نگاهی تحلیلی به استراتژیها و تاکتیکهای حاکمیت جمهوری اسلامی ایران برای ترویج  نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورک ستیزی در کتابهای درسی ایران (بخش 4)

ه- اسطوره ساختن از شاعرها و نویسندگان نژادپرست فارس پرست و ضد تورک و بزرگنمایی آنها

ستایش از عبدالله مستوفی نژادپرست تورکستیز  فراماسون، استاندار عقدهای و روانی رضا پالانی بر آزربایجان

از دیگر مصادیق نژادپرستی ایرانی ضدتورک در کتابهای درسی تعریف و تمجید از شخصیّتهایی مثل عبدالله مستوفی است. استانداری که رضا پالانی ضدتورک بر آزربایجان منتصب کرد. راستی عبدالله مستوفی کیست؟ او یکی از نژادپرستان ایرانی است که با اتخاذ ناجوانمردانه ترین و پست ترین روشهای نژادپرستانه، یعنی توهین و تحقیر و تمسخر نژادپرستانه علیه ملت تورک آزربایجان بزرگترین ضربهها را به هستی و هویت و کیان ملت تورک آزربایجان وارد ساخت. شرح جنایتها و خیانتها و خباثتهای این تورک ستیز بیمار روانی که آشکارا و بی هیچ تردیدی هیستری تورک ستیزی داشته است و وظایف ایدئولوژیک خود را که از لژهای فراماسونری و امثال محمدعلی فروغی، اردشیر جی ریپورتر به او می رسید همراه و همزمان با رکن 2 ستاد ارتش رضا پالانی (اطلاعات ارتش آن زمان) و پلیس سیاسی رضا پالانی در تورک ستیزی سیستماتیک و از بالا امرشده به دقت انجام می داد در کتاب وزین گذشته چراغ آینده است و دیگر کتابهای ارزشمند آزربایجانی آمده است.

به راستی این عبدالله مستوفی استاندار نژادپرستِ پانفارسِ بسیار مخوف و عقدهای رضاخان در تبریز کیست که در نژادپرستی و تورکستیزی گوی سبقت را از همۀ پانفارسها ربودهبود؟ بیایید و شرح تعریف و تمجید نویسندگان کتابهای درسی رژیم جمهوری اسلامی ایران را از این شخصیّتِ نژادپرست ضدّ تورک و ضدّ آزربایجانی بخوانیم و دریابیم که حاکمیّت نژادپرست ملا-سیدهای فرماسون جمهوری اسلامی ایران در ضدّیت با تورک و آزربایجانی، هیچ کمتر از رضاخان پالانی و پسرش ندارند: « شرح زندگانی من: خاطرهنویسی یا «حسبِ حال» یکی از انواع ادبی است که در ایران به معنای واقعی کلمه، نمونۀ چندانی ندارد و کتاب ِ «شرح زندگانی من» (از) «عبدالله مستوفی» از نمونههای کمیاب و خواندنی آن است. نویسندۀ کتاب، عبدالله مستوفی، از یک خاندان اصیل ایرانی است که پدران او، در دورۀ قاجاریّه، شغل دیوانی و منصب استیفا (امور مالی و به زبان امروز دارایی) داشتهاند و به این جهت «مستوفی» به عنوان لقب در خانوادۀ آنان باقیماندهاست. وی مدّتی از طرف وزارت خارجۀ ایران در عهد مظفّرالدّین شاه، مأمور خدمت در پطرزبورگ شد. پس از بازگشت به تهران و تدریس در مدرسۀ سیاسی، باز هم مدّتی به کارهای دولتی سرگرم بود. امّا چون از کارهای رجال دولتی انتقاد میکرد او را کنار گذاشتند. وی پس از آن، مدّتی با سیّدحسن مدرّس در مخالفت با دولت رضاشاه هماهنگی داشت. در سال 1324هـ.ش. بازنشستهشد» (تاریخ ادبیّات ایران و جهان (2)، کد 1/276، سال سوم آموزش  متوسطه، رشته ی ادبیّات و علوم انسانی، سال چاپ 1380، ص 63). ملاحظهمیشود که در نظر ایدئولوگها و تئوریسینهای پانفارس رژیم جمهوری اسلامی ایران مؤلفان کتاب درسی تاریخ ادبیات (2) و شخص محمدجعفر یاحقی، مؤلف کتاب، معنی «اصیل بودن» و «ایرانی اصیل بودن» این است که به تورکها و آزربایجانیها اهانت ضدّ انسانی و نژادپرستانه کنند.

در کتاب درسی ادبیات فارسی (5 و 6)، کد 2/249، نظام جدید آموزش متوسطه ،چاپ سال 1378، نیز دربارۀ عبدالله مستوفی و کتابش چنین شرحی می خوانیم: « شرح زندگانی من یکی از مهم ترین آثار دوره ی قاجار، اثر عبدالله مستوفی (1329-1255 شمسی) است. در این کتاب تصویری روشن از وضع کشورداری، مسائل اجتماعی، آداب و رسوم و گنجینه ای از ضرب المثل ها و اصطلاحات مردمی میتوان یافت. شرح زندگیانی کن با نثری روان، زنده، پویا و پرجذبه اوضاع دربار و فرهنگ جامعه ی ایران عصر قاجار را به خوبی شنان می دهد. این کتاب را تاریخ اجتماعی عصر قاجار می توان نایمد. نویسنده ضمن ترسیم وضع دربار و رجال دستگاه حاکم و رویارویی ها و حسدورزی های آنان با یک دیگر، باورهای مردمی و شیوه ی زندگی جامعه را هم چون تابلویی گویا در مقابل ما قرار می دهد» (ادبیات فارسی (5 و 6)،  ص 216). پیداست که علت اصلی تعریف و تمجیدها از کتاب شرح زندگانی من عبدالله مستوفی نژادپرست، همانا زمینۀ قوی تورک ستیزی او و قاجارستیزی او و پهلوی ستایی نژادپرستانه اش است.

در ادامه به ذکر شمه ای از جنایتهای نژادپرستانۀ این جرثومۀ نژادپرستی ایرانی را علیه ملت تورک آزربایجان به تفصیل مرور می کنیم تا علت تعریف و تمجید نژادپرستی چون محمدجعفر یاحقی و دکتر حسن ذوالفقاری را از او درک کنیم. خواننده بعد از خواندن شرح مظالم این جانی خبیث تعریف و تمجیدهایی را که در کتاب درسی تاریخ ادبیات ایران (2) و تاریخ ادبیات ایران و جهان (2) در جمهوری اسلامی ایران از این مهرۀ خبیث نژادپرستی ایرانی شده است، ریشه یابی خواهدکرد.

