در این مقاله بااستناد به گفته های یکی از زندانیهای سیاسی زندان های ایران مورد بررسی قرار گرفته شده

متن کامل نامه حمزه سواری به شرح زیر می باشد:

«در پی انتشار فایل‌های تصویری از زندان اوین گوشه‌ای از وضعیت اسفبار زندان‌های ایران و شیوه برخورد غیرانسانی و غیرقانونی ماموران و آمران با زندانیان به نمایش گذاشته شد. مسئله‌ای که سابقا نیز بسیاری از زندانیان سیاسی در گزارش‌های ارسالی خود از داخل زندان‌ها به آن اشاره کرده بودند، اما همیشه از سوی مسئولان امر مورد انکار و تکذیب قرار می‌گرفت و حتی گاهی پرونده‌هایی مضاعف با اتهام سیاه‌نمایی و نشر اکاذیب برای خود این زندانیان باز می‌شد و برخی نیز با‌همین پرونده‌ها مجددا به مجازات‌های تازه محکوم می‌شدند.

اما بسیاری بر این باورند که اگر وضع اوین، به عنوان گل سرسبد زندان‌های ایران و آینۀ کژنمای رفاه زندانیان، با این همه نظارت و رسیدگی در پایتخت چنین باشد، پس می‌توان حدس زد در زندان‌های دیگر به‌ویژه در شهرستان‌ها چه فجایعی می‌گذرد. نگارنده بر اساس تجربۀ زیستۀ خود در یکی از همین زندان‌های شهرستانی، یعنی زندان کارون اهواز، می‌توانم تصدیق کنم که حدس یاد شده صائب و صحیح است.

در طول چند دهه عمر زندان کارون، زندانی که اخیرا تعطیل شد و به تاریخ فجایع تلخ روزمره در زیر جلد جامعه پیوست، صداهای بسیار برای همیشه خاموش شد و افرادی پرشمار فراتر از مجازات‌های سنگین خود مورد شکنجه، تحقیر و آزار قرار گرفتند؛ شکنجه‌هایی که آثار زیان‌بارش قربانیان را تا پایان عمر رها نخواهد کرد و زندگی پسازندان ایشان و اطرافیانشان را به شکل بدی تحت تأثیر قرار خواهد داد.

در طول شانزده سال حبسی که تاکنون گذرانده‌ام، با کسر نه ماه انفرادی در بازداشتگاه‌های اداره اطلاعات اهواز و شیراز و سه ماه حبس در زندان شیبان و هفت سال اخیر حضور در زندان رجایی‌شهر، هشت سالش را در زندان کارون سپری کرده‌ام. این هشت سال تلخ‌ترین دوران حبسم بوده است، دورانی که برای رهایی از آن، تبعید خودخواسته به رجایی‌شهر و دور افتادن از شهر و خانواده را به جان خریدم. در زندان کارون به وحشیانه‌ترین شکل ممکن مورد شکنجه فیزیکی قرار گرفتم، تحقیر شدم، توهین و ناسزا شنیدم و به سلول‌های قرون وسطایی منتقل شدم. افراد بسیاری را دیدم که در این سرنوشت با من سهیم بودند و افراد دیگری را دیدم که سرنوشتی بسیار تلخ‌تر نصیبشان شد و از زیر شکنجه‌ها جان سالم به در نبردند. افرادی که پروندۀ پایان حیاتشان با توجیه خشک و کلیشه‌ایِ مرگِ ناشی از زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر، پیش از آن‌که باز شود، بسته می‌شد و به بایگانی فراموشی عمدی سپرده می‌شد.

یکی از این قربانیان محمد سواری فرزند مهدی بود، زندانی بیماری که به جای دریافت دارو، برای تنبیه زیر آفتاب سوزان اهواز با دستبند به نرده‌ها مصلوب شد و همان‌جا ایستاده جان سپرد و چند روز بعد، گویی هیچ‌وقت وجود نداشته است، فراموش شد. تنها تأثیر مرگ او این بود که دیگر پس از آن زندانیان را ایستاده به نرده‌ها مصلوب نمی‌کردند، بلکه آن‌ها را به نیمکتی آهنی دستبند می‌زدند. من این هر دو تجربه را از سر گذراندم، اما محمد سواری به دلیل ضعف جسمانیِ ناشی از بیماری جان داد و همچون دیگر موارد نه پرونده‌ای برای پیگیری مرگش باز شد و نه دادخواستی به جایی ارائه شد و نه کسی محکوم یا حتی مسئول شناخته شد. به همین سادگی.

