نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورک ستیزی در کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران (قسمت دهم)- اوجالان ساوالان

نگاهی تحلیلی به استراتژیها و تاکتیکهای حاکمیت جمهوری اسلامی ایران برای ترویج  نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورک ستیزی در کتابهای درسی ایران (بخش 3)

ه- اسطوره ساختن از شاعرها و نویسندگان نژادپرست فارس پرست و ضد تورک و بزرگنمایی آنها

این استراتژی و تاکتیک در اغلب کتابهای درسی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات جمهوری اسلامی ایران شایع است. نویسندگان کتابهای درسی کوشش فراوان دارند تا شاعران و نویسندگانی که در هنر شعر و نویسندگی مایه و استعداد بسیار کمتر از شاعران و نویسندگان آزربایجانی را دارند، به عنوان «شاعران ملی» و «نویسندگان مطرح» بزرگ سازند و از آنها در ذهن کودکان، نوجوانان و جوانان ایرانی (میلیونها انسان از ملل گوناگون ایران) بت و اسطوره و الگو و قهرمان ملی ایرانی بسازند. در ضمن معرفی این شاعرکان و شبه نویسندگان فاشیست با تعریف و تمجید در کتابهای درسی رسمی دانش اموزان و دانشجویان را به طور غیرمستقیم تشویق می کند که سراغ دیگر آثار نژادپرستانه و فاشیستی و ضد تورک و ضد عرب این شاعرکان و نویسندکان بروند و آنها را مطالعه کرده و خواه ناخواه تحت تأثیر افکار فاشیستی راسیستی ضد تورک و ضد عرب آنها قرار گیرند؛ در این مقاله صرفا به معرفی یک شاعر از شاعرانی که در کتابهای درسی ادبیات فارسی و تاریخ ادبیات ایران جمهوری اسلامی ایران، با دیدگاهی نژادپرستانه و بر اساس اغراض راسیستی- فاشیستی ایرانی «شاعر ملی و میهنی» قلمداد شده است؛ یعنی «عارف قزوینی» به همراه معرفی اعتقادات و افکار فاشیستی یک مانقورت خودفروش «صادق رضازاده شفق» که کتاب اشعار او را با توضیحات و حواشی منتشر کرده است، می پردازیم  تا چهرۀ حقیقی و فاشیست و نژادپرست پانفارسیسم و پان ایرانیسم را بهتر نشان دهیم.

عارف قزوینی، جرثومۀ نژادپرستی فارس پرست ضد تورک که در کتابهای درسی ایران قهرمان معرفی می شود

برای این که بهتر به استراتژی نژادپرستانه و غرض ورزانۀ ضد تورک جمهوری اسلامی ایران پی ببریم نگاهی به محتوایات کتابهای درسی در بارۀ عارف قزوینی می اندازیم و سپس صورت و چهرۀ حقیقی و سیاه و متعفن این جرثومۀ نژادپرستی را در آیینۀ اشعار او می بینیم.

در کتاب نژادپرستانه و ضد تورک و ضد عرب فارس پرست ادبیات فارسی (1) جمهوری اسلامی ایران با کد 1/201 که در بخش سوم از این سلسله مقالات به بررسی تحلیلی آن پرداختیم، در بارۀ عارف قزوینی چنین مطالب ستایش آمیزی نوشته شده است: « ابوالقاسم عارف قزوینی (1330-1353 هـ.ق.) شاعر و تصنیف ساز معروف مشروطه است. عارف از شانزده سالگی به شعر روی آورد. صدایی خوش داشت و به همین دلیل مورد توجه مظفرالدین شاه قرار گرفت. با زمزمه ی مشروطه به جرگه ی آزادی خواهان پیوست و شعر و موسیقی را به خدمت انقلاب درآورد. ترانه های میهنی او قابل توجه است. شعر زیر در قالب غزل از نمونه ای اشعار وطنی اوست که به سلطه ی بیگانگان و بیدادگری محمدعلی شاه به خصوص در بیت اخر اشاره دارد» (ادبیات فارسی (1)، چاپ سال 1386، ص 135). ملاحظه می شود که نویسندگان نزادپرست ضد تورک سطور بالا با چه عبارتهای ستایش آمیزی سعی در قهرمان ساختن از این اسطوره ی نژادپرستی و انحطاط اخلاقی در ذهن و دل مخاطبان نوجوان خود دارند. در ضمن این عبارت که «ترانه های میهنی او قابل توجه است» به وضوح تبلیغ تصنیفهای نژادپرستانۀ عارف قزوینی است که همان طور که در ادامۀ مقاله خواهیم آورد، سرشار از افکار منحط ضدانسانی و نژادرپستی خصمانی و عقده ای با ملت تورک است.

در کتاب نژادپرستانۀ تاریخ ادبیات ایران و جهان (2) با کد 1/276و نیز تاریخ ادبیات ایران (1 و 2) با کد 1/246 و 1/276 در بارۀ این آیت نژادپرستی ضد تورک ایرانی چنین آمده است: «عارف شاعر ملّی- ابوالقاسم عارف قزوینی در حدود سال 1300 هـ.ق. در شهر قزوین زاده شد . او خط را نیكو می نوشت و با موسیقی آشنا بود و علاوه بر شاعری، حنجرۀ گرمی داشت اما زندگی را با تلخی و بی سرانجام به سر آورد.پدرش، ملا هادی - که وكیل دعاوی بود – همیشه با مادر عارف اختلاف داشت و این مسئله زندگی را بر فرزند تلخ و ناگوار می ساخت . عارف وقتی زندگی خود را به تهران انتقال داد و با عده ای از نامداران آن زمان طرح دوستی ریخت اما دوستان بسیار نزدیكش یا خود كشی كردند یا به دار آویخته شدند. از همه بدتر قتل كلنل پسیان كه عارف نتوانست زیر بار داغ او قد راست كند. دخترانی را كه می خواست به او ندادند و عارف در زندگی خصوصی هم ناكامش گذاشتند. دوستی عارف با ایرج میرزا، شاعر نازك دل و زودرنج معاصرش نیز سرانجام به دشمنی انجامید در نتیجه ایرج میرزا هجونامه ای بود که ایرج برای وی سرود. عارف از شانزده سالگی به شعر روی آورد . نخستین اشعار او زمینه ی مذهبی داشت و در مجالس مذهبی به آواز خوش خوانده میشد . وقتی به تهران آمد، به واسطۀ صدای خوشی که داشت، مورد توجه مظفرالدین شاه قرار گرفت و خواستند او را در سلک درباریان درآورند، که نپذیرفت. عارف با زمزمه ی مشروطه به آزادی خواهان پیوست و استعدادش در شعر و موسیقی را به خدمت انقلاب در آورد و به حمایت از مردم و هوداری از نهضت شعرها و تصنیف هایی سرود و بارها آماج تهدید و توبیخ قرار گرفت . پس از مدتی كشمكش سرانجام به اقامت در همدان مجبور گردید و تا پایان عمر به گوشه گیری و بیچارگی روزگار به سر برد تا این که در سال 1352 هـ.ق. بدرود حیات گفت و در جوار آرامگاه ابوعلی سینا مدفون گشت. شعر عارف- عارف شاعر برجسته ای نبود ، زبان را خوب نمی دانست و به قاعده های آن پای بندی نداشت. اندیشه ای که به شعر او ژرفا ببخشد، در سروده هایش دیده نمی شود اما شور و ناله ای در اشعارش هست كه شعرش را در اعماق روح می نشاند  و خواننده با شنیدن آن درمی یابد كه با دردمندترین سراینده ی عصر بیداری رو به روست. آواز دلكش وی و استادی وی در نوازندگی ارزش ترانه های میهنی او را دو چندان ساخته بود .تصنیف سازی فارسی را عارف قزوینی ابداع نکرده است. پیش از او هماین قالب شعری بی سابقه نیست، با این حال تصنیف سازی او را باید عرصۀ هنری مسلم عارف دانست، از این جهت که وی به این نوع ادبی خاص جانی تازه بخشید. امتیاز تصنیفهای عارف در آن است كه او خود هم شاعر هم موسیقیدان بود و هم صدای خوشی داشت و تصنیف را با مهارت و امتیازی بارز برای بیان مقاصد و مضامین ملی به كار می گرفت. تصنیفهای میهنی عارف ساده و صمیمی و به مراتب ستده تر از غزلها و دیگر اشعاروی است. به همین دلیل در روزگار مشروطه و تا سالها بعد با روح و جان و اعتقادات مردم بسیار نزدیك و از شهرت و آوازه ای نظرگیر برخوردار بود» (تاریخ ادبیات ایران و جهان (2)، چاپ سال 1380، صص 124- 125 و تاریخ ادبیات ایران (1 و 2)، چاپ سال 1378، صص 297-299).