انگلیسیهای صلیبی ضدتورک و ضد عرب با پادشاه کردنِ رضاخان پالانی، این مهرۀ نژادپرست که حتّی به نژادپرستانِ پانفارس دور و اطراف خودش نیز رحم نکرد، حاکمیّتی را پی ریزی کردند که شرح و توصیف خیانتها و جنایتهایش به ملّت مظلوم و خلع سلاح شدۀ تورک آزربایجان و ملّت تورک ایران (قشقاییها، تورکان خراسان، ایلات بیچاقچی (بوجاقچی)، افشار، خلج و غیره) به وصف و توصیف نمی گنجد. کتابسوزیها و مجلّه سوزیها و روزنامه سوزیهای تورکان شروع شد. رکن دو ستاد ارتش رضاخان (اطّلاعات ارتش و جدّ اعلای ساواک) با افسران جوان و تر و تمیزش به جای جمع آوری اطّلاعات برای دفاع از میهن به فرمودۀ اعلی حضرت و بریتانیای کبیر به «جک سازی علیه تورک و رشتی (گیلک) و لُر» پرداختند چون دلاوران همین سه قوم در برابر انگلیسیها و روسها و بیگانگان ایستادگی کرده بودند باید در نظم جدیدِ نژادپرستانۀ پارس مدار تحقیر و تمسخر می شدند تا از هویّت اصلی و زبان خدادادی خودشان دست بکشند و پارس و مانقورت ضدّ تورک و ضدّ عرب شوند. جالب این که در جکها به جای «آزربایجانی» از «ترک» استفاده کردند که همۀ تورکان قهرمان ایران (تورکان آزربایجان، قشقایی، خراسانی، خلج، افشار و...) و نیز تورکان تورکیه و البته تورکان جهان را شامل شود! به بهانۀ مبارزه با خوانین ایلات، تورک کشیها، گیلک کشیها و لُر کشیها و عرب کشیهای مخوف در ایران اتّفاق افتاد که شرحی از آنها را به همراه خیلی از جنایات و خیانتهای حاکمیّت رضاخانی می توانید در کتاب «تاریخِ عصر پهلوی، رضاخان میر پنج» (از منصور جدی یئلسویی) بخوانید. این جوک سازیها و تحقیر و تمسخر و شیوه های روان شناسی برای نابود کردن زبان، هویّت و هستی فرهنگی تورکان آزربایجان و ایران با شیوه های خشن تری همراه بود: ایجاد قحطیهای مصنوعی در شهرها و روستاهای آزربایجان به این شیوه که گندمها  و مایحتاج مورد نیاز و به اصطلاح «زومار» ملّت تورک را به زور سرنیزه و سربازان می گرفتند و بار شترها می کردند و به مناطق و شهرهای فارس نشین می بردند و ملّت مظلوم بی دفاع را در معرض زمستانهای سخت و بی آزوغه قرار می دادند تا توسّط این قحطیهای مصنوعی نژادپرستانه که نمونه اش را در تاریخ اوکراین توسّط نژادپرست روس، استالین می توان یافت، میلیون میلیون از زور گرسنگی به تهران و شهرهای پارس نشین اصفهان، شیراز، کرمان، یزد، بندر عبّاس، بوشهر بروند و جلوی پارسهای نژادپرست حمّالی کنند تا فرزندانشان با آموزش و پرورش نژادپرستانۀ فارسی زبان (تک زبانه) و توأم با تحقیر و سرکوفت و توسریِ ضدّ انسانیِ معلّمان فارس و مانقورت، فارس شوند تا پروژۀ استعماری آسیمیلاسیون و ذوب کردن ملّت بزرگ تورک در ملّت کوچک فارس (ملّت سازی فارسی) در کشوری که به دست اهریمنان تاجیک دری زبان نژادپرست افتاده بود، اتّفاق بیفتد. انتخاب پانفارسهای نژادپرست ضدّتورک مخوفی مثل «عبدالله مستوفی» به استانداری تبریز که «سرشماری تبریز» را «خرشماری» می گفت و گندمهای فاسد ارتش را با گفتن این که «باکی نیست حالا که اسبهای ارتش نمی خورند می دهیم خرهای تبریز بخورند» و انتخاب نژادپرست خونخواری به نام «احمد محسنی» به ریاست فرهنگ (آموزش و پرورش) استان آزربایجان، که عقیده داشت «هر کس (از اطفال مظلوم و بی پناه تورک) ترکی حرف می زند افسار الاغ به سر او بزنید و به آخور (انبارهای تاریک و مخوف مدرسه ها) ببندید»!! یا «حسن ذوقی» رئیس فرهنگ بعد از محسنی که برای اطفال معصوم تورک  صندوقهایی در کلّیّه مدارس برای ریختن«جریمۀ ترکی حرف زدن کودکان تورک» توسّط پدر و مادرهای بیچاره و فقیر شدۀ تورک آزربایجانی تعیین کرد (ر.ک. گذشته چراغ راه آینده است، صص 236- 240 و نیز علل و شاخصه های تغییر زبان ترکهای تهران، صص 18-19)، تنها گوشۀ کوچکی از این جنایات و خیانتها است.

شرحی از این جنایات علیه بشریّت و ملّت تورک آزربایجان و ملّت عرب خوزستان و ملّتهای تورکمن، لر و غیره را می توانید در کتابهای ارزشمند فعّالان حرکت ملّی آزربایجان مثلِ «گذشته چراغ راه آینده است» (محمدعلی فرزانه و دیگران) ، «ترکان و بررسی تاریخ، زبان و هویّت آنها در ایران» (حسن راشدی)، «کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان» (ضیا صدرالاشرافی) ، «علل و شاخصه های تغییر زبان ترکهای تهران» (عباس داورنیا)، «تاریخ دیرین ترکان ایران» (محمدتقی زهتابی) ، «نگاهی نوین به تاریخ دیرین ترکهای ایران» (محمد رحمانی فر)، «قومیّتها و قانون اساسی در ایران» (کرم جعفری)، «قتل عام مسلمانان در دو سوی ارس» (صمد سرداری نیا)، «تاریخ عصر پهلوی، رضاخان میر پنج» (منصور جدی یئلسویی) ، و امثالهم خواند و بیدار شد و بیدار کرد.

برای اینکه به اندکی از هزاران خیانت و جنایت رژیم نژادپرست پهلوی در دوران زمامداری رضاخان نژادپرست در آزربایجان پیببریم  سری به کتاب ارزشمند «گذشته چراغ راه آینده است: تاریخ ایران در فاصله دو کودتا»، پژوهش از جامی (ج. ا. م. ی. : جبهۀ آزادی مردم ایران متشکل از دکتر محمدعلی فرزانه و دیگران)، فصل ششم: نهضت دموکراتیک آذربایجان، میزنیم خواندن این سطور را به همۀ افراد ملل ایران توصیه میکنم تا کسانی که همچون تلویزیون استعماری من و تو 1 از رضاشاه جانیِ مستبد و ضدّ تورک و ضدّ بشر بت میسازند و در پنهان کردن چهرۀ واقعی او و پسرش و نوهاش به انواع رذالتها تن میدهند، بخوانند و بدانند که نهضت ملّت آزربایجان به رهبری پیشهوری چه زمینههایی داشته و پیشهوری چه رهبر بزرگی بودهاست. خواندن این سطور و رفتار نژادپرستانۀ رضاشاه پالانی و عمّالش با ملّت قهرمان تورک آزربایجان در نسلکشی آشکار این ملّت مظلوم از هر جهت ما را به یاد رفتار نژادپرستانه و ظالمانۀ هیتلر و نازیها با یهودیان اروپا میاندازد (تأکیدات و ایضاحات داخل پرانتز از نگارنده است):

