نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورک ستیزی در کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران (قسمت هفتم)- اوجالان ساوالان

سوء استفاده از شعرها و شهرت ادبی سعدی و حافظ به منظور نژادپرستی فارسی- ایرانی و مغزشویی انسانهای ملل ایران تاکتیک نژادپرستی فارس پرست ایرانی

سعدی و حافظ دری سرا یا تاجیک؟

درس هشتم و نهم کتاب ادبیات فارسی (3 و 4) چاپ سال 1377 هـ.ش. / 1998م. (همان ادبیات فارسی (2) سالهای بعد) به ترتیب دربارۀ سعدی و حافظ و عظمت روحی و مقام معنوی این دو شاعر دری سُرا است. این که می گوییم دری سُرا و نمی گوییم تاجیک یا فارس دلیلش این است که این دو شاعر شیرازی نیز در اصل زبان مادری شان دری (فارسی) و خودشان تاجیک (فارس) نبوده اند. عقیدۀ برخی از زبان شناسان فارس ایرانی این است که زبان مادری سعدی و  حافظ پهلوی یا فهلوی بوده است ولی به تازگی تحقیقات محققان تورک قشقایی، تورک بودن و قشقایی بودن  حافظ را که اساسا شاعری تورک ستا و تورک دوست است،به اثبات رسانده است. در صفحات 44 و 45 کتاب ایران یا ارن؟ خودم چنین مطالبی را دربارۀ زبان مادری سعدی و حافظ و پروژۀ استعماری انتساب زبان تاجیکی دری به پارسی هخامنشی و پهلوی ساسانی و غیره برای تاریخسازی شبه آکادمیک و دادن هویت جعلی «پارسی/ فارسی» به این زبان اصیل تاجیکی و ساختن ملت جعلی خودشیفته و بیمار نژادپرست ضد تورک و ضد عربِ فارس در ایران آورده ام:

« برای این نكته علمی كه زبان دری ادامه پهلوی ساسانی نیست ر. ك. «مصاحبه روزنامه همشهری با دكتر تقی وحیدیان كامیار» زبان-شناس و دستورنویس برجسته ایران را تحت عنوان « زبان دری ادامه پهلوی ساسانی نیست» را كه در روزنامه همشهری، یكشنبه، 16 آبان ماه 1378 شماره 1972 چاپ شده است، نقل قول كرده است: «مسئله خاستگاه فارسی دری، یعنی فارسی نو، معمّایی است ناگشوده. به نظر من (دکتر تقی وحیدیان کامیار)، فارسی دری  بر خلاف نظر ایران شناسان، ادامه پهلوی ساسانی نمی تواند باشد. تنها دلیل ایران شناسان در مورد ادامه پهلوی ساسانی (بودن فارسی دری)، شباهتهای فارسی دری به پهلوی ساسانی است. این استدلال نمی تواند درست باشد؛ باید غرض آنها از پهلوی ساسانی روشن باشد كه زبان چه دوره ای است... وجود واجهای /ژ/ ((Ž، و /غ/) γ(  در فارسی دری، حاكی از این است كه این زبان نمی تواند ادامه پهلوی ساسانی باشد». سپس دكتر وحیدیان كامیار بنا به گفته مقدسی در احسن التقاسیم تمام لهجه های خراسان و مشرق (شمال افغانستان و تاجیكستان فعلی) را مفهوم و بهترین زبان را «زبان بلخی» می شمارد. و از قول مقدسی زبان خراسان را از دیرباز «زبان دری» دانسته و اشعاری را كه مقدسی در این زمینه آورده، ذكر می كند. و چنین نتیجه می گیرد: «زبان مردم خراسان از دیرباز، زبان دری بوده و این زبان فارسی دری ربطی به پهلوی ساسانی، یعنی زبان مردم فارس ندارد. سپس ابیاتی را كه سعدی و داعی شیرازی، معاصر سعدی و نیز حافظ شیرازی در زبان محلی خودشان شیرازی (كه ادامه همان پهلوی ساسانی است) می آورد: «پِرِ هَفطاثَلَه جَونی می کند/ عُشغ مُقرِی ثخی بونی چش رَوشت» (ر.ک. کلیّات سعدی، ص 113). و بیتی از داعی شیرازی: «اشرزی وم ثخه بنوان نیاز/ کم شکر از مصر رساند اشیراز» و مصراعهایی از یک غزل ملمّع (دو زبانۀ عربی- شیرازی و شیرازی- دری) از حافظ: «... تِز اوّل آن رویِ نهکو بوادی/ که همچون مُت ببوتن دل وَاِی رَه .../ بپی ماچان غرامت بسپریمش/ غرت یک وی روشتی از امادی/ غم این دل بواتت خورد ناچار/ و غرنه او بنی آپخت نشادی» (ر.ک. دیوان حافظ، ص 342، غزل شمارۀ 438). و چنین ذكر می كند: «این اشعار نشان می دهد كه لهجه شیرازی (زبان پهلوی شیرازی) با وجود این كه  چند قرن تحت تاثیر زبان فارسی دری، زبان رودكی، فردوسی و... بوده است، حتی در قرن هفتم و هشتم هنوز به قدری با زبان فارسی دری متفاوت است كه نه تنها برای دیگران بلكه برای خود شیرازیان امروزی هم نامفهوم است. اگر زبان فارسی دری، ادامه پهلوی ساسانی یعنی، منطقه فارس می بود، می بایست عكس باشد؛ یعنی لهجه شیرازی و دیگر لهجه های فارس، به فارسی دری باشد و لهجه های خراسان از آن متفاوت. از سوی دیگر اگر فارسی دری ادامه پهلوی ساسانی باشد؛ یعنی پهلوی ساسانی منتهی به فارسی دری شده است، چگونه است آثاری كه در اواخر دوره ساسانی و تا قرن 4 و 5 دوره اسلامی نوشته شده (مثل دینكرت و بندهشن) همه به زبان پهلوی و با زبان دری متفاوت است؟ حتی به گفته بعضی، زبان پهلوی تا قرن هفتم هجری هنوز هم كاملاً از بین نرفته بوده است. پس زبان دری ادامه پهلوی ساسانی نیست». حال بر اساس این حقایق آیا رویكرد زبان شناسان و اتیمولوژیستهای نژادپرست پان ایرانیست و پانفارس كه كلماتی مثل ایران و توران را آریایی و ایرانی را بر اساس چند كتیبه و سنگ نبشته جعلی انگلیس ساخته و آمریکا پرداخته پارسی می انگارند و كلمات، اسم ها، حرفها و فعلهای زبان دری تاجیكی را با پهلوی ساسانی و فارسی میانه و فارسی كهن و ایرانی كهن و امثالهم ریشه شناسی می كنند، آیا می تواند علمی و مستدل باشد؟  دربارۀ قاتل بودن زبان دری، لازم به توضیح است كه نه تنها زبان اصلی مردم شیراز، زبان دری نبوده است بلكه زبان اصلی اصفهانیان نیز با زبان از تاجیکستان، افغانستان و خراسان آمده و مهاجم و قاتلِ دری تفاوت ماهوی داشته است. همین دری، كه در زمان حاضر توسّط نژادپرستان حاكم و هژمونی فارس پرست ایران كنونی با علمی¬ترین و روانشناسانه ترین روشها از کودکستان، دبستان، دبیرستان و کتابهای درسی رسمی دولتی گرفته تا سطح دانشگاه و توسّط برنامه های تلویزیونی برای کودکان و غیر کودکان، رادیو، مطبوعات، سی دی های کارتون و انواع سی دی های فیلمها و حتّی تابلوهای مکانها به زبانِ قاتل زبانِ مظلوم امّا اصیل و هزاران سالۀ توركی در ایران بدل شده است، در طول تاریخ، زبان اصلی اصفهانیان را نیز محو و نابود كرده است. جالب این كه احمد كسروی و مریدان پان فارس او ویژگی قاتل بودن را بدون توجّه به این حقیقت آشکار که شاهان غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی و دیگر سلسله های تورک این زبان برساخته را به داخل ایران کنونی آورده اند، به ناحق به زبان توركی نسبت می دهند!! برای پی بردن به زبان اصلی اصفهانی در قرون هفتم و هشتم هجری كافی است سری به دیوان اوحدی مراغه ای بزنیم كه چهار غزل و یك قطعه به زبان اصفهانی در دیوان خود و در بخشی به نام «فی لسان اصفهانیه» آورده است كه مطلع غزلها چنین است: «او ذیر و راذه دیم تارو / از بوی تو واذ صبح تارو، هر كش اردنی چش ای حورزاده بو/ واخورم كرم همیشه كه بحتش و راذه بو،  هر دم ای دل به كمند غم یاری در كو/ دینه ویبو و به سودای نگاری در كو، سر ترسم كه پابند هوای تو نبو/ دل نشو كرت كه خاك كف پای تو نبو» (ر.ك. دیوان كامل اوحدی مراغه ای، صص411-412) که نه تنها زبان دری نیست بلکه محققان تا کنون در معنای این ابیات که به زبان اصفهانی قدیم است، درمانده اند.