ملاحظه می شود که نویسندگان کتاب درسی تاریخ ادبیات جمهوری اسلامی ایران با این تعریفها و ستایشهای بی دریغ و بی محابا و به کار بردن لقب پرطمطراق و مغرضانۀ «شاعر ملی» برای عارف قزوینی خواسته اند از او در ذهن و دل نوجوانان ایرانی یک بت و اسطوره و الگو بسازند. ولی آیا واقعا تصنیفها یا به قول نویسندگان نژادپرست تاریخ ادبیات ایران، «ترانه های میهنی» عارف واقعا پر از شور و ناله و انسان دوستی است؟ بهتر است چند تصنیف از تصنیفهای نژادپرستانۀ مهمل، ضداخلاقی، ضد ادبی و ضد تورک عارف قزوینی را به نقل از کتاب «دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی» بیاوریم که در سال 1303 هـ.ش. / 1924 م. در اصل  نوشتۀ صادق رضازاده شفق تبریزی، مانقورت پلید ضد تورک فارس پرست خائن به ملت تورک آزربایجان و از تئوریسنهای اصلی پان ایرانیسم و پانفارسیسم و پهلویسم رضا پالانی است در چاپخانۀ «مشرقی» شهر برلین آلمان به چاپ رسانده است! این کتاب نژادپرستانه با مقدمه و توضیحات صادق رضازاده شفق مانقورت ضد تورک به نثر است که اشعار عارف قزوینی حجم معدودی از این کتاب نژادپرستانه را شامل می شود، شفق به اسم «دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی» (؟) آورده است! و در هنگام مطالعۀ این کتاب به وضوح می بینیم که اشعار نژادپرستانۀ عارف قزوینی که چیزی جز هجونامه و نفرت نامۀ نژادپرستانۀ ضد تورک نیست، بهانه ای برای صادق رضازاده شفق مانقورت تئوریسین ضد تورک شده است، تا عقاید و افکار فاشیستی نژادپرستانۀ ضد تورک پان ایرانیستی را تئوریزیه و ایدئولوژیزه کند:

http://s7.picofile.com/file/8241440918/%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86_%D8%B9%D8%A7%D8%B1%D9%81.pdf.html

کیست این صادق رضازاده شفق تبریزی؟

کیست این صادق رضازاده شفق تبریزی؟ در کتاب خودم «ایران یا ارن؟» تاریخچۀ نژادپرستان مانقورت و غیر مانقورت تئوریسین تئوری نژادپرستانۀ ضد انسانی ضد تورک و ضد عرب ایران پارس آریایی را را که در فاصلۀ میان جنگ جهانی اول و به قدرت رسیدن رضا پالانی در برلین آلمان قلم می زدند چنین نوشتم: « در فاصلۀ بین جنگ جهانی اوّل و دوم (1914- 1939م.) که در اروپا از سال 1933م. 1312ه.ش. آدلف هیتلر به قدرت می¬رسد، ملتهای ایران توسّط بعضی از شناخته شده ترین تئوریسینها و ایدئولوگهای نژادپرستی فارس مقیم برلین از مدتّها قبل از آن و در زمان حاکمیّت احمدشاه قاجار، با تفکّرات نژادپرستانۀ نوستالژی بیمارگونه و خیالی برتری نژاد آریایی و عظمت نژاد ایرانی و پارسیان و هخامنشیان و ساسانیان به تمام ملل جهان مخصوصا دو ملت تورک و عرب آشنا شدند و این خود نشان می¬دهد که این مأموران زبدۀ استعمار از مدّتها قبل از به حاکمیّت رسیدن رضاخان با تئوریزه کردن و ایدئولوژیزه کردن تفکّر نژادپرستی پارسی-آریایی در صدد تمهید مقدّمات برای گرفتن حاکمیّت ایران از دست تورکان قاجار و غصب آن به وسیلۀ رضا پالانی و پانفارسهای نژادپرست نوکر استعمار صلیبی- ماسونی انگلیس بودند: مأموران فراماسونر و خطرناکی چون «سید حسن تقی زاده» مانقورتِ نژادپرستِ خائن به آزربایجان، مؤسس مجلّه «کاوه» (1916-1924م. 1295-1303ه.ش.)، «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» مانقورتِ نژادپرستِ خائن به آزربایجان که مجلۀ «ایرانشهر» را در سالهای 1922-1925م. (1301-1304ه.ش. سال آغاز سلطنت رسمی رضاخان پالانی بر ایران) چاپ می¬کرد و مشفق کاظمی، محمدعلی جمال زاده و احمد فرهاد که مجلّه «فرنگستان» را در همان برلین منتشر می¬کردند. سید حسن تقی زاده فراماسون، مجلۀ کاوه را با همکاری محمدعلی فروغی، محمد قزوینی و محمدعلی جمال زاده تأسیس کرد و این اشخاص یا بهتر بگوییم مأموران رسمی استعمار غرب، که بعد از آن در زمان به حاکمیّت رسیدن رضاخان، به مرشدان و پیشکسوتان سطح بالای روشنفکری و دانشگاهی ایران بدل شدند، افکار نژادپرستانه میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی (طالبوف) و میرزا زین العابدین مراغه ای را، تحت تأثیر ناسیونالیسم نژادی آلمانی (پان ژرمنیسم که هیتلر و همفکرانش تحت تأثیر آن حزب نژادپرست ناسیونال- سوسیالِ «نازی» را به وجود آوردند) تبلیغ می¬کردند. «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» در مجلۀ «ایرانشهر» از همکاری امثال محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی، صادق رضازاده شفق تورک مانقورتِ تبریزی، غلامرضا رشید یاسمی کُرد، ابراهیم پورداوود گیلک، و مشفق کاظمی بهره ها می برد تا این که توانستند اصطلاح «ایران آریایی» را در نظام اصطلاح¬شناختی رسمیِ سیاسی-فرهنگی و علمی ایران نهادینه کنند. در مجلّۀ نامۀ فرنگستان نیز علاوه بر مأمورانی که ذکر شد، غلاحسین فروهر، پرویز کاظمی، علی محمد شیبانی، علی اردلان، تقی ارانی، مرتضی یزدی، وهاب مشیری، رضی اسلامی، ابراهیم مهدوی، علی نورزو، حسن نفیسی و مشرف الدّین نفیسی قلم می¬زدند (ر.ک. کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان، صص55-57)» (ایران یا ارن؟ ص 190).

پس صادق رضازاده شفق تبریزی نیز همانند سیدحسن تقی زاده و حسین کاظم زاده ایرانشهر از مانقورتهای جرثومه ضدتورک و ضد آزربایجان فارس پرست بودند که در خارج از ایران و در برلین آلمان با نوشتن مقالات نژادپرستانه که از آلمانیهای نازی تقلید و ترجمه شده بود، در مجلاتی مثل کاوه، ایرانشهر و فرنگستان به کار تئوریزه کردن جهان بینی و ایدئولوژی نژادپرستانه و منحط و ضد بشری و ضد تورک و ضد عرب ایران پارس آریایی یا همان ایرانگرایی فارسمدار و فارس محور و فارس پرست همت گماشته بودند و با دست خودشان به ایجاد خودشیفتگی مرضی در دل و مغز قوم فارس و خودکم بینی و حقارت و شرم نسبت به خود، تاریخ خود و هویت و زبان تورکی خود در دل و مغز ملت تورک آزربایجان و تمامی انسانهای ملت تورک در ایران مشغول شدند. آری! بارها گفته ام و باز می گویم همین کاری که این خودفروختگان روسیاه سراسر تاریخ ملت تورک در برلین می کردند ما هم اکنون همان کار را به وارونه و در جهت مخالف کار این مانقورتهای بی همه چیز خائن و خبیث و رذل و بی همه چیز و جانی برای برگرداندن ملت تورک خودمان به هویت تاریخی پرافتخار و درخشان تورکی و تورانی خودشان و در نهایت استقلال آزربایجان جنوبی در ایران و خارج از ایران انجام می دهیم و الحق که وظیفۀ خطیری بر دوش ماست: پاک کردن گندکاری مانقورتها و پانفارسها از ذهن و دل ملت تورک خودمان و تمامی ملتهای غیرفارس ایران. 