«آذربایجان در دورۀ دیکتاتوری رضاشاه: آذربایجان را همیشۀ چشم و چراغ ایران، سرِ ایران نامیدهاند و مردم آن سرزمین را مردمی پاک، غیرتمند و وطنپرست. دکتر محمّد مصدّق (مصدّقالسّطنه) که مدّتی استانداری آذربایجان را داشت، در توصیف مردم آن دیار در مجلس شورای ملّی گفت: عمری است به آذربایجانیها ارادت دارم؛ زیرا این مردمان پاک، واجد تمام صفات خوبند: مردمان وطنپرست، مردمان درست و مردمان مقتدری هستند و به هر کاری اقدام کردهاند، پیشرفت نمودهاند (روزنامۀ اطّلاعات، شمارۀ 5510 مورّخۀ 15/4/1323). آذربایجان که در جریان انقلاب مشروطیّت سنگر آزادیخواهان بود، سنگری که هرگز تسلیم دشمن نگردید و مشروطیّت را به سراسر ایران بازگردانید، پس از انقلاب و مخصوصاً بعد از آنکه ثمرۀ انقلاب در خدمت عمّال ارتجاع و استبداد درآمد، مورد کینۀ خصمانه و ددمنشانۀ حکومتهای ضدّ ملّی ایران قرار گرفت. آذربایجان تاوان فدارکاریهایی را که در استقرار مشروطیّت کرده و قربانیهایی را که در راه آزادی مردم ایران داده بود، پس میداد. ارتجاع، انتقام میگرفت و این کلام ]عبدالله[ مستوفی، استاندار منفور آذربایجان ( انتصابشده از سوی رضاشاه نژادپرست ضدّ تورک و ضدّ آزربایجان) که می گفت: «آذربایجانیها ترکند! یونجه خورده مشروطه گرفتهاند، حالا نیز کاه میخورند، ایران را آباد میسازند»! (روزنامه آذربایجان، شماره 6 مورّخه 28/8/1320 از مقاله «آذربایجان» به قلم «حسن لطفی»)، گواه این حقیقت بود (عجیب آن که آزربایجانیها همین کار را هم کردند!). کسانی که به ناحق بر مردم ما حکومت میکردند و با تکیه به قدرت دولتی، حقوق و آزادی خلق ایران را لگدمال مینمودند، به خوبی میدانستند که فرزندان آذربایجان قادرند به پا خیزند؛ اسلحه به دست گیرند و دشمنان مردم را از اریکۀ قدرت به زیر آورند و همین ترس و وحشت عامل اصلی کینه و دشمنی آشتیناپذیر آنها با مردم آذربایجان بود.

  اینک نمونههایی از رفتار حکومت مرکزی (تهران در زمان حاکمیّت رضاشاه) با آذربایجان عزیز ذکر میشود: آذربایجان قبل از دورۀ اخیر (حاکمیّت رضاشاه پالانی) چشم و چراغ ایران بود ولی اکنون جز خرابهای دورافتادهای بیش نیست. با این که سنگینی بیشتر مالیاتها به دوش ما تحمیل میشد، کمتر به آبادی شهرها و راحتی تودۀ آذربایجان توجّه میگردید. انحصار تجارت (در دست حاکمیّت پانفارس پهلوی) آذربایجان را بیش از سایر نقاط ایران لطمه  و صدمه زد. راه آهن علاوه بر آن که هیچ گونه نفعی به ما (آذربایجانیها) نرساند، ما را از چند جهت و به هزاران علّت متضرّر کرد. ما که بیشتر از همه (ملل ایران) گندم میکاشتیم، خودمان نانِ جو میخوردیم... (تجدّد ایران، شمارۀ 3263، مورّخه 7/8/1320 سرمقاله به قلم خسرو آراسته)... در تابستان سال 1319 هـ.ش. غلّۀ آذربایجان را که خرواری 350 الی 400 ریال در محل، قیمت داشت، آقای مستوفی (استاندار آذربایجان) بدون این که به احتیاجات مردم تبریز اعتنایی نموده و یا به تذکّرات آنها دایر به تأمین آذوقۀ شهر ترتیب اثر بدهد به زور سرنیزه از قرار خرواری 140 ریال (تقریباً سه برابر ارزانتر) خریده و تماماً به مرکز (تهران) حمل کردند. در فصل زمستان (همان سال) شهر تبریز به مجاعه (قحطی و گرسنگی مفرط) گرفتار و بیآذوقه ماند.(سیاست نژادپرستانه و کثیف «ایجاد قحطی مصنوعی» که در زمان رضا پالانی و پسرش محمّدرضا بارها به منظور بر هم زدن ترکیب جمعیّتی ایران به ضرر تورکان آزربایجان و به نفع فارسها برای سرازیز شدن تورکان گرسنه به تهران و شهرهای فارس نشین به منظور ایجاد ملّت جعلی فارسی زبان اجرا می شد. دولت صلیبیِ ضدّ تورک و منحوس انگلستان تئوریسین این سیاست پلید بود و هم در جنگ جهانی اوّل و هم در جنگ جهانی دوّم از این سیاست کثیف نسل کشی تورکان در ایران بهره برد. برای نمونه؛ ر.ک. اردبیل در گذرگاه تاریخ، صص 20-25 قحطی مصنوعی انگلیسیها موسوم به «اوچ تومنلیک» در اواخر جنگ جهانی اوّل و نیز قحطی مصنوعی انگلیسیها سال 1320 هـ.ش./ 1941م.) «ناچار غلّۀ گندیده و از چند سال ماندۀ گرگان را که تماماً متعلّق به املاک اختصاصی (رضاشاه نژادپرست پانفارس) بود از راه آستارا به تبریز حمل و از قرار خرواری 600 ریال (5/1 برابر گران تر از گندم سالم!) به خورد مردم بیچاره دادند! و چون نان این گندمها فاسد و غیرمأکول بوده و در عین حال گران و کمیاب (بود) و پیدا نمیشد. هزاران فقیر و بدبخت، مریض و یا از گرسنگی قربانی اغراض (کینهتوزانه و نژادپرستانۀ) آقای مستوفی شدند. غلّه حملشده از گرگان، به قدری فاسد و غیرِ مأکول بود که قسمتی از جوِ ان را فرمانده ارتش تبریز نپذیرفته و شرحی به آقای استاندار نوشته بود (که): «به علّت فاسد شدن اسبهای ارتش نمی خورند»! آقای مستوفی در حضور جمعی با نهایت بی شرمی چنین گفتند: «باکی نیست. حالا که اسبهای ارتش نمی خورند می دهم خرهای تبریز بخورند»!! آیا آذربایجان مستملکه (مستعمره) ایران بود یا تکلّم به زبان ترکی یکی از علل محرومیّت (ملّت تورک آزربایجان) از حقوق اجتماعی (و انسانی) محسوب می شود؟