  محققان تاریخ ادبیات تاجیکی (دری) خوب می دانند که قبل از سعدی، یعنی قرن هفتم هجری قمری ما هیچ شاعر دری سرا و فارسی گو در شیراز نداریم. چرا که اصل زبان تاجیکی یا دری مال شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان و ایالات بلخ، بغلان و بدخشان و تخارستان بوده است، نه شیراز و ایالت فارس و این زبان، به عنوان زبان ادبی و زبان مهاجر از خراسان بزرگ به داخل ایران کنونی چه عراق عجم و چه ایالت فارس و چه کرمان و اصفهان کوچیده است و در این میان نقش شاهان تورک غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی را نباید از نظر دور داشت .در کتاب «ایران یا ارن؟» خودم نوشته ام که مرکز زبان دری، بلخ، بغلان (میان بلخ و بدخشان) و تخارستان یعنی شمال افغانستان و جنوبی تاجیکستان کنونی بوده است. همان جایی که امپراتوری تورانی کوشانیان بوده اند که البتّه هنوز هم این مناطق در کشورهای افغانستان و تاجیکستان، تاجیک نشین و دری زبان هستند. پس چرا این زبان دری و یا تاجیکی در ایران استعمار زده در سدۀ اخیر به ایالت «فارس» و قوم «فارس» منسوب شده و «فارسی» شده است؟ این هم از شگردهای استعماری انگلیسهای صلیبی فراماسون ضد تورک و ضد عرب و نوچه های پان ایرانیستش در پروژۀ استعماری هویت سازی و سیاه ملیت سازی برای قوم فارس بوده است وگرنه تا همین اواخر قاجار در ایران به فارسها «تاجیک» می گفتند نه فارس. پروژۀ استعماری فارس قلمدادکردن تاجیکها در ایران از یک سو همراه با فارس قلمداد کردن کل ملل ایران، حتی دو ملت تورک و عرب، نقشۀ کثیف استعمار انگلیس بود که در دویست سال اخیر و مخصوصا پس از چاپ شدن کتاب استعماری «تاریخ ایران» نوشتۀ سر جان ملکم در سال 1815م. در لندن، به توسط استادان اعظم فراماسونری و مأموران کمپانی هند شرقی انگلستان و مانقورتها و پان ایرانیستهای نوکر فراماسونشان به انجام رسید. شرح مکفی این پروژۀ نژادپرستانۀ ضد تورک، ضد عرب و ضد غیرفارس را در کتاب اینترنتی خودم «ایران یا ارن؟» نوشته ام.

