برآورد می‌شود حدود ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر)، این شهروندان از بدیهی‌ترین حق فرهنگی خود یعنی تحصیل به زبان مادری محروم‌اند. از زمان روی کار آمدن رضاشاه پهلوی در دهه ۱۳۰۰ خورشیدی و اجرای سیاست‌های ملت‌سازی یکسان‌ساز، آموزش زبان ترکی آذربایجانی در مدارس ایران ممنوع شد و این وضعیت با وجود تغییر رژیم در ۱۳۵۷ همچنان ادامه یافته است. اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی هرچند به‌طور صوری «استفاده از زبان‌های محلی در مطبوعات و آموزش ادبیات آن‌ها در مدارس» را مجاز دانسته، اما در عمل این اصل هرگز اجرا نشده است. طی ۹۰ سال اخیر، هیچ آموزش رسمی به زبان ترکی در مدارس ایران ارائه نشده است و ترکی آذربایجانی عملاً از حوزه رسمی تعلیم و تربیت طرد شده.

در چنین شرایطی، هرگونه تلاش مدنی برای پاسداشت زبان مادری با برخورد امنیتی حکومت مواجه می‌شود. نهادهای اطلاعاتی و امنیتی ایران، فعالیت‌های صلح‌آمیز فرهنگی نظیر درخواست آموزش زبان ترکی یا برگزاری مراسم روز جهانی زبان مادری را به چشم تهدید تمامیت ارضی می‌نگرند. سال‌هاست که تبلیغات حکومتی، فعالیت در حمایت از زبان‌های غیرفارسی را معادل تجزیه‌طلبی معرفی می‌کند و فعالان این حوزه را تحت فشار قرار می‌دهد. برای نمونه، در اسفند ۱۳۹۲ (فوریه ۲۰۱۴) چهار تن از فعالان مدنی آذربایجانی به نام‌های بهنام شیخی، اکبر آزاد، علیرضا فرشی و حمید منافی صرفاً به‌دلیل شرکت در یک گردهمایی فرهنگی به مناسبت روز زبان مادری در تهران بازداشت شدند. دادگاه انقلاب پس از مدت‌ها بلاتکلیفی، آنان را به اتهام واهی «تشکیل گروه به قصد برهم زدن امنیت کشور» جمعاً به بیش از ۴۰ سال زندان و تبعید محکوم کرد. صدور چنین احکام سنگینی تنها به‌خاطر بزرگداشت زبان مادری، نشان‌دهنده وحشت رژیم ایران از هرگونه حرکت هویت‌طلبانه و مطالبه‌گرانه اقلیت‌هاست. به بیان روشن‌تر، حکومت شوونیست ایران وجود هویت مستقل ترکی آذربایجانی را برنمی‌تابد و در جهت حذف زبان و فرهنگ آن از عرصه رسمی کشور کوشیده است. این رویکرد ظالمانه باعث شده بسیاری از جوانان آذربایجان نسبت به آینده فرهنگ خود احساس خطر کرده و برای حفظ آن مصمم‌تر شوند.

غارت منابع و توسعه‌نیافتگی تحمیلی

تبعیض ساختاری حکومت مرکزی علیه آذربایجان تنها در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی آشکار نیست، بلکه ابعاد اقتصادی و توسعه‌ای آن نیز به‌وضوح دیده می‌شود. آذربایجان از غنی‌ترین مناطق ایران از نظر منابع طبیعی و معدنی است؛ با این حال، سهم مردم بومی از این ثروت‌های خدادادی ناچیز بوده و سود آن عمدتاً به جیب مرکز و نهادهای حکومتی سرازیر می‌شود. برای مثال، معدن مس سونگون در آذربایجان شرقی به‌عنوان بزرگ‌ترین معدن مس ایران و حتی جهان شناخته می‌شود. ارزش ذخایر این معدن عظیم را صدها میلیارد دلار برآورد کرده‌اند، اما نماینده منطقه صراحتاً اعتراف کرده که حتا یک ریال از درآمد افسانه‌ای این معدن به نام آذربایجان ثبت نمی‌شود. سالانه ده‌ها هزار میلیارد تومان کنسانتره مس از سونگون استخراج و صادر می‌گردد، در حالی‌که سرمایه‌گذاری لازم برای صنایع پایین‌دستی در خود آذربایجان انجام نگرفته و منطقه از عایدی این ثروت بی‌بهره مانده است. این الگوی غارت منابع در مورد بسیاری دیگر از معادن و منابع آذربایجان جنوبی نیز صادق است؛ از طلای زرشوران گرفته تا معادن مولیبدن و سنگ، همه استخراج می‌شوند بی‌آنکه سودی در زندگی مردم محلی ایجاد کنند.