شهر تبریز از سال 1308 هـ.ش. به این طرف دو مرتبه مورد هجوم سیل خانه برانداز شده و بر حسب آمار صحیحی که به دست آمده و صورت آن در وزارت کشور موجود هست سی میلیون ریال به مردم تبریز خسارت وارد آمد. دولت شاهنشاهی برای ساختن راه مخصوص به آبعلی و آمل، که صرفاً راه تفریحی هستند، در حدود پانصد میلیون ریال صرف کرد ولی برای تعمیر سدّ تبریز و حفاظت آن از سیلهای خانه برانداز مساعدت قابلی به عمل نیاورد. آیا می دانید برای تعمیر سدّ تبریز از چه محلّی مساعدت فرمودند؟ گوش فرادهید تا به عرض برسانم: پس از گفت و شنیدهای زیاد و بعد از تشکیل کمسیونهای متعدّد، بالاخره وزارت کشور چنین تصمیم گرفت: شهرداری تبریز برای تعمیر سد و توسع معبر رودخانه، مبلغی از بانک ملّی (ایران) قرض کرده و مروراً از محلّ درآمد شهرداری تبریز مستهلک سازد (باز پس دهد!)؛ یعنی سدّ تبریز را خودِ تبریزیها بسازند!! نتیجۀ چنین تصمیمی این بود که درآمد شهرداری تبریز سالها برای استهلاک قرضه (وام) به مصرف رسید و برای تعمیر و نظافت خود شهر بودجۀ کافی نداشته باشد. کسانی که ده سال پیش (در سال 1298هـ.ش. قبل از کودتای منحوس و استعماری 1299 هـ.ش. رضاخان پالانی) تبریز را دیده و اوضاع فعلی را با ده سال پیش مقایسه نمایند، به تبریزیان حق می دهند که از مرکز کشور خود مأیوس و ناامید شده و نسبت به مسبّبین خرابی شهرِ خود خشمناک شوند. در همان موقع که مرکز (حاکمیّت تهران) برای تعمیر سدّ تبریز حیران و سرگردان بود و در اتاقهای وزارت کشور دست به هم می مالیدند، ده ها سدّ سمنتی (سیمانی/ بتنی) و صدها پلِ بتون آرمه از محلّ مالیاتهای جمع آوری شده از آذربایجان در دهات مازندران و سوادکوه (زادگاه رضاخان نژادپرست ضدّ تورک) ساخته و برپا می گردید و ساعت به ساعت بر شکوه ظاهری املاک اختصاصی (رضاشاه پالانی) افزوده می گشت. مدّت هشت سال تمام است پلهای وسط شهر تبریز را در نتیجۀ توسعۀ مسیر رودخانه خراب کردهاند. هنوز اقدام به ساختمان یکی از انها نشده است و شهر تبریز به واسطۀ نداشتن پل به دو بخش منقسم گردیده و زمستانها آب رودخانه زیاد است رفت و آمد اشخاص عاجز و خردسالان از این بخش به آن بخش امکان ندارد. ولی برای شهرهای کوچ مشهدسر و امل، پلهای معلّق آهنی از اروپا وارد ساخته اند! ... آذربایجانیها می گویند، آذربایجان مگر در دادن مالیات کوتاهی کرده و یا از قوانین موضوعه سرپیچی نموده است که این همه از چشم مرکز و مرکزیان افتاده و از خزانۀ دولت شاهنشاهی بهره و نصیبی ندارد! (خواندن این سطور و مقایسۀ آن با رفتار دوگانه و نژادپرستانه و تبعیض آمیز حاکمیّت جمهوری اسلامی ایران در دو زلزلۀ بم (کرمان) و آزربایجان (اهر، هریس و ورزقان) با دو ملّت فارس و تورک ما را به تشابهات عجیبی میان حاکمیّت رضاشاه، پسرش و جمهوری اسلامی ایران دربارۀ ظلم و بی اعتنایی به ملّت آزربایجان در مقایسه با ملّت فارس میرساند و نشان میدهد که حاکمیّت پانفارس چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی ایران در رفتار نژادپرستانه و تبعیض آمیز و ظالمانه با ملّت آزربایجان هیچ فرقی با هم ندارند و چاره فقط و فقط تجزیۀ ایران و استقلال آزربایجان است چرا که نژادپرستان فارس اصلاح شدنی نیستند. در ضمن به عنوان جوابی به نژادپرستان تلویزیون استعماری من و تو 1 که فیلم به اصطلاح مستند «رضاشاه» را ساخته اند و عوام ملّتهای بدبخت ایران را می فریبند باید بگوییم که کشیدن راه آهن توسّط رضاخان از قرار معلوم برای سهولتِ چپاول غلّۀ ملّت مظلوم تورک آزربایجان و بار کردن آن به واگنهای قطارها و دادن آن به خورد ملّت پارس در تهران و مازندران و گرگان و اصفهان و سایر نقاط پارس نشین ایران بوده است و برای ملّت تورک آزربایجان هیچ نتیجه ای جز قحطی مصنوعی و نسل کشیهای موحش نداشته است که ما از پدران و پدبزرگهایمان اغلب داستان این قحطیها را شنیده ایم. مورد دیگر اهتمام رضاشاه پالانی به آبادی شهرها بود که طبق اسناد موثّق این بخش، رضاشاه پانفارس نژادپرست همۀ ایران را آباد نمی کرد بلکه فقط زادگاه خود سوادکوه و مازندران و بخشهای فارس نشین ایران از جمله اصفهان و یزد و مشهد و... را آباد می کرد. اینها همه نشان می دهد که شبکه های ماهوراه ای فراماسونی- صهیونیستی من و تو 1 و صدای آمریکا و بی بی سی پارسی و ایران آریایی و پارس تی وی و اندیشه و کانال 1 و دیگر تلویزیونهای پارسی زبانِ سیاسی ماهوراه ای همه در موجّه نشان دادن و بی گناه نشان دادن پهلوی ها چه سیاستهای پارس پرستانۀ کثیفی را دنبال می کنند. قضاوت با خوانندگاه محترم).

«...آذربایجانی می گوید استان سوم و چهارم چه معنی دارد؟ چرا پیکر مرا تکّه تکّه می کنید؟ ... این کار جز برای این بود که تبریز، آن کانون آزادی و مردانگی را کوچک کرده و روز به روز از موجودیّت آن بکاهند؟» (اشاره دارد به تجزیۀ زنگان یا زنجان، قسمت غرب گیلان، کل استان همدان، کل استان مرکزی و نیز ارومیّه و آزربایجان غربی از ایالت بزرگ آزربایجان. مقایسه کنید با بعد از انقلاب و تجزیۀ استانهای اردبیل، قزوین و البرز و امثالهم از آزربایجان که سیاست عمومی پانفارسهای حاکم در 93 سال اخیر است).

«... امروز که کابوس استبداد (رضاشاه) سرنگون و ریشۀ ظلم از بیخ کنده شده میهن پرستان آذربایجان انتظار دارند تا مشاهده نمایند مرکز برای جبران گذشته ها چه نقشه ها کشیده و برای ترمیم خرابیها (ی دوران سیاه حاکمیّت نژادپرستانۀ بیست سالۀ رضاشاه پالانی) و تلافی ای همه اهانتها (ترک خر گفتنها و جک سازیهای نژادپرستانه و مغرضانه) و سرکوبیها که مدّت بیست سال برای آذربایجانی شده چه خواهندکرد و چه اقدام مشفقانه خواهندنمود.... اگر مرکز به آرزوی آذربایجان ترتیب اثر داده و برای برآوردن خواستهای آنها، تا آن جایی که مقدور است، توجّه نماید بدون شبهه و تردید ملاحظه خواهندنمود که آذربایجان همان سرباز فداکار ایران بوده و با همان عشق و علاقۀ سابق در اصلاحات خرابیهای کشور تشریک مساعی نموده و از هرگونه فداکاری مضایقه ندارند (ستاره، شمارۀ 1198 مورّخۀ 20/8/1320 از مقالۀ «آذربایجان تکّه گرانبهای ایران است» به قلم سلطانزادۀ تبریزی).

داستان (عبدالله) مستوفی فراموش شدنی نیست. خاطرۀ شوم استانداری این پیر یاوهگو سینه به سینه نقل خواهدشد و اعمال ننگ بارش دهان به دهان خواهدرسید تا موقعی که کفّارۀ گناهان او داده شود. در زمان استانداری این مردک، مصطفی نیساری (صدق السلطان) از طرف شهرداری تبریز نامه ای در مورد غیرِ مأکول بودن نان تبریز، به استانداری نوشته که عینِ نامه های متبادله به ضمیمه نمونۀ نان، در شهرداری تبریز بایگانی است. اینک آن نامه ها:

نامۀ شمارۀ 1053- 26/1/1319- شهرداری تبریز

جناب آقای استانداری استان سوم- سه روز است که آردی که از ادارۀ تثبیت به نانواها داده می شود، مخلوط به خاک و شن می باشد و آرد تحویلی دیروز به علاوه خیلی ناجنس و درشت بوده و در نتیجه نان امروز به طور کلّی مغشوش و ناجنس شده است. برای مزید استحضار چند پارچه از نانهای پخت امروز و مقدرای از آردی که در دور روزۀ اخیر تحویل نانواها شده و قدری گندم تحویلی که مخلوط به موادّ خارجی است به پیوست تقدیم می شود. مستدعی است مقرّر فرمایند، دستور مقتضی در این باب به ادارۀ تثبیت نرخ غلّه صادر گردد.                                از طرف شهرداری تبریز- نیساری

جواب استاندار مستوفی:

نامۀ شمارۀ 1054- 28/1/1319- استانداری آذربایجان به شهرداری تبریز

ادارۀ شهرداری تبریز- بازگشت به نامۀ 1053 به ضمیمۀ مقداری نان و گندم و آرد نمونه اشعار می دارد: این نامه های یاوه چیست که به قلم می آورید و امضا کرده و می فرستید؟ مگر شما نان شهر را نمی خورید یا چیزی که به شما می گویند ندانسته تصدیق می کنید؟ نان شهر شن و خاک کجا دارد؟ من هر روز نان عمومی شهر می خورم و آن گاه می نویسید دو سه روز است. در صورتی که فقط امروز نان شهر رنگش تغییر کرده است و آن هم به واسطۀ این است که گندم گرگان است و با وجود این که رنگش قرمز است بسیار پاکیزه و تمیز و پاک می باشد. به موجب این حکم آقای نیساری که پای این نامه را امضا کرده و تصدیق بلاتصوّر و هو راه انداخته، منتظر خدمت می شود. امور شهرداری را آقای منتظمی ادراه می کند.                                                                       استانداری استان سوم- عبدالله مستوفی

(نشریۀ داد، شمارۀ 24 مورّخۀ 18/8/1321)

عبدالله مستوفی که خود ساکن تبریز بوده و ضمن سرشماری نیز محسوب گردیده بود، سرشماری تبریز را «خرشماری» می نامید (ستاره، شمارۀ 1211 مورّخۀ 3/9/1320 «جواب مستوفی» نوشتۀ علی شقاقی) و گویا از این راه به ایجاد «حسِ وحدتِ ملّی» می کوشید (وحدت ملّی به شیوۀ ایرانی!). این عالیجناب در ایجاد «وحدت ملّی» و «ترویج زبانِ داریوش» (؟) آن چنان کوشا بود که اجازه نمی داد حتّی پیرزنان و پیرمردان فرزند مرده و مادران داغدیدۀ (تورک آزربایجان) که یک جمله فارسی نمی دانستند، در ذکر دردها و مصائب خود، و در سوگ عزیزانشان از زبان مادری بهره گیرند! وی خود، به این جنایت اعتراف کرده و در ردّ مقالۀ سلطانزادۀ تبریزی می نویسد(اوج جنایت و خباثت و نژادپرستی این پانفارس شیطان صفت را ببینید و بدانید پانفارسها امروزی چه غیرمذهبی و چه مذهبی  دقیقاً گرفتار همین گونه نگرشهای ضدّ بشریِ فاشیستی نژادپرستانه و ابلهانه و شوم پارسی هستند): «... بلی من... هیچ وقت اجازه نمی دادم که روضه خوان در مجالس ختم ترکی بخواند و در سخنرانیهای خود می گفتم شما اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید. چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف می زنید؟! و از این بیانات هم جز ایجاد حسّ وحدت ملّی و جلوگیری از ترک مآبی و کوتاه کردن موضوع اقلیّت ترک زبان در نزد خارجیها، که به عقیدۀ من بزرگترین توهین به اهالی آذربایجان است، و نویسندۀ مقاله اسم آن را همدردی گذاشته است، نداشته ام و زبان فارسی را که زبان نوشتن و تدریس و زبان رسمی و عمومی است ترویج کرده ام... » سلطانزاده تبریزی که در میان مردم آذربایجان به درستکاری و پاکدامنی و صداقت مشهور بوده، پس از ارائۀ اسناد و مدارک غیرِ قابل انکار در جواب سفسطه بافیهای مستوفی نوشت: «... آقای مستوفی سوء رفتار و ترشرویی و تلخ زبانی شما مردم تبریز را به قدری متنفّر می ساخت که زبان فارسی سهل است از زندگی سیر می شدند» (ستاره، شمارۀ 1223 مورّخۀ 15/9/1320 «آذربایجانی حق شناس است» به قلم سلطانزادۀ تبریزی).

علاوه بر مستوفی استاندار، رؤسای فرهنگ آذربایجان (رؤسای آموزش و پرورش) نیز در ترویج زبان فارسی و مخصوصاً «ایجاد وحدت ملّی» (به شیوۀ فاشیسم پارس) کوشا بودند و راههای ذیل را جهت وصول به مقصود برمیگزیدند:

(احمد) محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان میگفت: «هر کس ترکی حرف می زند، افسار الاغ به سرِ او بزنید و او را به آخور ببندید...»!! (نقل از مقالۀ «پیام به پیشه وری« به قلم «نوشاد»، کیهان، شمارۀ 863 مورّخۀ 26/10/1324)

(حسن) ذوقی رئیس فرهنگی که بعد از محسنی به آذربایجان آمد، «صندوق جریمۀ ترکی حرف زدن» در دبستانها گذاشت تا هر طفل دبستانی آذربایجان که جسارت ورزیده ترکی صحبت کند، جریمه شود. شاهد مورد اعتماد و شرافتمندی که خود از دبیران ذوقی بود، چنین نقل می کند: «روزی هنگامی که میرزا قنبر نامی سرِ کلاس اوّل ابتدایی تدریس می کرد و طبق معمول به بچّه ها می گفت: «آب»؛ یعنی «سو». «نان»؛ یعنی «چؤرک». «بابا نان داد»؛ یعنی «دده چؤرک وئردی». ذوقی به همراهی بازرسی که از تهران آمده بود و مدیر مدرسه، واردِ کلاس می شوند. ذوقی پس از شنیدنِ نحوۀ تدریس میرزا قنبر از مدیر مدرسه می پرسد «چرا آموزگار شما ترکی صحبت می کند»؟ و مدیر توضیح می دهد که «بچّه ها معنی کلمات را نمی فهمند. او کلمات را به ترکی تفهیم می کند». ذوقی می گوید: «این درست نیست. برای تفهیم کلمات باید آنها را به بچّه ها نشان داد! آموزگار برای فهماندن معنی کلمۀ نان باید تکّه نانی به آنها نشان دهد و برای تفهیم صدای خروس باید صدای خروس دربیاورد!! تا بچّه ها فارسی را به جای زبان مادری یاد بگیرند! البتّه باورکردنش سخت است ولی متأسّفانه خقیقتی است تلخ!» (گذشته چراغ راه آینده است، صص 236- 240).