قصۀ پرغصۀ زندان کارون حکایت‌های تلخ و ناگوار بسیار دارد که پرداختن به همۀ آن‌ها در یک و حتی چند نوشتار از این دست به فهرست هم در نمی‌آید، اما پرسشی که اینک می‌خواهم طرح کنم این است که فلسفۀ وجودی زندان چیست؟ در جهان معاصر در بیشتر کشورهای پیشرفته از حیث حقوقی و اجتماعی زندان محلی برای بازپروری و بازگرداندن افراد بزهکار به جامعه در نظر گرفته می‌شود و یا برای دور نگه داشتن افراد خطرناک و غیرقابل اصلاح از جامعه. کشور ایران نیز در نظر و ادعا از این قاعده مستثنا نیست. کمتر زندانی را می‌بینیم که بر روی دیوارها یا سر در آن این قول بنیانگذار جمهوری اسلامی نوشته نشده باشد که: زندان‌ها را باید دانشگاه کنیم، اما در عمل این زندان‌ها به دلیل عوامل متعدد مانند شرایط بسیار سخت زندگی، کمبود وحشتناک امکانات، و همچنین برخورد غیرانسانی، غیراخلاقی و غیرحرفه‌ای زندانبانان با زندانیان به محلی برای پرورش مجرمان و صادر کردنشان به جامعه بدل شده است.

در تمامی دنیا علت و اساس شکل گیری نهضت‌های آزادیبخش وجود بی عدالتی، ستم، و تبعیض می‌باشد که موجبات پدید آمدن تضادهای سیاسی در جوامع انسانی را سبب می‌گردد. وظیفه و صلاح حکومت‌هایی که ترکیب جمعیت‌ کشورشان به صورت کثیرالمله‌ است در برقراری دموکراسی، اجرای عدالت در تمامی حوزه ها و همزیستی مسالمت آمیز می‌باشد. در تلاش برای کاستن این تضادها و تنش‌های سیاسی است که تبدیل به گسل‌‌ و شکاف‌های ائتنیکی نشود و در نتیجه رویارویی ملی و قومی را دامن نزند . اما رویه قضایی و آرای محاکم و نوع نگاه امنیتی به مسائل زبان مادری، همگی به سوی تشدید نمودن این تضادهای سیاسی است نه کاهش دادن، برچیدن و یا رفع آن.

بیش از چهل و سه سال است که اصلی در قانون اساسی این کشور تدریس و آموزش زبان مادری را برای ما حق مسلم دانسته و دولت را موظف به تهیه کتب و معلمین با بودجه دولتی ساخته است. اما در مرحله‌ اجرایی و عملیاتی کردن به صورت راکت، اجرا نشده و معوق باقی مانده است. (اصل پانزده قانون اساسی)

قانونی که نوشته شده به تصویب رسیده و ملت نیز در همه پرسی قانون اساسی، به آن آری گفته‌اند. ولی اکنون اجرا نمی‌شود چرا و به چه دلیل اجرا نمی‌گردد معماست و آقایان جلوگیری کننده بایستی پاسخگو باشند. و در مقابل این نقض آشکار قانون اساسی و حقوق ملت اگر افرادی چون مهندس علیرضا فرشی پیدا شوند و خواهان اجرای این قانون ها و رفع تبعیضات گردند، و یا کسانی که زبان مادری خود را با گرفتن مراسمات تماما قانونی گرامی بدارند مجرم شناخته شده و به دهها سال زندان محکوم می شوند و یا پرونده قضایی باز کرده راهی دادگاه‌ها می‌نمایند.

ما فعالان تورک آذربایجان آموخته ایم که تن به بی عدالتی، ظلم، بی قانونی، و خفت ندهیم. و در این راه نیز قدرت و اراده نگسستنی خود را از خداوند عزوجل می‌گیریم. چرا که خداوند انسانها را برابر و آزاد آفریده و تنها تقوا را برای آنان عامل برتری دانسته است.

سخن آخر اینکه حس آزادی و عدالت خواهی و شکل گیری نهضت‌های آزادیبخش با دادن احکام زندان و تحمیل کردن اسارت متوقف شدنی نیست. زیرا دلهایی که رنج اسارت را چشیده‌اند خود می‌توانند پرورنده‌ی مژده‌ی بزرگ آزادی باشند. و اعمال نمودن قوه قاهره (پلیس،زندان،دادگاه) نسخه درمان کننده‌ای برای زدودن آزادیخواهی مدنی، حق طلبی و عدالت خواهی انسان‌ها و ملل نیست. زیرا تا ابد نمی‌توان جوامع بشری و اجتماعات انسانی را از حق حقوق‌شان محروم ساخته و آنان را ناآگاه و جاهل به حقوق خویشتن نگه داشت.!