چاپ

 

پهلوی اول در برابر این استان محروم سیاست بی اعتنایی و تحقیر را در پیش گرفت.تبریز شهر بزرگ و مرکزی آذربایجان به حال خود رها شده بود.در همان موقع که مرکز برای تعمیر سدّ تبریز حیران و سرگردان بود و در اتاق‌های وزارت کشور دست به هم می‌مالیدند، ده‌ها سد سمنتی و صدها پل بتون آرمه از محل مالیات‌های جمع آوری شده از آذربایجان در دهات مازندران و سواد کوه ساخته و برپا می‌گردیدو ساعت به ساعت بر شکوه ظاهری املاک اختصاصی و غصبی توسط رضاخان افزوده می‌گشت.مدت هشت سال تمام است که پل‌های وسط شهر تبریز را در نتیجه توسعه رودخانه خراب کرده اند،ولی هنوز اقدام به ساختن یکی از آن‌ها نشده و شهر تبریز به واسطه نداشتن پل به دو بخش منقسم گردیده و زمستان‌ها آب رودخانه زیاد است ،رفت و آمد اشخاص عاجز و خردسالان از این بخش به آن بخش امکان ندارد،ولی برای شهر‌های کوچک رودسر و آمل پل‌های معلق آهنی از اروپا وارد ساخته اند.(گذشته چراغ راه آینده است ص۲۷۰)

کارگزاران حکومتی رضا شاه، از جمله استاندار آذربایجان،عبدالله مستوفی که به شدت از سخن گفتن مردم آذربایجان به زبان مادری جلوگیری می‌کرد، نقش بسزایی در تحقیر این قوم و سرزمین داشتند.مستوفی در دفاع از خود می‌گوید:بلی من هیچ وقت اجازه نمی‌دادم که روضه خوان در مجالس ختم به ترکی بخواند و در سخنرانی‌های خود می‌گفتم شما که اولاد واقعی داریوش و کامبیز هستید چرا به زبان افراسیاب و چنگیز حرف می‌زنید؟و از این بیانات هم جز ایجاد حس وحدت ملی و جلوگیری از ترک مابی و کوتاه کردن موضوع اقلیت ترک زبان در نزد خارجی‌ها که به عقیده من بزرگترین توهین به اهالی آذربایجان است و نویسنده مقاله اسم آن را همدردی گذاشته است،نداشته‌ام.و اینجانب زبان فارسی را که زبان نوشتن و تدریس و زبان رسمی و عمومی است، ترویج کرده‌ام.(همان ص۲۷۲)

و همچنین محسنی رئیس فرهنگ استان آذربایجان می‌گفت: هر کسی که به ترکی حرف می‌زند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید. این موارد اشاره شده تنها چندین نمونه از ستم ملی، تبعیض فرهنگی و اقتصادی در زمان پهلوی اول بود که جهت خواندن خوانندگان بدان‌ها اشاره گردید. سوالی که در اینجا مطرح است آیا بعد از گذشت هشتاد سال از پهلوی اول، و گذشت چهل و دو سال از انقراض پهلوی دوم و سلطنت شاهنشاهی و برقراری جمهوری اسلامی ما مردم تورک چه در آذربایجان و چه در سطح کل ایران از این سیاست‌های یکسانسازی و اِعمال تبعیضات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی رهایی جسته‌ایم؟ آیا آذربایجانی‌ها انقلاب نمودند که این ساختارها و سیاست ها برچیده گردند یا دوباره با اسم و تزهای دیگری همچون نظریه‌ی ایرانشهری با شدت و ماهیتی متفاوت با انواع شیوه‌های نرم افزاری و سخت افزاری، توسط افرادی همچون سید جواد طباطبایی ارائه گردیده و به دست قدرت حکومتی اجرا و بازتولید شوند؟!

آیا آذربایجانی ها در بیست و نهم بهمن ماه سال ۵۶ قیام مردمی علیه شاه را استارت زدند که دست بوسان دیروز فرح پهلوی بعد از انقلاب تغییر چهره داده نقاب انقلابی بر صورت زده به راس هرم قدرت دست یابند؟و بعدا که رئیس فرهنگستان فارسی گردیدند در جهت جلوگیری از اجرای حقوق ملت و اصل‌هایی همچون اصل پانزده قانون اساسی تمام تلاش خود را بگذارند با این ادله و استدلال که تدریس زبان‌های سایر ائتنیک‌ها جایگاه زبان ملی ما(!)فارسی را به خطر می‌اندازد؟!

به راستی چه تفاوتی در زمان کنونی‌مان با یکصد سال گذشته از جهت حقوق فرهنگی و رفع تبعیضات اقتصادی ایجاد شده است؟(بجز اجازه به نشر کتب محدودِ ترکی برای آن دسته نشریاتی که دایره کارهایشان ادبی‌ است)آیا قانون انجمن های ایالتی و ولایتی مشروطه که هدفش تمرکز زدایی از انباشت قدرت در مرکز و تقسیم اختیارات بود، و سلسله پهلوی این اصل را اجرایی ننمود و بر شدت سیاست تمرکز گرایی و سانترالیسم افزود، بعد از انقلاب پنجاه و هفت اجرایی شد؟ثروت آذربایجان عادلانه تقسیم گردید و به نفع مرکز غارت نشد؟ زبان مادریمان در آن دوران که قدغن بود، و اکنون نیز قدغن است و کودکان ما قادر به خواندن،نوشتن و تحصیل به زبان مادری خویش نیستند.

ایراد کار و مشکل در کجا بود که ما ترک ها نه در قبل از انقلاب و نه در بعد از انقلاب به جایگاه و حقوق خود نرسیده‌ایم و همچنان شاهد تبعیضات و ستم مضاعف ملی هستیم؟اعظم راه حل دشورای‌ها و مشکلات موجود آذربایجان و ایران نه در قهرمان پروری‌ها، بلکه در نقادی و بازخوانی انتقادی، به ویژه نقادی از خود نهفته گردیده است.بدین جهت اینجانب و همفکرانمان به نقد گذشتگان خود و جنبشها و انقلاب هایی می‌پردازیم که نه تنها قادر به رفع گرهی از مشکلات این مردم نگردیده‌اند بلکه خود این روشنفکران و جنبش‌هایشان خودآگاه یا ناخودآگاه در بازتولید ساختارهای استبدادی گذشته نقش ایفا کرده‌اند.