دربارۀ عبدالله مستوفی و دفاع محمّدتقی بهار خراسانی فراماسون نژادپرست فارس زبان خراسانی، از معماران ایدئولوگها و تئوریسینهای اصلی گفتمان نژادپرستانۀ ایران پارس آریایی و از ارکان نژادپرستی پارس از این عنصر پلید نژادپرست، نکاتی جالب در کتاب گذشته چراغ راه آینده است، آمده است که خواندن سفسطه ها و شیّادیها و عوام فریبیهای بهار برای شناختن چهرۀ کریه شووینیسم فارس خالی از فایده نیست: «متأسّفانه برادران (و خواهران) فارس زبان ایرانی نه فقط از ستمی که بر مردم آذربایجان می رفت (و می رود) به درستی آگاهی نداشتند (و هنوز هم پس از گذشت بیش از هشتاد سال ندارند)، بلکه اکثریّت تحت تأثیر تبلیغات شووینیسم فارس بودند (و هنوز هم هستند). حال ان که آذربایجان زیر ستم مضاعف قرار داشت (و دارد) که برادران (و خواهران) فارس زبان فقط در یکی از این بیدادگریها (بیداد سیاسی و حاکمیّت استبدادی) شریک و همدرد وی بودند (و هستند). ببینید ملک الشعراء بهار که خود، سابقۀ آزادیخواهی داشت و در دورۀ دیکتاتوری رضاشاه مزۀ تازیانه های استبداد را چشیده بود، در مورد عبدالله مستوفی، استاندار اسبق آذربایجان، که شمّه ای از اوصاف او قبلاً بیان گردید، و زبان مادری آذربایجان چه می گوید: وی طیّ مقاله ای تحت عنوان «حزب دموکرات آذربایجان» می نویسد: خیر رفقا! همان آقایی که معروف است قلب نازک شما را با سخنان نیشدار خود زخمدار کرده؛ یعنی آقای مستوفی، از بهترین مأمورین پاکدامن ایران بود که برای نجات تبریز از قحطی جان می کند!!! و اگر شوخیی کرده است، حق نیست تا این حد آن شوخی یا جدّی را شاخ و برگ بدهید که حتّی در ضمن «شعار حزب دموکرات» هم قید گردد!... آمدیم بر سرِ لهجه های محلّی و تدریس زبان ترکی... می گویید که در سه سالۀ ابتدایی زبان رسمی، زبان ترکی باشد... ای کاش مردم آذربایجان لااقل زبانِ تاتهای قفقاز یا فارسی گویان خودِ آذربایجان را به عنوان زبان ملّی احیا می نمودند و ما خود را راضی می کردیم که «زبان آذری»، که یک لهجۀ قدیمی است، دوباره به دست فرزندان خود احیا می شود!! (تکرار خزعبلات کسروی و تجویز زبان و فرهنگ بیگانه و موهوم به یک ملّت بزرگ با زور و بی شرمی). امّا به کدام دلخوشی می توانیم راضی شویم که آقایان زبان تحمیلی فاتحان تاتار را بر زبان اجداد و نیاکان ما رجحان می نهند؟! حال آمدیم و گفتیم که زبان ترکی لهجۀ محلّی آذربایجان است (استاد بزرگ فرق زبان و لهجه را نمی داند یا با کلمات بازی می کند!!). بسیار خوب. کسی حرفی ندارد. این زبان مادری را کسی نمی خواهد از شما بگیرد. اما آیا فکر کرده اید که دامنۀ زبان وسیع دری با آن همه ادبیّات عالمگیر و آن همه کتابهای مفید و آن همه مفاخر تاریخی، که فعلاً نیز هموطنان شما در همۀ ایران به آن زبان تکلّم می کنند، و استعدادهای عجیب و غریبی در خود آذربایجان از این زبان ادبی بروز کرده و می کند، چه عیب دارد که باید در پی احیای زبانی برآیید که نه سابقۀ ادبیّات جهانی دارد و نه بزرگانی در علم و ادب پرورده و نه امروز می پرورد؟!! اگر شما شما را مخیّر کنند که تنها در دنیا یک زبان را اختیار کنید، آیا بهتر نیست که این یک زبان، زبانِ فارسی باشد! زبانی که فرهنگ بزرگ جهانی دارد و کتب زیادی در آن تألیف شده و با دانستن آن می توانید در مملکتی وسیع با برادران ایرانی خود زندگی کرده و از جاه و ثروت ان کشور بهره مند گردید!!» (همان: صص257-258).

نویسندگان کتاب گذشته چراغ راه آینده است چنین جواب محمّدتقی بهار و امثال او را داده اند: «بدواً باید گفت این فرض نیست که مردم آذربایجان به زبان آذربایجانی صحبت می کنند. این زبان مادری آنهاست. نوشتن این که «حال آمدیم و گفتیم که زبان ترکی لهجۀ محلّی آذربایجان است» انکارِ عیان، به زورِ دلیل و برهان است و نشان می دهد که پاره ای از برادران (و خواهران) فارس زبان چگونه دچار تعصّبی کور و بی منطقند. این واقعیّتی است عینی و انکارناپذیر که مردم آذربایجان به هر علّت تاریخی و یا سایر علل، قرنهاست که به زبان آذربایجانی صحبت می کنند و مادران آذربایجانی به فرزندان خود به این زبان لالایی می گویند. همۀ ساکنان آن دیار از پیر و جوان، زن و مرد، شادی و غم خود را با کلمات این زبان ادا می کنند. به همان زبان از ناموس و شرف خود دفاع می کنند و در روز شهادت و مرگ به همان زبان با عزیزان خود، با وطن خود وداع می نمایند. حال ببینیم که آیا زبان آذربایجانی لهجه است؟! لهجه چه مفهومی دارد؟ لهجه به معنای شیوه های (شکلهای) مختلف سخن گفتن به یک زبان معیّنی می باشد؛ مثلاً لهجۀ فارسی خراسانی و لهجۀ فارسی شیرازی. بدین ترتیب آیا زبان آذربایجانی نیز لهجه ای از زبان فارسی است که در آذربایجان رواج دارد؟ مسلّماً خیر! زبان آذربایجان زبانی است مستقل و کامل که هم اکنون (1355 هـ.ش. سال تألیف کتاب گذشته چراغ راه آینده است)، در تمام ایران قریب ده میلیون نفر به آن صحبت می کنند و حتّی امروز پس از ده ها سال اعمال فشار برای محو این زبان و جایگزین کردن آن با زبان فارسی، اکثریّت مردم آذربایجان فقط آن زبان را می فهمند و به آن زبان می توانند خواسته های خود را بیان نمایند. آیا انکار وجود زبان آذربایجانی، توهین به آن، ممانعت از انتشار کتاب، شعر، فولکلور حتّی نوحه به آن زبان می تواند موجب ترویج زبان فارسی شود و مهمتر از همه می تواند وحدت ملّی کشور ما را تأمین کند؟ هرگز! این سیاست نه فقط وحدت ملّی کشور را تأمین نمی کند، بلکه موجب نفاق و نفرت مردم می گردد. و اگر قدرت سرنیزه و فشارهای پلیسی چند صباحی مانع بروز این نفرت و انزجار شود، مسلّماً انفجاری بزرگ و مخرّب را در پی خواهد داشت. درست همین سیاست غلط که مدّت بیست سال (حاکمیّت نژادپرستانۀ رضاشاه) جانِ آذربایجان را به لب رسانیده بود، پایۀ اصلی تشکیل و فعّالیّت فرقۀ دموکرات آذربایجان گردید. باید فهمید و به همگان فهمانید که خوبی و اهمّیّت زبان فارسی دلیل و مجوّز این نیست که مردم آذربایجان و یا سایر اقوام ساکن ایران را از زبان مادری خود، که سخن گفتن به آن زبان برایشان طبیعی تر و آسان تر است، محروم کنیم. چگونه ممکن است یک نفر که مادرش به زبان آذربایجانی یک حرف و دو حرف بر زبانش نهاده و به وی گفتن آموخته است، زبان مادری خود را دوست نداشته باشد؟ به قول پیشه وری «هنگامی که در تبریز تئاتر و تماشاخانه وجود داشت، در تهران مؤسسه ای که بتوان نام تئاتر و تماشاخانه به آن داد، نبود. قبل از حکومت رضاخانی تئاتر ملّی در آذربایجان به سرعت ترقّی می کرد. خلق (مرد و زن) با کمال میل در تماشاخانه ها و تئاترها حاضر می شدند. فقط بعد از آن که اجباراً تئاتر را به زبان فارسی تبدیل کردند، سالنهای نمایش مجبور به تعطیل شدند. زیرا اکثریّت مردم، این زبان را نمی فهمیدند». حتّی امروز نیز در آذربایجان وضع به همین منوال است. و امّا دربارۀ خواندن و نوشتن به زبان آذربایجانی: این امر تازگی ندارد. چهل و اندی سال قبل میرزا حسن رشدیّه، افتخار فرهنگ ایران، در دورۀ ابتدایی اوّلین مدرسه ای که در تبریز تأسیس کرد، (با کتابهای درسی تألیف خودش: وطن دیلی و آنا دیلی)، به زبان مادری درس می داد و کتاب درسی وی که در آن تاریخ تألیف و منتشر شده، در دست ماست. در انقلاب مشروطیّت نیز روزنامۀ انجمن ایالتی آذربایجان به نام «نالۀ ملّت» به دو زبان فارسی و آذربایجانی منتشر می شد. جای شبهه نیست که قدغن کردن خواندن و نوشتن به زبان مادریِ هر ملّتی، جلوگیری از تکاملِ فرهنگی آن ملّت است (ضدّ انسانی ترین جنایتی که حاکمیّت نژادپرست پانفارس در 93 سال اخیر با قدغن کردن هرگونه کار فرهنگی مثل تئاتر و نمایش و آموزش و پرورش به زبان مادری تورکی، بر ضدّ ملّت تورک آزربایجان مرتکب شده است و جبران این صدمۀ فرهنگی غیرممکن است). و به همین لحاظ مادۀ سوم اعلامیّۀ حقوق بشر، که در سال 1929م. در نیویورک منتشر شده می گوید: هر دولت مؤظف است برای افراد خود این حق را به رسمیّت بشناسد که به هر زبانی که میل دارند صحبت کنند و آن را بیاموزند» (همان: صص258-260).