«خوبان پارسی گو» یا «ترکان پارسی گو»؟

جعل بیتی تورک ستا از حافظ شیرازی با مقاصد نژادپرستانۀ ضد تورک در کتاب درسی ادبیات فارسی (2)

در همان کتاب «ایران یا ارن؟» دربارۀ تورک ستا بودن، سعدی و حافظ و نظامی و مولوی مطالبی نوشته ام که بهتر است همین جا دوباره مرور کنیم: « در هر حال باید بدانیم كه شاعران دری سرا به این دلیل ساده كه مثل پانصد شاعر دربار غزنویان، به سرودن شعرهای مدحی برای ممدوح تورك و گرفتن صله ها و پاداشهای گران از دست ممدوحان شاه و سلطان تورك غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، ایلخانی، آتابک و غیره می پرداختند، «عموماً تورك ستیز» نبوده اند چرا كه نمی خواسته اند حمایت ممدوح تورك خودشان را در این هزار سال بعد از اسلام از دست بدهند. به جز شعوبیان تورک ستیز مأموری چون فردوسی و اسدی توسی و امثالهم، اغلب این شاعران تورك سِتا و تورك دوست بوده اند. طوری كه از پنج شاعر برتری كه به زبان فارسی شعر سروده اند چهار تن: نظامی (تورك) و مولوی (تورك) و سعدی و حافظ تورك ستایانند. كافی است بیتی از حافظ را مثال بزنیم:

تركان پارسی گوی بخشندگان عمرند          ساقی بده بشارت رندان پارسا را

كه دچار جعل و تحریف شوونیستهای فارس (نوشعوبیان پانفارس نژادپرست و تورك ستیز مثل علّامۀ قزوینی و قاسم غنّی و اسلافشان) قرار گرفته است و کلمۀ «تركان» به طرز بی شرمانه و احمقانه ای به «خوبان» (؟) مبدّل شده است و نویسندگان فاشیست ضد تورک کتاب درسی «ادبیات فارسی (2)» دورۀ دبیرستان اکنون 18 سال است که بیت مورد بحث ما را به همین شکل مجعول و صورت تحریف شده و مسخ شده در درس دوازدهم این کتاب که شعر حافظ «دل می رود ز دستم» است، چاپ کرده و می کنند:

خوبان پارسی گوی (؟)  بخشندگان عمرند    ساقی بده بشارت رندان پارسا را

(ادبیات فارسی (2) ص 116)

جالب آن كه محقّقی (؟) مثل بهاء الدّین خرمشاهی فاشیست راسیست معروف فارس ایران، عضو فرهنگستان فاشیستی ضد تورک و ضد عرب زبان و ادب فارسی و از مخالفان سرسخت تدریس زبان مادری تورکی برای کودکان ملت تورک آزربایجان در مدارس و دانشگاههای آزربایجان جنوبی كه عمری را برای نوشتن كتاب «حافظ نامه» صرف كرده است، در دو صفحه به دلایل مكفی عقلی و نقلی و با ارائۀ مستندات و نسخه های اصیل و قدیمی دیوان حافظ (با برشمردن دلایل الف و ب و...) اثبات می كند كه كلمۀ «توركان» از «خوبان» بهتر است. امّا باز اغراض نژادپرستانۀ پارسی- ایرانی اش و کینۀ فارسی اش نسبت به تورکان به او اجازه نمی دهد كه در حافظ نامه اش از صورت درستی که حافظ بینوا به یقین همین صورت را گفته (تركان پارسی گوی)  بهره ببرد و از نظر استاد اعظم، محمّد قزوینی فرماسونر عدول نمی كند و پس از اثبات حقّانیت «تركان» با دلایل عقلی و نقلی،  در نهایت «خوبان» را به جای «تركان» به كار می برد!! (ر.ك. حافظ نامه، صص 126: بیت و 135-136: شرح بیت) .آری نزادپرستی پانفارس ضدتورک كور است و حقایق مسلّم را نادیده می انگارد و شعر حافظ را نیز مثل همان كاری كه اسلافش دربارۀ متون پروتورك كرده اند، مسخ و تحریف می كند. لازم به ذكر است همین جناب خرمشاهی از این كه روز شعر و ادب فارسی، ولادت شهریار اعلام شد، مراتب خشم و نارضایتی خود را از این كه چرا زادروز حافظ را روز شعر و ادب فارسی نكردند ابراز كرده است! در حالی كه خود با حافظ شیرازی چنین معامله ای كرده است و بیت او را مانند استادان فراماسونر ضدتورک مصحح دیوان حافظ به خاطر رشک کور و کینۀ نژادپرستانه تحریف کرده است!