در کنار چپاول ثروت‌های آذربایجان، توزیع ناعادلانه بودجه‌های عمرانی و خدماتی نیز به شکاف توسعه‌ای دامن زده است. زیرساخت‌های استان‌های ترک‌نشین همواره از کمبود سرمایه‌گذاری رنج برده؛ کارخانه‌های صنعتی بزرگ عمدتاً در مرکز و سواحل فارس‌نشین تأسیس شده و آذربایجان عمداً در حاشیه نگه داشته شده است. مقایسه ساده بودجه‌ها گویای این تبعیض است: به گزارش رسانه‌ها، فقط در یک قلم ۵۴۰ هزار میلیارد ریال (حدود ۴۴ میلیارد دلار) برای طرح‌های انتقال آب از خلیج فارس و دریای خزر به کویر مرکزی ایران اختصاص یافته است، پروژه‌هایی عظیم برای سرسبز کردن مناطق کویری در استان‌های اصفهان، کرمان و یزد. این در حالی است که بودجه احیای دریاچه ارومیه و طرح‌های حیاتی آذربایجان هر سال به‌مراتب کمتر و غالباً روی کاغذ باقی مانده‌اند. به‌تازگی عیسی کلانتری فاش کرد دولت حسن روحانی حتی از تأمین ۱ میلیارد دلار اعتبار لازم برای نجات دریاچه ارومیه سر باز زد؛ رقمی که او تاکید کرد معادل تنها پنج روز درآمد نفتی ایران در شرایط عادی است. حکومت جمهوری اسلامی به‌جای سرمایه‌گذاری در چنین پروژه حیاتی داخلی، میلیاردها دلار را صرف ماجراجویی‌های خارجی و تقویت نیروهای نیابتی خود کرد؛ چنان‌که به گفته یکی از نمایندگان پیشین مجلس، طی یک دهه حدود ۳۰ میلیارد دلار از سوی جمهوری اسلامی به رژیم بشار اسد در سوریه هزینه شده است. این اولویت‌بندی معوج به‌روشنی نشان می‌دهد که از دید حاکمان تهران، آذربایجان جنوبی جزئی از خاک خودی به حساب نمی‌آید و جان و معیشت مردم آن در برابر مطامع ایدئولوژیک و شوونیستی حکومت ارزشی ندارد.

نتیجه‌گیری: آینده‌ای که مردم آذربایجان سزاوار آن‌اند

رویکرد یک‌صد ساله حکومت‌های ایران – از پهلوی تا جمهوری اسلامی – نسبت به آذربایجان جنوبی، رویکردی مبتنی بر انکار هویت، استثمار منابع و سرکوب مطالبات بوده است. مردمان غیور و میهن‌دوست آذربایجان که همواره در بزنگاه‌های تاریخی از تمامیت ایران دفاع کرده‌اند، امروز خود را شهروند درجه‌دوی کشوری می‌بینند که نه زبانشان را به رسمیت می‌شناسد، نه محیط زیستشان را حفظ می‌کند و نه سهم عادلانه‌ای از ثروت ملی به آن‌ها می‌دهد. جمهوری اسلامی با سیاست‌های شوونیستی فارس‌محور، آذربایجان را عملاً به مستعمره داخلی بدل کرده که باید منابعش دوشیده شود و هویتش محو گردد. نتیجه چنین نگرشی، چیزی جز خشم فروخورده و احساس بی‌عدالتی در میان میلیون‌ها ترک‌آذربایجانی نبوده است.

در چنین شرایطی، بسیاری از آذربایجانی‌ها این پرسش را مطرح می‌کنند که آینده آن‌ها در چارچوب ایران به کجا خواهد انجامید؟ آیا ممکن است روزی حقوق فرهنگی و سیاسی برابر در یک ایران دموکراتیک به‌دست آید، یا اینکه راه نجات در تعیین سرنوشت و حتی استقلال نهفته است؟ جالب اینجاست که حتی هوش مصنوعی نیز در یک سناریوی فرضی به نفع استقلال آذربایجان جنوبی رأی داده است. در یک پرسش پژوهشی از سامانه هوش مصنوعی، مطرح شد که اگر آذربایجان جنوبی کشوری مستقل بود آیا باز هم دریاچه ارومیه سرنوشتی چنین تلخ پیدا می‌کرد؟ پاسخ هوش مصنوعی قاطع بود: در صورت استقلال، نه تنها دریاچه ارومیه خشک نمی‌شد، بلکه مهاجرت و کوچ اجباری مردم محلی نیز متوقف می‌گردید و آن سرزمین به کشوری با اقتصادی پربار تبدیل می‌شد. این پاسخ نمادین – هرچند فرضی – نشان می‌دهد تا چه حد سیاست‌های جمهوری اسلامی جلوی شکوفایی بالقوه آذربایجان را گرفته و زندگی مردم را به قهقرا برده است.

آنچه مسلم است مردم آذربایجان جنوبی شایستهٔ برخورداری از حقوق انسانی و شهروندی برابر، توسعه پایدار سرزمین‌شان و مشارکت واقعی در سرنوشت خویش‌اند. آنها سال‌ها وفاداری خود را به ایران نشان داده‌اند؛ از دفاع از تمامیت ارضی کشور در جنگ‌ها گرفته تا پیشتازی در عرصه اقتصاد و دانش. با این همه، پاسخ حکومت مرکزی چیزی جز تبعیض سازمان‌یافته و سرکوب خشن نبوده است. امروز صدای اعتراض ترک‌های آذربایجان رساتر از همیشه به گوش می‌رسد. آنها خواهان احیای دریاچه ارومیه، حق آموزش زبان مادری، مدیریت بومی منابع و پایان سیاست‌های آسیمیله‌کننده هستند. حمایت از این خواسته‌های بحق وظیفه هر انسان آزادی‌خواه و عدالت‌طلب است. رژیم شوونیستی ایران باید بداند که نمی‌تواند یک ملت اصیل و ریشه‌دار را تا ابد تحت ستم نگه دارد. تاریخ گواه است که سرکوب هویت‌ها و ویرانی سرزمین‌ها عاقبتی جز فروپاشی مشروعیت حاکمان ندارد. مردمان آذربایجان جنوبی تصمیم خود را برای صیانت از هویت و حقوقشان گرفته‌اند؛ حال این تصمیم در چارچوب ایران باشد یا بیرون از آن، آینده نشان خواهد داد که حق بر تبعیض و زور غلبه خواهد کرد. امروز جهان نظاره‌گر است و فردا تاریخ درباره اینکه چه کسی در سمت درست آن ایستاد، قضاوت خواهد کرد.