ایران گرایی ایدئولوژی غیروطنی که ریشه در خارج از ایران دارد

بر اساس آن چه گفتیم معلوم می شود که ایران گرایی، پان ایرانیسم، فارس گرایی، پان فارسیسم یا گفتمان و جهان بینی و ایدئولوژی ایران پارس آریایی، در ذات و اساس و سرشت و بنیاد و بنیان و جوهر خود، یک جهان بینی و ایدئولوژی غیرایرانی و بیگانه و بالاخص اروپایی و غربی و صلیبی و ماسونی ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام است. همان گونه که دیدیم ایدۀ اصلی ایران گرایی باستان پرست هخامنشی پرست و کوروش پرست که اساس پانفارسیسم را تشکیل می دهد، در ابتدا و در اصل توسط فراماسونرهای صلیبی غربی، و در دویست سال پیش (1815م.) و در خارج از ایران (در لندن) و با کتاب «تاریخ ایران» نوشته  سر جان ملکم انگلیسی مأمور عالی رتبه کمپانی هند شرقی و سفیر انگلستان در دربار فتحعلی شاه قاجار پی ریزی شد و پرورش در طول یک قرن در لژهای فراماسونری مخفی و بعد در برلین توسط پرورش یافتگان مأمور استعمار صورت گرفته است. به بیان ساده تر ایرانگرایی آریایی فارس پرست که اساس جهان بینی و ایدئولوژی حاکمیتهای پهلوی و جمهوری اسلامی ایران را در سدۀ اخیر تشکیل می دهد یک طرز فکر اساسا بیگانه و خارجی و فرنگی و غیر ایرانی است و قبل از حاکمیت سیاسی و سلطه و آتوریتۀ این ایدئولوژی منحط نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان و فارس پرست، ملتهای ایران در «ممالک محروسۀ قاجار» به خوبی و خوشی و در کمال صلح و دوستی و صفا با هم زندگی می کردند و بین فارس با تورک و فارس با عرب برتری نژادی به نفع عنصر فارس و به ضرر دو عنصر دیگر بر پایۀ استناد به نژاد برتر آریایی و خون برتر آریایی و تاریخ و تمدن دروغین باشکوه وجود نداشت. شروع سلطه و حاکمیت رضا پالانی ضد تورک و ضد عرب و ضد لر و ضد انسان برابر بود با سلطۀ این طرز فکر استعماری برآمده از لندن و برلین اما تکوین و قوام ایدۀ آن حداقل به صد سال پیش از حاکمیت رضا پالانی می رسد. حال با این توصیف و با این همه اسناد و مدارک و دلایل مبنی بر بیگانه مدار بودن ایدئولوژی ایرانگرایی پارس پرست، جالب این که پانفارسها و پان ایرانیستهای بیمار، ما مبارزان ملت تورک آزربایجان جنوبی را به تورکیه و آزربایجان شمالی و آمریکا و اسرائیل و غیره، یعنی به بیگانه ها و خارجیها منسوب و وابسته می دانند!!! آیا حاکمیت پهلوی (پهلویسم) و جمهوری اسلامی ایران که تا مغز استخوان وابسته به بیگانه (انگلیس و آلمان و روسیه و آمریکا و غیره) هستند، واقعا برآمده از بطن ملتهای ایران هستند؟ آیا این وطن فروشان نژادپرست که اقدامات حاکمیت پهلوی را در قتل عام و نسل کشی سیاسی نخبگان و ملت مظلوم تورک آزربایجان را می ستایند و قوام السلطنه را تا حد یک قدیس بالا برده اند، نمی دانند که محمدرضا پالانی جلاد قاتل با هواپیماها و تسلیحات امریکایی حکومت ملی ملت تورک آزربایجان را در سال سیاه 1325 هـ.ش. /1946 م. به خاک و خون کشید؟ آیا شرم نمی کنند که حکومت ملی آزربایجان و پیشه وری کبیر را به شوروی منسوب می کنند؟ آیا واقعا این حاکمیتهای فارس پرست و اساسا گفتمان و جهان بینی و ایدئولوژی پانفارسیسم و تشیع مجوسی- شعوبی فارسی وطنی است و مربوط به یکی از ملتهای ایران (به جز قوم خودشیفتۀ فارس) است؟ از دویست سال پیش این نوع گفتمان سلطه گرای نژادپرستانۀ منحط تا مغز استخوان و در بنیان و بنیاد و اس و اساس صبغۀ بیگانه و به طور اخص صلیبی غربی ماسونی دارد. و این بر همۀ محققانی که بی غرض و مرض به بررسی بنیانهای تاریخ و جهان بینی ایرانی نگاه می کنند، هیچ پوشیده نیست. 

تصنیفهای ملی عارف قزوینی یا نفرت نامه ها و هجونامه های بیمارگونۀ بیمار نژادپرست

چیست این به اصطلاح تصنیفات ملی و میهنی عارف قزوینی،  این شاعر ملی پانفارسهای پان ایرانیست ضد تورک و ضد عرب ایران؟ بهتر است ابتدا عین بعضی از این اشعار ملی را مرور کنیم تا معنی میهن پرستی و وطن دوستی و شعر وطنی و میهنی را در نزد نژادپرستان فارس پرست ایرانی درست متوجه شویم. معنی و مفهوم شاعر ملی و میهنی در نزد پان ایرانیستهای حاکم بر ایران در سدۀ اخیر این است که هر شاعری که به هرزه درایی و توهین و تمسخر ملت تورک و ملت عرب یا هر دو بپردازد، بی درنگ شعرش ملی و آن شاعر، شاعری ملی و وطنی و میهنی قلمداد می شود. دلیل ما همین عارف قزوینی نژادپرست هرزه درا و موهن است:

نژادپرستانه ترین و ضد تورک ترین شعر عارف قزوینی نامش «سلیمان نظیف» است که در سال 1917م./ 1336 هـ.ق./ 1296 هـ.ش.، یعنی در سالهای اوج جنگ جهانی اول و در زمان اقامت عارف در اسلامبول، و در اصل پناه بردن او به این شهر تورک نشین عثمانی سروده شده است، به روشنی ماهیت ضد بشری نژادپرست فحاش ضد اخلاق و به دور از تربیت و فرهنگ و ضد تورک این شاعر به اصطلاح ملی و میهنی پانفارسهای حاکمیت جمهوری اسلامی ایران را نشان می دهد. بهتر است قبل از هر چیز عین شعر را از دیوان عارف قزوینی به همراه تقریرات نژادپرستانۀ مانقورت وطن فروش همه چیز فروش، صادق رضازاده شفق ضد تورک در این جا بیاوریم تا تحلیل ما صورت مستند داشته باشد. قبلا از لغات و تعبیرات زننده و مستهجن این شاعر فحاش فارسی گوی نسبت به ملت تورک از خدمت شریف ملت تورک آزربایجان و فرهیختگان ملل دیگر ایران و همۀ خوانندگان محترم معذرت می خواهم:

«سلیمان نظیف

زمن بگو به سلیمان نظیف تیره ضمیر                که‌ ای برون تو چون شیر و اندرون چون قیر

برون ز کُرد شود اولیاء؟ معاذالله!                       تنور می‌شود از چوب ساخت؟ گوش مگیر

ز ترک غیر خریت ندید کس زینهار                        چو کُرد ترک شود خر بیار و معرکه گیر!