«کینه توزی رضاشاه با مردم آذربایجان حدّ و مرزی نداشت. وی رذل ترین و تبهکارترین (نژادپرست ترین و پانفارس ترین) مأمورین خود را به آذربایجان می فرستاد تا مردم زحمتکش و شریف آن دیار را تحقیر کنند؛ به زبان آنها توهین کنند؛ شهرهای آذربایجان را به ویرانه زاری مبدّل سازند؛ گندمی را که مردم با دسترنج خود به دست آورده بودند، از آنها بگیرند و «نانِ آجر» به خورد آنان بدهند؛ با مالیات آذربایجان املاک اختصاصی (غصبی رضاشاه) را آباد کنند و آذربایجانی را از داشتن یک خیابان، یک کوچۀ تمیز محروم سازند. کدام انسانی می تواند کینۀ چنین دشمنی و ستمگری را به دل نگیرد و درصدد انتقام برنیاید؟ آذربایجانی بحق کینۀ رضاخان و دست پروردگانش را به دل گرفت و آمادل انتقام و سرنگون ساختن دستگاه ظلم و ستم او شد» (همان: 257).

لازم به ذکر است که «آذربایجانیها به نسبت کردها، اعراب و بلوچها و ترکمنها (ملّتهای مظلومِ تحت ستم در سدۀ اخیر) جمعیّت بیشتری داشتند و بیشتر شهرنشین شده بودند و نخبگان، قلمبهدستان و روشنفکران بومی خود را داشتند. بنابراین هنگامی که مدارس، روزنامه ها و انتشاراتیهای فارسی زبان جای مدارس و روزنامه ها و انتشاراتیهای ترک زبان بومی آزربایجان را گرفت. به لحاظ عمق و گستردگی لطمه ای که بر زبان، فرهنگ، هویّت و موجودیّت ملّت تورک آزربایجان وارد شده و آن را به احتضار درآورده بود، اعتراض به ایدئولوژی نژادپرستانه و ضدّ بشری و استعماری «پان فارسیسم» و «پان آریانیسم» (همان پان ایرانیسم) که اساسِ سیاستهایِ نژادپرستانۀ فرهنگی، اقتصادی و اجتماعیِ حاکمیّت پهلوی را تشکیل می داد، در آزربایجان شدّت یافت. حاکمیّت پهلوی آزربایجان و تبریز را که روزگاری در زمان قاجاریّه، یکی از بزرگترین، آبادترین و پیشرفته ترین شهرهای خاورمیانه بود و علم و تکنولوژی و پیشرفت و فرهنگ و افکار مترّقیانه و روشنفکرانه از اروپا و فرانسه، لندن، آمستردام و امثالهم به استانبول تورکیه و تفلیس و باکو و ایروان و از آنجا به تبریز و بعد از آن به رشت و تهران و اصفهان و جاهای دیگر می رفت چنان از نظر اقتصادی و تجاری با سیاستهای نژادپرستانه ویران و وابستۀ تهران و مناطق فارس نشین کردند که آزربایجانی که زمانی «دروازۀ تجارت ایران با جهان غرب» محسوب می شد، به حدّ «انبار غلّه ایران» تنزّل یابد.کارخانه ها و صنایع مادر و مولّد در تهران، اصفهان و مازندران که زادگاه رضاخان بود زده شد. اصفهان به دلیل داشتن کارخانه های نسّاجی به «منچستر ایران» شهرت بافت در آزربایجان به دلیل آن که توسعۀ صنعت و تجارت بر اساس نیازهای و رشد جمعیّت (آزربایجان پرجمعیّت ترین استان ایران بود) صورت نپذیرفته بود، نیروی کار اضافی، فقر، بیکاری موجبات پیدایش معضلات مهاجرت یک سویه را به سوی مناطق فارس نشین فراهم ساخت که بعدها نابهنجاریها و عوارض روانی، اجتماعی، فرهنگی و بهداشتی فراوانی را به ارمغان آورد (ر.ک. قومیّتها و قانون اساسی در ایران، صص79-82). برای خواندن شرح مفصلتری از این خیانتها و خباثتها و جنایتها ر. ک. به کتاب دیگر من «ایران یا ارن؟» در سایت اینترنتی آذوح:

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

ستایش هدفداراز مانقورتهای نشاندار ضد تورک آزربایجان معماران فرماسون انقلاب ضدتورک مشروطیت، عبدالرحیم نجارزاده تبریزی معروف به طالبوف و زین العادبدین مراغه ای

علاوه بر عبدالله مستوفی کتابهای درسی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات جمهوری اسلامی ایران مشحون از    ستایش هدفدار از مانقورتهای نشاندار ضد تورک آزربایجان سردمداران انقلاب ضدتورک مشروطیت، امثال عبدالرحیم نجارزاده تبریزی معروف به طالبوف و زین العادبدین مراغه ای هستند. من در نوشته های بسیاری بر این عقیده بوده ام که این مانقورتهای نژادپرست ضد تورک، به همراه فتحعلی آخوندزاده، جلال الدین میرزا قاجار  و دیگران از جرثومه های نژادپرستی فراماسون و صلیبی مأمور بوده اند که با نوشته های شبه آکادمیک و پر از جعلیات خودشان ایدئولوژی ضدبشری ایران پارس آریایی را تئوریزه و ایدئولوژیزه کردند و با راه اندازی انقلاب ضدتورک مشروطیت و تضعیف حاکمیت تورک قاجار مهلک ترین ضربه ها را به هستی و هویت و موجودیت ملت تورک آزربایجان و تورکان کل ایران وارد ساختند. و کرا ما اکنون پاک کردن پلیدیهای نژادپرستانۀ ضد تورک این مانقورتهای پلید از اذهان است.

به همین دلیل تعریف و ستایش از این جرثومه های نژادپرستی در کتابهای درسی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات ایران حکمیت جمهوری اسلامی ایران چشمگیر است. در زیر نمونه هایی از این تعریفها و ستایشهای بی دریغ و بی محابا را مرور می کینم:

در کتاب درسی ادبیات فارسی (5 و 6)، کد 2/249، نظام جدید آموزش متوسطه ،چاپ سال 1378، نیز دربارۀ عبدالرحیم تبریزی طالبوف و کتابش چنین شرحی می خوانیم: « کتاب احمد یا سفینه ی طالبی کتابی است در دو جلد که عبدالرّحیم تبریزی معروف به طالبوف (1328 –1250 هـ. ق ) آن را تألیف کرده است . نویسنده در این کتاب به تقلید از امیل اثر ژان ژاک روسو یا فرزند خیالی خود احمد ، در باره ی مباحث مقدماتی علوم جدید تا آخرین پیشرفت ها و اکتشافات علمی و طبی عصر خود به صورت سؤال و جواب گفت و گو می کند . عنوان هر فصل کتاب «صحبت» است . طالبوف دراین کتاب در پی آن است که شیوه ی گفت و شنود میان شاگرد و معلم را آموزش دهد تا ذهن کودکان کشور را برای فرا گرفتن علوم و فنون آماده سازد. او از نویسندگان وطن دوستی است که آثارش در عرصه ی ادبیات انتقادی مشروطه مقامی خاص دارد. برخی از آثار طالبوف عبارت اند از : نخبه ی سپهری  یا  تاریخ نبوی در سرگذشت پیامبر اسلام (ص)، مسالک المحسنین در اندیشه های فلسفی و انتقادی و سیاست طالبی» (ادبیات فارسی 5 و 6، ص 117) و سپس به ذکر نوشته های این مانقورت اعظم دربارۀ عید نوروز و انتساب این عید به جمشید، شاه اساطیری ایرانی و دیگر خزعبلات پانفارسیستی پراخته شده است در حالی که اساسا «یئنی گون بایرامی» یا به اختصار بایرام از جشنهای دیرین تورکان آزربایجان، ایران و جهان است و هیچ ارتباطی به فارسها ندارد.

