آرميدن كنار روشنفكرهاي متوهم آريايي در مكان هايي چون تئاتر شهر تهران، تنها تمرگيدن است و ولاغير. همچنين است، بسته سيگاري كه داد ميزند يك چنين فارسي، روشنفكر شده است، به توالت پارك دانشجو، سوفيسطايي وار ر-ي-د-ن است و ولاغير. در منظر اين هنرريدان، مخ زدن، زنگيدن، پيچاندن و تماشايدن يك درام از برتولت برشت به مثابه رقص ايشان در رحم افعال بي پدري زبان فارسي است. اگر اين ها، ليبرال و يا كمونيست ارتدوكس هم كه باشند، خواهد لنگيد باز پاي فاشيستي ايشان.

همچنين است، از ديدگاه اين عينكپرستان، رسمي شدن ساير زبان ها، برابري و توسعه برابر مناطق، معركه و محشر است مگر با صلاحديد معيار بودن زبان فارسي و با تمركز فزونتر به نواحي فارس! از حيث نگارش هم اگر مصداقا، لنين هم زنده شود و ترك را تورك بنويسد، اين عينكپرست مونيست، لنين را هم يك نژاد پرست و تجزيه طلب خواهد ناميد.

مشاراليه، در تاريخ فاسد شده ي خويش با ستون هاي كه سرگاو را با خود حمل مي كنند، به ريش كتاب چهارم دموكراسي مي گويد؛

منم من آنكه فردوس نژاد است

آنكه كيان است و آرش پرست

اين هندو تباران پارايا كه به جاي يادآوری نظام كاستی هند و ظلمهايش-كه نژادشان را نجس تلقي مي كرد- حالا بي آنكه يك پارول از اسلاو بدانند، خود را بادآورده سيبریايي مي پندارند و اما مستقيما با طوطيان فرهنگستان، شكر و قند پارسي استعمال مي كنند. عجبا بر اين تناقض كه آ-ي بي كلاه درام غلامحسين ساعدي را در پيئس اول رو سياه مي كند! اين متوهمان تاريخ را بيچاره كرده اند و كلا سرصحبتشان با تاريخ جهان اين است كه بگويند: ريش ابله من از تو سفيدتر است و در ادامه فرمايشات اگر مصداقا قائل به مسائلي در ساختارهاي تحت سلطه باشند، خواهند فرمود؛ بهره برداري از معادن و منابع زيرزميني در اطراف خليج و در آذربايجان، بايكوت خبري اولمپيك 2015 باكو، خشكي درياچه اورميه، فقر زباني - فرهنگي، فقر اقتصادي - طبقاتي و فقر پوشش رسانه اي - سياسي آزربايجان جنوبي، دياسپورا و يا همان سيل مهاجرت افقی، فارسي سنجي، وضعيت زندانيان اتراك، اعراب و بلوچ و در قياس با ساير استان ها تخصيص بودجه كمتر از رانت نفتي به استانهاي اتراك، اعراب و بلوچ، فقط يك مصلت ايراني است ولاغير.

اين بي بنياد قوم بي توالت تاريخ بشر درعرصه تحولات معاصر، حضور سياسيش همواره با يك سيگار روشنفكري در پاي كانال "من و تو" و "بي بي سي" صرف شده است و مدام با گفتمان فرهنگي خويش داد مي زند؛

ناموسا من خرتم بي بي سي!

ماحاصل كلام اينكه، اين كتاب دوستِ كتاب نخوان فاشيست، تخت جمشيد را قلب رنسانس مي داند و چنان از مسائل فلسفي تئوري پردازي مي كند كه گويا اندكي پيش از توالت هاي ارمنستان كشف شده است. البته در آخر ناگفته نماند، اين مريض قند و شكر پارسي آنقدرها با درك و ادب است كه وقتي اين نوشته را بخواند، به مدد تنها آموخته اش از ادب عقيم پارسي، خواهد گفت:

ممنونم!

م.ر.ع مرداني

تهران 16/ق/15