دیار بکر تو می‌خواستی بماند بکر                           زدند مسقط رأس تو را رنود به کیر

تو تا خیال دفاع از دیار بکر کین                        نکرده عطف عنان رفت از کفت ازمیر

فغانت از سر درد است چون که می‌دانم                    فغان کند به ته دیگ چون رسد کفگیر

اگر به مجلس صلح جهان به ترکان راه                           نداده‌اند زایرانیان بود تقصیر؟

نوشته دست قضا حکمت آن که «محکومید                 به مرگ» پنجه نشاید فکند با تقدیر

هر آنکه زندگیش بارِ عار آرد و ننگ                           نهال عمرش برکنده به بود از زیر

همیشه روح تمدن ز ترک منزجر است                      زمن مرنج حقیقت چو بشنوی بپیذیر

تو را که کودک دیروزی است دولتتان                  کجا رواست که شوخی کند به دولت پیر

عشیرتی که ندارد درفش و عار و تبار               رسیده است ز دزدی به کاخ و تاج و سریر

به دولتی که چندین هزار سال بدید                            حوادثات و در ارکان او نشد تغییر

تورا به وجدان  دانم اگر چه نیست ترا                رواست کان به چنین دولتی کند تحقیر؟

نژاد ایران با ترک آنچنان مانَد                           که کس شبیه نماید حریر را به حصیر

خیال آذرآبادگانت اندر سر                               فتاده بود تو زین پس بدین خیال بمیر

ز خالِ لب، شکنِ طره، چین زلف به سر               خیال کرده که تا هندوچین کنی تسخیر؟

دگر کمانِ تو زه زد زهی خجالت و شرم                 کمان بدار ‌ای کماندار سخت بی‌تدبیر

ر‌ها نمی کنمت تا که کام من بخشی                         گرفتمت که نکردی خیال عالم گیر

اگر چه حافظ بخشید از غلط بخشی                      به خال ترک، سمرقند را ز عصری دیر

عجب مدار که من هم به یک کرشمه چشم                   ز بعد صلح اگر سهم ما شود کشمیر

دهم به غمزه ترکان هر آنچه باداباد                           که این حقیرمتاعی است یادگار حقیر

تو گفتی «ایرانی بگرفته راه ترکستان                    نمی‌رسد بسوی کعبه زانکه نیست بصیر»

بدانکه کعبه ایران دوتا یکی بلخ است                      یکی‌‌ همان که برون شد ز شستتان چون تیر!

از این دو من به یکی می‌رسم تو راحت باش                 مراست هاتف غیبی در این امید بشیر

تو رابه کعبه چو سگ راه نیست، ترکستان                             نگاه دار وبِبُر راه و پس سر ره گیر

چنان بدست شما گشت مفتضح اسلام                                 روا بود که یهودی کند ورا تکفیر

نگرده‌اید خرابش چنان که گر روزی                                        محمد آید بتواندش کند تعمیر

مسیح بس که شکایت زنان به ختم رسل                       نمود حضرت از حجب سر فکند به زیر

پس از تفکر بسیار داد پاسخ و بگفت:                              که نیستند مرا امت این گروه شریر

بدان که رهبر این قوم هیز چنگیز است                            بخواه او را در هر جهنمی است اسیر

کزو بپرسم زن قحبه این چه دستوری است                        که دادی تو به این قوم وحشی بدشیر؟

چو گشت حضرت «نروو» مسیح خود را باخت                         فرار کرد کمیسیون از فقیر و اسیر

من و تمامی حضار مجلس از مجلس                             گریختیم چو روبه برون زحملۀ شیر

فرار کردم و گفتم هزار لعنت حق                              به ترک و بر پدرترک از صغیر و کبیر

نظام سلطنت ار خویشتن به ترک فروخت               خری خرید خری پشت ریش و چشم ضریر

اگر مخارج پالان زیاده از خر کرد                              کدام زین دو خرند‌ ای ادیب شوخ و شهیر

از این دو خر‌تر آنکسی بوَد به جهان                 که سرسری شمرَد خسروان عالم گیر

تو را به نادر گیتی ستان چه کار ‌ای دون؟            برو بکار خود‌ ای کُرد پا به سر تزویر

دهان پاک برد نام شاه اسماعیل                       که نیست طعمه هر لاشخور انجیر

خدا نکرده اگر من سلیم را گویم                       نبُد سلامت از من نمی‌شوی دلگیر؟

ادیب باید طرز ادب نگهدارد                          نه هرچه لایق ریشش بود کند تحریر

تو را جسارت توهین به دولت ایران               نبود این همه بی‌عرضه گر نبود سفیر

(دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، چاپ 1303 برلین، صص 246-250)

همان گونه که پیداست، شعرهای به اصطلاح وطنی و ملی عارف قزوینی این شاعر ملی پانفارسهای حاکم بر ایران، آن چنان سخیف و نژادپرستانه و توهین آمیز و تحقیرآمیز است که لزومی نمی بینم توضیحی بدهم یا تحلیل کنم. قضاوت را به خوانندگان می سپارم. حال این است توضیحات و تقریرات نژادپرستانۀ صادق رضازاده شفق مانقورت ضد تورک که از شعر مهمل و نژادپرستانه و ضد اخلاقی عارف قزوینی که عینا در بالا ذکر شد، برای تئوریزه کردن افکار منحط نژادپرستانۀ ایران گرایی ضد تورک بهره می برد. گویی نوزاد شوم ایران گرایی پانفارس که در زمان قاجار و توسط امپراتوری استعمارگر صلیبی ضد تورک، ضد عرب و ضد اسلام انگلستان و مأمور مخصوص آن، سر جان ملکم خبیث در 1815م. متولد شده بود، در زمان نوشته شدن چنین کتابهایی توسط نویسندگان خائن و خبیثس چون رضازاده شفق، به پا شده بود و یواش یواش تاتی تاتی می کرد و با چنین نوشته هایی هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر سال بزرگتر و قویتر می شد. از این جهت خواهشمندم خواننده به سطور زیر دقت کافی داشته باشد:

«سلیمان نظیف از ادبا و نثرنویسان معروف ترک است و از رجال حکومت عثمانی بود. چون اصلاً از جوار کردستان است پس به اغلب احتمال خون ایرانی دارد. تاثیر این خون را در علائم صورت و طرز تفکر و واحساسات بسیار شاعرانه او آشکار است ولی از طرف دیگرقریحه و عادت ترک دارد و آثار آن نیز در طغیان فکری و یغمای ادبی گاه گاهی او پیداست. در سال ۱۳۳۶ هجری سلیمان نظیف در اسلامبول روزنامه «حادثات» می‌نوشت. در این موقع هنگام نمایندگان ایران در پاریس تصحیح حدود می‌خواستند (!) و سلیمان نظیف از این خبر عصبانی شده و در چندین نمرۀ «حادثات» بر هر آنچه ایران و ایرانی بود سخت تاخت آورده بود و معنویات ملت ایران را معروض یغمای قلم ترکانۀ خود ساخت! در این موقع عارف در اسلامبول بود و این قصیده را در پاسخ نیش‌های قلمی این نویسندۀ ترک ساخت. اگر کسی عبارات زشت و هجوهای یغمایی نظیف را که در مقابل خیال ایران هرگز حفظ نظافت ننموده است بخواند خواهد فهمید که پاسخش همین است که عارف داده. سلیمان نظیف با اینهمه از جمله ادبای معدود عثمانی است که با زبان و ادبیات ما نیک آشنائی دارد. بنابراین طبعاً مزاجش با رفت و تمدن شرقی الفتی دارد. امروز در دیار عثمانی «توران پرست‌«هائی هستند که از آدم و حوا گرفته تمام ملل عالم راترکی‌نژاد می‌کنند! اگر این عتیقه‌شناسان و تاریخ سازان «تورک» همتی نمایند در آینده بشر جهانی دیگر خواهد داشت و مردم خواهند فهمید که تمدن آن نیست که مصری‌ها اهرام از سنگ تراشیدند و یونانی‌ها مجسمه از مرمر بلکه آنست که چنگیز مناره از کلۀ انسان ساخت! اکنون نیز چند نفر مشغول ساختن تاریخ و عید و عادات و سن و سال برای «آذربایجان» نوزاد خودرو یعنی باکو و حوالی آن هستند! ترکی زبان بودن آذربایجان حقیقی هم روغنی به چراغ این ترکیازان تازه می‌افزاید. اشارۀ عارف بر این خیال در تصنیف شهناز خودش نیز از همین راه است و در همین تاریخ قصیدۀ فوق (ش.)» (دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، چاپ 1303 برلین، ، صص 205-251).