در کتاب نژادپرستانۀ ضدتورک دیگر تاریخ ادبیات ایران و جهان (2) چنین به تمجید و تعریف از عبدالرحیم طالبوف، این نژادپرست مانقورت ضد تورک پارس پرست و نقش او در ایجاد نثر سادۀ فارسی امروز و رها کردن نثر فارسی از سیطرۀ گلستان سعدی پرداخته شده است: « سفرنامه نویسی در اواخر عصر قائم مقام و در ایران عصر قاجاری رواج یافت و زمینه ای برای ساده نویسی فارسی فراهم آورد. یکی از انواع سفرنامه در این عصر، سفرنامه ی خیالی است که با داستان پردازی درهم می آمیزد. از بین سفرنامه های خالیف کتاب مسالک المحسنین مقام و موقعیتی ممتاز یافته است و چون با زبانی پخته و نثری ساده نوشته شده، در میان کتاب های نوع خود به شهرت رسیده است. موضوع این کتاب سفر رؤیایی گروهی است با تخصص های گوناگون که مأمور می شوند به قله ی دماوند صعود کنند. همه ی ماجرای کتاب گفت و گوها و چاره اندیشی های همان گروه کوهنورد است. این کتاب تصویری از ایران عصر قاجاری را با نگاهی انتقادی و حسرت آمیز در برابر خواننده مجسم می کند. مؤلف آن عبدالرحیم تبریزی معروف به طالبوف است که در سال 1250 هـ. در تبریز زاده شد و در سال  1329 هـ. بدرود زندگی گفت. آثار بسیاری به نثر شیرین پارسی از او به یادگار مانده است. طالبوف از روشن فکران و آزادی خواهانی است که ضرورت دید علمی را در جامعه ی عصر خود با اصرار تمام مطرح کردند. مسالک المحسنین به زبانی ساده و خودمانی نوشته شده است و در عین سادگی بسیار زیبا و دل نشین به نظر می آید» (تاریخ ادبیات ایران و جهان (2)، کد 1/276، چاپ سال 1380، ص 62 و تاریخ ادبیات ایران (1 و 2)، کد 1/246 و 1/276، چاپ سال 1378، ص 236-237). ناگفته پیداست که منظور از دید علمی طالبوف همان سواد و  توانایی شومش در تئوریزه کردن ایدئولوژی ضدتورک و فارس پرست ایران پارس آریایی است که این سواد و توانایی شیطانی را در به هم بافتن دروغهای تاریخی برای تضعیف حاکمیت تورک قاجار بی شک فراماسونرهای صلیبی انگلیسی به امثال او داده اند.

و اما در بارۀ مانقورت ضد تورک نشان دار دیگر زین العدبدین مراغه ای، نژادپرستی که به بهانه انتقاد از اوضاع اجتماعی و سیاسی دوره قاجار تورک ستیزی سیستماتیک را در ایران تئوریزه کردو مهلک ترین ضربه ها را به حاکمیت تورک ستای قاجار فرود آورد و زمینه را برای روی کار آمدن رضا پالانی و حاکمیت نژادپرست ضد تورک و ضد عرب فاسها را در ایران فراهم کرد، تعریفها و تمجیدها از او در کتابهای درسی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات ایران جمهوری اسلامی ایران بسیار دیده می شود. در قسمت سوم از این سلسله نوشته ها تعریف و تمجیدهایی که از این مانقورت در کتاب درسی ادبیات فارسی (1) جمهوری اسلامی ایران شده است را خواندیم و تحلیل کردیم و نیازی به دوباره کاری نیست. اما در کتاب تاریخ ادبیات ایران (2) و تاریخ ادبیات ایران و جهان (2) نیز قسمت مهمی از متن کتاب به تعریف و تمجید از این خائن خبیث به ملت تورک آزربایجان اختصاص یافته است که با هم مرور می کنیم:

«از میان مردان وطن خواهی که در آستانه ی مشروطیت با دل سوزی تمام برای نجات ایران از چنگال جهل و استبداد چاره اندیشی کردند، نام حاج زین العابدین مراغه ای برجستگی خاصّی یافته است. حاج ین العدبدین، تاجرزاده ی ثروتمندی از مردم آذربایجان بود که به اردوی آزادیخواهان و طرفداران اصلاحات پیوست. وی در سال 1255 به دنیا آمد و از کودکی به دبستان رفت و به تحصیل پرداخت. مدتی را در تفلیس به سرآورد و سرانجام، برای دفاع از آزادی و نبرد با استبداد به استانبول رفت. در آن سال ها که در داخل ایران امکان فعالیت های سیاسی و آزادی خواهی فراهم نبود، اغلب روشن فکران و اصلاح طلبان در استانبول گرد هم آمدند و از آن جا، با نوشته ها و سروده های خود، طرفداران خویش را در داخل ایران هدایت می کردند. مراغه ای در استانبول با روزنامه های فارسی زبان همکاری داشت و کتاب سیاحت نامه ی ابراهیم بیک را- که رمان تاریخی خواندنی و شیرینی است- در همان شهر به قلم آورد. وی به سال 1328 هـ. یا اندک زمانی پس از آن، در استانبول درگذشت. سیاحت نامه ی ابراهیم بیک با شور و صمیمیت و لطفی که در زان و بیان آن به کار رفته است، در میان آثار ادبیات عصر بیداری، جایگاهی ممتاز یافته و با آن که از لحاظ زمان و مضمون با روزگار ما فاصله ی زیادی دارد، هنوز هم طراوت و شیرینی خود را برای خوانندگان عصر ما زا دست نداده است» (تاریخ ادبیات ایران (2)، چاپ 1378، ص 236- 237 و تاریخ ادبیات ایران و جهان (2)، چاپ 1380، ص 62-63). از سطور بالا به روشنی مأموریت فراماسونی –صلیبی مانقورت اعظم، زین العابدین مراغه ای در هدایت فکری انسانهای تورک آزربایجان به دره سقوط و نابودی ملت تورک آزربایجان آن هم از استانبول عثمانی آن زمان به خوبی پیداست. آری! زمانی استانبول تورکیه را کانون ضربه زدن به موجودیت ملت تورک آزربایجان کردند و زمانی برلین آلمان را. ولی وظیفه و نقش فراماسونی این مهره های پلید استعمار صلیبی غرب، چه در استانبول بوده باشند، چه در برلین و چه در تفلیس و حتی چه در باکو پیداست: ضربه زدن به هویت، موجودیت و ملیت ملت مظلوم تورک آزربایجان. برای همین نویسندگان نژادپرست کتابهای درسی ایران لقبهای پرطمطمراق «مردان وطن خواه» را به این مانقورتهای نژادپرست خائن به ملت آزربایجان می دهند.

اوجالان ساوالان

 جمعه 08/11/1395-     27/01/2017

 1358456462 vayfdyvlafed