آزادی و عدالت همانند دموکراسی، تبدیل به شعاری پرزرق در دستان همه است. کشوری که تضادهای اجتماعی و فرهنگی عمیقی دارد ، کشوری که غرق در امراض مختلف اجتماعی هست، کشوری که در آن پذیرش دیگری منوط به تعریف طبقه حاکم است. کشوری که رنگ آزادی را ندیده است و مردمانش هزینه های سنگینی را بابت آن می‌پردازند هرچند که نه معنای آزادی را می‌دانند (و یا حتی قدم در نقطه مقابل آزادی می‌گذارند )و نه به اسم آزادی‌خواهی، دیگران را اسیر خویش می‌دانند و محکوم به تبعیت. عدالت برای آنان نه در توزیع برابر ثروت و قدرت و احترام که در اولویت بالاتر بودنشان معنی دارد و عادلان را مغرض و جاسوس و بیگانه قلمداد می‌کنند. دموکراسی برای آنان نه در تعیین حق سرنوشت و اراده یا باور جمعی در فعلیت بخشیدن ها که در دست اندازی آزادتر و تصاحب بیشتر از محکومین به غارت است. کشوری که این چنین است قطع به یقین محکوم به فناست و مردمانش هرگز نخواهند توانست طعم واقعی آزادی و عدالت و برابری و دموکراسی را بچشند. این یک حقیقت هست که ما نیز گرفتار بی مفهوم سازی های تئوریکی هستیم و هیچ وقت نتوانستیم نه خود یاد بگیریم و نه آموخته هایمان را بر جامعه هدف خویش انتقال دهیم. امروز اگر فاشیزم فارسی براحتی با کلیشه تجزیه طلبی خط بطلان بر روی تمام حقانیت مان می‌زند و می‌تواند تبعیض نژادی و قومی را تسهیل، ممکن و نرمالیزه کند. امروز اگر آنان با این انگ به ممنوع کردن، مشکوک جلوه‌دادن و یا تابو کردن امکان گفت‌وگو درباره نابرابری‌ها و تداوم تبعیض و ستم   دست می‌زنند ، همگی ریشه در ضعف محتوایی ما دارد. ما نیز واژگان زیبا را شعار خود کرده ایم و حتی نمی‌دانیم آنها چه هستند و اگر هم می‌دانیم بر جامعه مان هرگز نگفته ایم که آزادی فقط پوشیدن شرت و داشتن دیسکو نیست. هرگز نگفته ایم یک سیستم سیاسی عدالت محور، فورصت های برابر کسب قدرت و ثروت و احترام و آموزش را بر جامعه اش ارزانی می‌دارد . ما هرگز شرح نداده ایم که شرط اول دموکراسی پذیرش دیگران هست و بخاطر تفاوت در اندیشه، کسی را به سلاخی تهمت و افترا نکشانیم. ما بعنوان حرکت ملی آذربایجان و فعالین آن باید با خویش و جامعه خویش صادق باشیم تا بتوانیم یک گذر علمی از بحرانهای فکری موجود در جامعه مان داشته باشیم. آری عدالت و آزادی و دموکراسی شعارهای پرزرق و برقی هستند که می‌تواند در دست همه باشد حتی فاشیست‌ها..