شعر مهمل و بی ارزش دیگر که شامل عقده های نژادپرستانۀ ضد تورک شاعر ملی و میهنی پانفارسها، عرف قزوینی است و مثل شعر «سلیمان نظیف» او، سرشار از فحاشی و بی اخلاقی و توهین و تحقیر و تمسخر نژادپرستانه و افتخار به تاریخ و تمدن و شاهان افسانه ای شاهنامۀ سر تا پا دورغ است، « تصنیف شانزدهم» اوست که در اواخر سال 1336 هـ.ق./ 1917م./ 1296 هـ.ش. در اسلامبول سروده شده است، صادق رضازاده شفق، مانقورت اعظم اتبدا این تصنیف را معرفی و سپس عین ان را چاپ کرده است:

« تصنیف شانزدهم، شور- در اواخر 1336 در استانبول در نتیجۀ معلوم شدن خیالات ترکها نسبت به آذربایجان ساخته شده:

-1-

چه شورها که من به پا ز شاهناز میکنم

در شکایت از جهان به شاه باز میکنم

جهان پر از غم دل از (جهان پر از غم دل از)

زبان ساز میکنم (میکنم)

ز من مپرس چونی دلی چو کاسۀ خونی

ز اشک پرس که افشا نمود راز درونی

(نمود راز درونی نمود راز درونی نمود راز درونی)

اگرچه جان ازین سفر بدون دردسر

اگر بدر برم من بشه خبر برم من

چه پرده های نیرنگ زشان به بارگاه شه درم من

(زشان به بارگاه شه درم من)

-2-

حکومت موقتی چه کرده به که نشنوی

گشوده شد در سرای جم به روی اجنبی

بباد رفت خاک و کاخ (بباد رفت خاک و کاخ) و

بارگاه خسروی (بارگاه خسروی)

سکون ز بیستون شد چو قصر کن فیکون

صدای شیون شیرین به چرخ بوقلمون شد

(بچرخ بوقلمون شد بچرخ بوقلمون شد بچرخ بوقلمون شد)

شه زنان بسر زنان و موکنان

بگریه گفت کو سران ایران دلاوران ایران

چه شد که یک نفر مرد نماند از بهادران ایران

(نماند از بهادران ایران)

-3-

کجاست کیقباد و جم خجسته اردشیر کو

شهان تاج بخش و خسروان باجگیر کو

کجاست گیو پهلوان (کجاست گیو پهلوان)

و رستم دلیر کو (رستم دلیر کو)

ز ترک این عجب نیست که اهل نام و نسب نیست

قدم به خانۀ کیخسرو این ز شرط ادب نیست

(این ز شرط ادب نیست) (این ز شرط ادب نیست)

ز آه و تف اگر چه کف زنی چو دف

بزن بسر که این چه بازی است که دور ترک بازی است

برای ترک سازی عجب زمینه سازی است

(عجب زمینه سازی است)

-4-

زبان ترک از برای از قفا کشیدن است

صلاح پای این زبان ز مملکت بریدن است

دو اسبه با زبان فارسی (دو اسبه با زبان فارسی)

از ارس پریدن است (خدا جهیدن است)

نسیم صحبدم خیز بگو بمردم تبریز

نیست خلوت زردشت

(جای صحبت چنگیز) (جای صحب چنگیز)

زبانتان شد از میان بگوشۀ نهان

سیاه پوش و خاموش ز ماتم سیاووش

گر از نژاد اوئید نکرد باید این دو را فراموش

(نکرد این دو را فراموش)

-5-

مگو، سران فرقه جمعی ارقه مشتی حقه باز

وکیل و شیخ و مفتی مدرس است و اهل آز

بدین سیاست آب رفته (بدین سیاست آب رفته)

کی شود بجوی باز (خدا بجوی باز)

ز حربۀ تدین خراب مملکت ازین

نشسته مجلس شوری بختم مرگ تمدن

(بختم مرگ تمدن) (بختم مرگ تمدن)

چه زین بتر ز بام و در به هر گذر

گرفته سر بسر خریت زمام اکثریت

گر این بود مساوات دوباه زنده باد بربریت

(دوباه زنده باد بربریت)

-6-

بغیر باده زادۀ حلال کس نشان نداد

از این حرام زادگان یکی خوش امتحان نداد

رسول زاده ری به ترک (رسول زاده ری به ترک)

از چه رایگان نداد ( از چه رایگان نداد)

گذاشت و بهره برداشت هر آنچه هیزم تر داشت

بجز زیان ثمر از این «اجاق ترک» چه برداشت

با خود این چه ثمر داشت (با خود این چه ثمر داشت)

بغیر اشک و دود هر آنچه هست و بود

یا نبود بی اثر ماند ز سودها ضرر ماند

برای آنچه باقی است ببین هزارها خطر ماند

(ببین هزارها خطر ماند)

 (دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، چاپ 1303 برلین، تصنیفای عارف، صص34-37)

نکات نژادپرستانۀ پانفارسیستی شعر فوق که بعدها الگوی فکر اکثر پان ایرانیستها و پانفارسها در گول زدن جوانان ملت تورک آزربایجان شد، یکی دانستن ملت تورک با ملت مغول است و زبان تورکی آزربایجانی را زبان چنگیز خواندن به قصد متنفر و بیزار کردن نوجوانان ملت تورک از زبان مادری خدادادی و اصیل تورکی خودشان که استراتژی و تاکتیک مشترک مانقورتهای سایتهای ضد آزربایجانی مثل «آذریها» در عصر ما هم هست. در ریشه یابی این استراتژی با مطالعۀ اشعار عارف قزوینی می فهمیم که جرثومه هایی منحرف جنسی مثل او در ایجاد این فکر در مغز سیاه مانقورتهایی مثل احمد کسروی در ساختن و پرداختن فرضیۀ سر تا پا دروغ آذری نژاد بودن ملت تورک اوغوز آزربایجان موثر بوده اند.

شعر دیگر، با نام « مستقل شد ارمنستان» (!) شعری است که در آن عارف قزوینی اگرچه مستقیماً به تورکها توهین نژادپرستانه نکرده است ولی با توجه به جنایات ارمنیها و آسوریهای گریخته از عثمانی (جیلووها/ جیلوها) در سال 1918م./ 1337 هـ.ق/ 1296-1297 هـ.ش در اورمو، سلماس و خوی (آزربایجان غربی) و نسل کشی موحش حدود 300 هزار مسلمان تورک هموطن عارف قزوینی، ارمنی پرستی و ضدیت نژادپرستانۀ ایرانی او را با ملت مظلوم تورک آزربایجان به خوبی نشان می دهد. و جالب این که عارف قزوینی اسن تصنیف را در سال 1338 هـ.ق/ 1919م./ 1298 هـ.ش.، یعنی درست یک سال بعد از جنایات داشناکها و هیچناکهای ارمنی و جیلوهای آشوری در آذربایجان غربی یعنی فاجعۀ جیلولوق و قتل عام بیش از 300 هزار انسان بی دفاع تورک در آزربایجان جنوبی سروده است. صادق زضازاده شفق، مانقورت اکبر این شعر عارف قزوینی را، که بی شک بیان کنندۀ ماهیت خبیث ضد تورک و ضد آزربایجان و ارمنی پرست و آسوری پرست و صلیبی پرست اوست، از زبان خودش چنین معرفی و درج کرده است:

«تصنیف هفدهم (سه گانه)- در استانبول محلۀ «ششلی» در خانۀ یک ارمنی که منزل کرده بودم وقتی که صحبت استقلال ارمنستان را شنیده و جشن و شادی اهل خانه را دیدم ساختم. (1338)

بماندیم ما مستقل شد ارمنستان

(ارمنستان ارمنستان شد ارمنستان)

زیردست شد زیردست شد زیردستان

(دستان زیردستان زیردستان)

اگر ملک جم شد خراب گو به ساقی

(گو به ساقی تو باش باقی تو باش باقی)

صبوحی بده زان شراب شب بمستان

(بده بمستان، بده بمستان)

بس است ما را هوای بستان

که گل دو روز است در گلستان

بده می که دنیا دو روز بیشتر نیست

مخور غم که ایران زما خرابتر نیست

بدان ملتی که خرابیش خبر نیست

(جانم خبر نیست)...           

 (دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، چاپ 1303 برلین، تصنیفای عارف، صص37-38)

شعر سوم عارف قزوینی که شعری چاپلوسانه، مزورانه، ریاکارانه و مکارانه در مدح آذربایجان است، تصنیف «جان برخی آذربایجان» (برخی: فدا) نام دارد و با توجه به سیاست پانفارسیستی و شخصیت و خصیصۀ نیرنگ باز  و مزور و مکار و ریاکاری که همۀ پانفارسها و پان ایرانیستها در دویست سال اخیر نسبت به انسانهای ملت تورک آزربایجان داشته و دارند، و با توجه به این که شخصیت روباهی مثل عارف با برپاشدن کشوری به نام ارمنستان در سینۀ دردیدۀ سوختۀ آغشته به خون بیش از 600 هزار انسان تورک آزربایجان (در آزربایجان شمالی و جنوبی)، از جنین و نوزاد و طفل و کودک و نوجوان و جوان و پیر و دختر و زن و مرد آذربایجان در سال 1918م. به اصطلاح از شادی و سرور و شعف با دمش گردو می شکند، آن را سرورده است، لازم دیدیم که آن را نیز در بررسی تحلیلی خودمان برای افشاگری و روشنگری صورت سیاه پانفارسهای پان ایرانیست لحاظ کنیم. پیداست که ارمنی پرستی شاخه ای از آریا پرستی پانفارسهای پان ایرانیست است و عارف قزوینی نیز که در آن سالهایی که آزربایجان جنوبی و مردم تورک سلماس اورمو و خوی در ماتم هزاران کشته به دست ارمنیها و آسوریها و سپس کوردها می سوخت، چنین ارمنی پرستی می کند. معلوم است که هنگام فریب دادنمان «آذری» و «ایرانی» مان می خوانند و موقع قتل عام کردنمان و نسل کشی کردنمان ناگهان «ترک» می شویم و کشندگان جنایتکار ارمنی و کورد ما می شوند، قهرمانان ملی ایران!!! این است این است این است چهرۀ خبیث و سیاه پانفارسیسم و پان ایرانیسم. آهای مانقورتها برای بیدار شدن شما اینها را می نویسم. بهوش آیید فردا خیلی دیر خواهدبود.

  و عجیب نیست که خط فکری سیاسی- فرهنگی برای «فارسسازی آذربایجان تورک نشین به بهانۀ ایران دوستی» که عارف قزوینی، به عنوان شاعر پانفارس پان ایرانیست، و صادق رضازاده شفق به عنوان نویسندۀ مانقورت- پانفارس پان ایرانیست، در این شعرها و نوشته ها ترسیم می کنند، دقیقا اساس فکر مانقورتهایی مثل احمد کسروی و یحیی زکاء، پان ایرانیستهایی مثل محمود افشار و ایرج افشار و احسان یارشاطر ونیز مانقورتهای پانفارس و پان ایرانیست عصر ما یعنی مانقورتها و پانفارسهایی که در سایت ضد تورک و ضد آزربایجان «آذریها» قلم می زنند، را تشکیل می دهد.

بهتر است عین نوشته های صادق رضازاده شفق مانقورت پان ایرانیست ضدتورک و ضد آزربایجان ذاتی را همراه با شعر مهمل عارف قزوینی مرور کنیم. لازم به ذکر است که صادق رضازادۀ شفق سیاس تئوریسین فارس سازی ملت تورک آزربایجان، این مانقورت ساتقین خودفروختۀ ضد تورک این مطالب زیر را در سال 1343 هـ.ق./  1924م./ 1303 هـ.ش.، یعنی دقیقا سه سال پس از کوتای ضد تورک و ضد آزربایجان رضا پالانی نژادپرست عقده ای ضد تورک، ضد عرب و ضد لر و یک سال قبل از تاجگذاری رسمی این جرثومۀ نژادپرستی و نیز یک سال پس از برپایی جمهوری تورکیه به رهبری جناب مصطفی کمال آتاتورک کبیر (1923م.) رهبر جاویدان و مقدس ملت تورک جهان – که روحمان فدای او باد- و نیز چهار سال پس از به خاک و خون کشیده شدن جمهوری آزربایجان در سال 1920م.   که قائد کبیر ملت تورک آزربایجان محمد امین رسولزاده – که جانمان فدای او و راه او باد- آن را با کمک غیورترین فرزندان ملت تورک آزربایجان در ان سوی آراز برپا کرده بود و توسط روسها و ارمنیهای بلشویک با نسل کشی گستردۀ ملت تورک آزربایجان نابود و به شوروی ضمیمه شد، نوشته است و در حقیقت توصیه های نژادپرستانۀ امثال صادق رضازاده شفق بود که الگوی رضا پالانی در ستم بی شمار به ملت تورک آزربایجان در جهت آسیمیلاسیون و ذوب فرهنگی ملت تورک آزربایجان در ملت جعلی ایران (فارس) شد. دقت در این سطور خواننده را با خط و خطوط سیاست قتل عام فرهنگی و زبانی ملت تورک آزربایجان و رویۀ شوم فارس سازی کودکان، نوجوانان و جوانان ملت تورک آزربایجان توسط حاکمیت فارس پرست پهلوی و الگوی سیاسی- فرهنگی پهلویسم آشنا می سازد:

«تصنیف «جان برخی آذربایجان» را عارف بعد از سفر استانبول و دریافتن خطری که از حدود غربی بسوی ما متوجه است، سروده. آذربایجان با اینکه زبانش ترکیست، احساسات، تاریخ، ادبیات، دین و عاداتش ایرانی است. وغلبۀ زبان ترکی بموجب مهاجرت ترکان (ایرانی شده) و همجواری با ایالاتی که نیز معروض هجوم و مهاجرت ترکها بوده اند می باشد. ایران مجبور است آذربایجان را مانند دل و یا دیده ای که در خطر تیر دشمن است محافظه نماید. طریقۀ حراست آذربایجان باید هم جسمانی باشد و هم روحانی یعنی بهمان درجه که لازم است توپهای کروپ و سرداران دشمن کوب در حدود آذربایجان صف کشیده و منتظر فرمان باشند باضعاف آن نیز باید معارف فکر و روح و زبان ایرانی را در تمام زوایای این خاک زنده نماید. و بواسطۀ مدارس تازه و کافی جوانان این قطعه را بدون اتلاف وقت حاضر کند و حتی در مدارس ابتدائی اناث و ذکور معلمات و معلمین قابل از ایالات فارسی زبان ایران بکار وادارد. و اگر در ادای این تکلیف مهم یعنی تزکیه و تعلیم نفوس، غفلت رود بیش راه ترکیگری را بهیچوجه نمیتوان گرفت. وادبیات جدید و اشعار و رمانهای دلنواز ترکی هم چنین کتابهای بی شمار علمی که در پنجاه سال اخیر در این زبان (ترکی) تألیف شده اند فضای آذربایجان را خواهند پر کرد و آنگاه دیگر آب رفته بجوی نخواهد برگشت! عارف «دیپلومات» و یا مورخ نیست ولی هوش طبیعی بسیار تیز او خطر بزرگ آذربایجان را خوب درک کرده است. تصنیف شهناز نیز در همین اوان گفته شده. چاره آذربایجان دست ایران و روح ایران نیز از ایرانیان هوشمند و پاک اندیش است و اگر احساسات و عملیات این گونه ایرانیان معطوف بر این مسئله بزرگ نباشد از وزرای کهنه یا وکلای یاوۀ طهران کاری ساخته نخواهدشد که بهترین آنها بجای کار در مهمترین موقع فشار شعری پوسیده بعنوان «آذربایجان پیراهن تن دولت!» گفته خاموش شده و بدترینشان نیز در موقع حس هیجان و عصیان از ساکنین آنسامان با عبارت «عضو فلج» آنرا محکوم بقتل خاهودنمود... آذربایجان برای آزادی و آبادی ایران ثقة الاسلام ها و خیابانی ها و کلنل ها قربانی داده است و خواهدداد. ایران نیز باید این فرزندان خلف را دست حمایت بر سرش نهد و هر ایرانی برای دلداری بآذربایجان فداکار، در خواندن این تصنیف مؤثر با عارف هم آواز باشد. اکنون که این سطور را در «برلن» می نگارم عارف در تبریز است و یقین دارم آذربایجان این فرزند وفادار ایران را در مهمانی بسی گرامی و بسیار ارجمند میدارد. (رجب 1343 – ش.)

تصنیف هجدهم (رهاب)

هنگام قیام آذربایجان و ریاست روزائی وثوق الدوله که گفته بود آذربایجان عضو فلج ایرانست (1338)

جان برخی آذربایجان باد

کین مهد زرتشت، مهد امان باد

(مهد امان باد)

هر ناکست کو  عضو فلج  گفت

عضوش فلج گو، لالش زبان باد

(لالش زبان باد)

کلید ایران تو، شهید ایران تو، امید ایران تو

درود بر روانت از روان پاکان ابد

(از نیاکان باد)

ای ای ای   فدای خاکت جان جهان باد

صبا ز من بگو باهل تبریز

که ای همه چو شیر شرزه خونریز

 ز ترک و از زبان ترک بپرهیز

زبان فراموش نکنید   بگفت زرتشت کز آب

خموش آتش نکنید   خموش آتش نکنید

(دیوان میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی، چاپ 1303 برلین، تصنیفای عارف، صص 39-41)

در سطور صادق رضازاده شفق اشاره بدان می رود که « اکنون که این سطور را در «برلن» می نگارم عارف در تبریز است و یقین دارم آذربایجان این فرزند وفادار ایران را در مهمانی بسی گرامی و بسیار ارجمند میدارد». آری! و اینک بشنوید بقیۀ مطالب را از زبان پروفسور جواد هیئت تا به ماهیت نژادپرست ذاتی ضد تورک عقده ای و بی شرم و حیای شاعر ملی ایران، عارف قزوینی، این نژادپرست بیمار ذاتی بهتر پی ببریم:

« ... درمورد شعرعارف قزوينی قضاوت را به خوانندگان عزيز واگذار ميکنم. فقط ازمؤلف محترم وهمفکران ملی گرايشان (که قوم گرايند) سئوال می کنم، آيا نيرويی قويتر از اثرتحقير آميز اين شعر وگفته ونوشته های آقايان ملی گرای ترک ستيزکه شرح آنها درکتاب ايشان رفته است، می تواند احساس خفته قومی و هويت خواهی مردم بويژه روشنفکران ترک ايرانی و يا به قول  مؤلف آذری را تحريک و بيدار نمايد؟ آيا با وجود اين شعرا و نويسندگان خودی نيازی به تبليغ و تحريک بيگانه باقی می ماند؟  به اين ترتيب اگر دکتر براهنی گفته است، استعمار به ويژه استعمارفرهنگی «همانند سازی يا ممنوعيت استفاده از زبان مادری توسط اقوام مختلف ايرانی عامل تجزيه طلبی است،» سخنی به گزاف نگفته است. من (دکتر جواد هیئت) شخصا خاطره تلخی از عارف قزوينی دارم که ميزان تعصب اين شاعر به اصطلاح ملی گرا را دردشمنی با ترک زبانان مسلمان ايرانی نشان ميدهد. دربين سالهای۱۳۱۱- ۱۳۰۷ شمسی که پدرم مرحوم ميرزا علی هيئت رئيس دادگستری همدان بود و ما هم نزد او زندگی می کرديم. عارف قزوينی گاهگاهی برای ديدن پدرم به منزل ما می آمد. يکروز از روزهای گرم تابستان که به ديدار پدرم آمده بود و مرحوم علی اکبر مستخدم منزل ما قدری دير درب منزل را که آن گوشه حياط بود باز کرد، مرحوم عارف که ازگرمای نيمروز ناراحت  شده بود، به او فرياد می زند که چرا در را دير بازکردی. مستخدم ما که فارسی بلد نبود ولی ازلحن کلام عارف به اعتراض او پی برده بود، می گويد: ائشيتمه ديم، يعنی نشنيدم. عارف عصبانی می شود و می گويد: ای ترک خر! چرا نشنيدی؟ تو خری و نمی فهمی!  مرحوم علی اکبر هم معطل نمی کند و با دستهای قوی که داشت چند سيلی به سر و صورت او می زند و به ترکی می گويد خر خودتی. سر و صدا ی عارف به گوش پدرم می رسد و پدرم دوان- دوان به درکوچه می آيد و عارف را از چنگ علی اکبر بيرون می کشد و از او می پرسد، چرا به عارف توهين کردی و او را کتک زدی. علی اکبر هم ماجرا را تعريف ميکند و دشنامی را که عارف داده بود و شامل همه و ازجمله پدرم هم می شد، نقل می کند! ضمنا ياد آور می شوم که عارف عمامۀ کوچکی بر سر و هميشه سگی را هم همراه داشت»!

http://www.varliginsesi.com/vs1363.htm

 ناز شست «مرحوم علی اکبر» تورک آزربایجانی غیور، که با زدن سیلی به گوش عارف قزوینی این «شاعر ملی ایران»(؟!) و این لات اوباش رذل نژادپرست سگ باز بچه باز منحرف خبیث عقده ای ضد تورک ذاتی بیمار که مزورانه شعر «جان برخی آذربایجان» می گوید ولی در اصل و در حقیقت، نجاست نژادپرستی را در مغز و دل و قلب خودش تپانده است، و مثل تمامی پان ایرانیستها و پانفارسهای موذی مکار به توهین و تحقیر و تمسخر نژادپرستانۀ انسانهای پاک، نجیب، صادق، کاری و شریف ملت سربلند و تاریخساز تورک می پردازد،  دل ما را امروز خنک کرده است. خوانندگان محترم با خواندن شعر عارف و رفتار واقعی او در اجتماع و در آزربایجان به سیرت سیاه نژادپرستان مکار پانفارس مثل او پی بردند. آری! در شعر و سخن و حرف و باد شکم و برای فریفتن انسانهای ملت تورک آزربایجان، و پروژۀ استعماری- صلیبی مانقورتسازی، جان فدای آزربایجان می کند و به انسانهای ملت تورک در تبریز توصیۀ نژادپرستانه می کند که « ز ترک و از زبان ترک بپرهیز»! و این چنین به اهانت به زبان مقدس تورکی می پردازد که  « نسیم صحبدم خیز بگو بمردم تبریز/ نیست خلوت زردشت/ جای صحبت چنگیز/ جای صحبت چنگیز»!!!  و در عمل و با مواجهه با ترکان غیور و تاریخساز آزربایجان علناً به توهین و تحقیر و تمسخر نژادپرستانه رو می آورد و به انسانهای جوانرد و سربلند و غیور تورک «ترک خر» (؟) می گوید و جالب این که در عرصۀ عمل و در واقعیت و اجتماع آن قدر حقیر و اسکیک و بی عرضه تشریف دارد که با آن یال و کوپال و سگ گردانی و پز دادن، از یک مستخدم معمولی سیلی می خورد! آری! همان گونه که بارها نوشته ام باز هم می نویسم و دهها و صدها بار دیگر خواهم نوشت و خواهم گفت که ما مبارزان راه آزادی و استقلال آزربایجان جنوبی در ایران با ما با مکارترین، خطرناکترین، خبیث ترین، رذل ترین، منافق ترین، مزورترین، دروغگوترین، خائن ترین، جانی ترین، بی غیرت ترین، نژادپرست ترین و ضد انسان ترین و ضد تورک ترین نوع نژادپرستی زنده جهان سر و کار داریم: نژادپرستی ایرانی یا پان ایرانیسم و یا به عبارت دقیق تر با پان فارسیسم که عزم خود را برای نابودی کامل ملت بزرگ تورک آزربایجان و کل تورکان و تورکمنان ایران و منطقه و نیز کل عربهای ایران و منطقه و حتی جهان جزم کرده است. چرا که این، مأموریت صلیبی- ماسونی است که استعمار خبیث صلیبی انگلستان از دویست سال پیش و از دوران ظهور قارچ گونه لژهای فراماسونری در هند و ایران بر عهده اش گذاشته است و هنوز هم با تمام قوای اهریمنی و رسانه ای و تبلیغاتی اش و با نژادپرستان نوکر صفت و مانقورتهای نوکر نوکر استعمار دنبال احقاق همین مأموریت صلیبی- ماسونی ضد تورک، ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان خودش است و برای این که ما انسانهای ملت تورک و نیز انسانهای ملت عرب از این نوع نژادپرستی ضدبشری در امان بمانیم، تنها چاره اش متحدشدن و نابودکردن این مار زنگی زهردار شوم خوش خط و خال است و بس. این همان وظیفۀ الهی ماست که بر گردن ما انسانهای ملت تورک و نیز ملت عرب گذاشته شده است. اگر این مار نابود نشود بی شک همۀ ما را نابود خواهد کرد و جهان صلیبی مهر خاموشی بر لب خواهدنهاد. ماهیت اصیل این پانفارسهای پان ایرانیست چه ملا-سید و چه غیرملا-سید این است که برای حفظ قدرت و ثروت و حاکمیت سیاسی نه تنها از ناموس و زن و دختر و عروس و پسران و فرزندان خودشان حاضرند بگذرند، بلکه از ماتحت و جسم خودشان نیز حاضرند بگذرند و بارها در طول تاریخ از همه چیزشان گذشته اند تا به ریاست و قدرت برسند. و این خاصیتی روانشناختی نخبگان قوم فارس است که تیزبینان صلیبی انگلیسی در نخبگان این قوم هندی کشف کرده اند که برایشان ارزشمندتر از کشف امریکا بوده و هست. برای همین استعمار صلیبی ضد تورک، ضد عرب و ضد اسلام هرگز از حمایت اینها دست نخواهندکشید چون خودفروش تر و ریاکارتر و خبیث تر و رذل تر و خائن تر و جانی ترو عبدتر و عبیدتر از اینها را هرگز در هیچ جای دنیا پیدانخواهندکرد.

در بارۀ منحرف جنسی بودن شاعر ملی ایران بهتر است شعر مستهجن و هجو «عارف نامه» از ایرج میرزا را بخوانیم تا به عمق فساد جنسی از نوع بچه بازی و استفاده جنسی از ماتحت همدیگر (؟) توسط عارف و ایرج این شاعران ملی و میهنی ایران پی ببریم. در ضمن خود عارف در خاطراتش، که در دیوان شعرش هم درج شده است، مثل ایرج میرزا سخن از روابط جنسی با زنان شوهردار می کند که خواننده خود بهتر است کتاب عارف و اشعار ایرج به ویژه مثنوی عارف نامه را که در هجو عارف قزوینی سروده شده است، بخوانند:

http://ketabnak.com/redirect.php?dlid=46847

http://www.bbooks.ir/books/literary-and-stories/poem/770-iraj-mirza

http://pdf.tarikhema.org/PDF/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AC-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7

/

 این مدارک و اسناد را در بارۀ تفاوت شعر و عمل پان ایرانیستهایی مثل عارف قزوینی برای نمونه و برای این آوردم تا اولا صورت واقعی و حقیقی پانفارسها و پان ایرانیستها را نشان دهم که بین حرف و عملشان چه اندازه فرق هست، و ثانیا سخنی با روان ناپاک مانقورتهایی مثل صادق رضازاده شفق دارم: آیا نمی دیدید که این پان ایرانیستهای ضد تورک نژادپرست چه اندازه پلید و ضد تورک و ضد انسان و هزارچهره و مزور و خبیث و ناپاک و ریاکار و منافق هستند؟ چرا با وجود دانستن این حقیقت عریان، ملت تورک آزربایجان را گول زدید و گرفتار و اسیر نخبگان قوم فارس و دیکتاتوری رضا پالانی کردید؟! تف بر روح ناپاک و خودفروختۀ تمامی مانقورتهای تاریک فکر تاریخ آزربایجان جنوبی باد.  این جاست که معلوم می شود قلم یک نویسنده و شاعر و روشنفکرچه قدر اهمیت دارد و چه قدر خطیر است. یک روشنفکر با مرگش از سؤال بر حق آیندگان هرگز در امان نخواهدماند. روح ملی ملت تورک آزربایجان روح پلید خائنان مانقورت را هرگز راحت نخواهدگذاشت. مانقورتها به ملت ما بزرگترین و کشنده ترین خیانتها را کردند و هرگز قابل بخشایش نیستند. قلمهای آلوده و فروخته شده یک عده مانقورت که عده شان به صد نفر نمی رسد ملت چند میلیونی تورک آزربایجان را دست بسته اسیر پانفارسهایی مثل عارف قزوینی و رضا پالانی داد. هرگز در تمامی طول تاریخ روشنفکران یک ملت آن چنان که مانقورتهای ملت تورک آزربایجان به این ملت خیانت کردند، خیانت نکرده اند و وقتی نخبه و روشنفکر یک ملت خائن شد، ان ملت هرگز از استعمار و استثمار و بردگی نجات نخواهدیافت. شکر خدا که ما نخبگان روشنگر و بیدارگر این عصر ملت تورک آزربایجان به تأسی از قهرمانانی مثل محمدتقی زهتابی کیریشجی بیدار و بیدارگر شده ایم و کار مقدس نوشتن کتابهایی مثل اینها را انجام می دهیم:

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=2252

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

http://azoh.info/index.php?option=com_content&view=article&id=31215:1395-03-16-04-51-15&catid=1:1&Itemid=19

البته در بارۀ ماهیت عارف قزوینی مقالاتی چند قبل از این توسط نخبگان ملت تورک آزربایجان نوشته شده است:

http://www.varliginsesi.com/vs1363.htm

http://shirindil.blogfa.com/post-89.aspx

http://www.navidazerbaijan.ir/Fa/News2088.aspx

خود من با یک روشنفکر مطرح آزربایجان شمالی حرف می زدم. بعد از ساعتی با حیرت به من گفت: «من هرگز فکر نمی کردم که ملت تورک آزربایجان انسانهایی مثل شما را بپرورد. اگر یک ساعت فقط یک ساعت تلویزیون ملی آزربایجان در دست تو بود، کل آزربایجان را به شور و قیام همگانی می آوردی و زیر و زبر می کردی» و با وجود این که حداقل ده سال از من مسن تر بود، خم شد و پیشانی مرا بوسید. به او گفتم: «چرا خجالتم می دهی؟ این وظیفۀ ملی و انسانی من است که در راه آزادی ملت مظلوم خودم بکوشم. زمانی مانقورتهای مثل آخوندزاده خیانت کردند و ملت ما را در بند ایران فارس آریایی اسیر کردند، امروز من و امثال من خدمت می کنیم تا ملت خودمان را آزاد کنیم. این مقدس ترین هدف انسانی و الهی ماست». امروز که این مطالب را می نویسم 51 روز از اعتصاب غذای قهرمانانۀ مرتضی مرادپور فرزند رشید آزربایجان و مبارز راه آزادی آزربایجان می گذرد. با تمام وجود سر ارادت و تعظیم خدمت این بزرگمرد تورک خم می کنم و افتخار می کنم که از ملتی هستم که چنین انسانهای بزرگی را در دامان خود پرورده است.

گله جک بیزیمدیر یاشاسین آزربایجان یاشاسین تورک اولوسو

اوجالان ساوالان    پنجشنبه  25/09/1395     15-12/2016