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

به راستی چرا نژادپرستان عقده ای و کینه ای ضد تورک فارس به چنین رذالت آشکاری تن داده اند و در روز روشن این بیت حافظ را چنین مسخ و تحریف می کنند؟ دلیلش با توجه به ماهیت نژادپرستانۀ فاشیستی جهان بینی ضد تورک ایرانی مثل روز روشن است. امثال خرمشاهی و محمد قزوینی و قاسم غنی (مصححان فراماسون ضد تورک جاعل دیوان حافظ) برای این «خوبان پارسی گوی» را به جای «ترکان پارسی گوی» نشانده اند که مبادا میلیونها تورک قشقایی و آزربایجانی  و خلج و افشار و بیچاقچی و شاهسون و غیره در ایران این ابیات حافظ شیرازی تورک ستا را بخوانند و از نظر روان شناسی حس اعتماد به نفس در دل آنها نسبت به تورک بودن خودشان ایجاد شود و به تورک بودن خودشان افتخار کنند. این چیزی است که نژادپرستی فارس ضدبشر و ضد تورک حاکم بر ایران در سدۀ اخیر هرگز آن را نمی خواهد و برنمی تابد. بلکه این نژادپرستی سیستماتیک حاکمیتی و دولتی همواره و همیشه بر آن بوده است تا تورک و عرب و گیلک و لر و غیرفارس همواره از زبان، لهجه، هویت و موجودیت ملی انسانی خودش بیزار و متنفر باشد و همواره و همیشه حس خودکم بینی، حقارت نسبت به فارس و مخصوصا فارس جعلی تهرانی داشته باشد و از تورک بودن، عرب وبودن، گلیک بودن، لر بودن و غیرفارس بودن خودشان که موهبتی طبیعی، ذاتی، خدادادی و فطری و انسانی است، بیزار و متنفر باشد و بکوشد که برای عقب نماندن از قافلۀ نژاد برتر آریایی، هر چه زودتر خودش، فرزندانش و خانواده اش را آسیمیله و الینه و مانقورت فارس سازد از ننگ تورک بودن و غیرفارس بودن برای همیشه برهاند. و چون بیت اصیل حافظ شیرازی تورک ستا متضمن «بخشندۀ عمر بودن ترکان» است و می تواند مایۀ مباهات و غرور ملی در انسانهای ملت تورک کل ایران شود، مغایر با این هدف فاشیستی نژادپرستی فارس پرست ضد تورک ذاتی ایرانی است از سال 1377 هـ.ش/ 1998م. تا امروز یعنی 18 سال تمام بیت مشهور حافظ را جعل کرده و در کتاب درسی ادبیات فارسی (2) چاپ کرده اند تا در ذهن معلمان و دانش آموزان نوجوان چنین ذهنیتی پدید آید که خوبی تمام و کمال به «خوبانی که به زبان پارسی سخن می گویند» مختص است. هرچند این فاشیستهای ضد تورک استخوانهای بیچاره حافظ شیرازی را در قبر با این جعل و انتحال ادبی لرزانده اند اما غرض این ها از نوشتن و چاپ کتابهای درسی در وهله و درجۀ اول رسیدن به اهداف شوم نژادپرستانۀ فاشیستی ایدئولوژیکشان است و برای شناخت ماهیت فاشیستی و ضد تورک نژادپرستی ایرانی همین مورد بیت حافظ از میان صدها مورد کافی است که چگونه حقیقت، تاریخ، واقعیت و راستی قربانی اغراض فاشیستی این نژادپرستان فاشیست ضد انسان می شود

هدف شوم نژادپرستان فارس ایران از قدیس سازی از سعدی و حافظ

با وجود این که اساسا زبان مادری سعدی و حافظ دری نبوده است، نژادپرستان فارس پرست ایران زبان برای هویت سازی برای قوم فارس در ایران و ایجاد حس خودشیفتگی و خودپرستی نژادپرستانه در فارسهای ایران نسبت به دو ملت تورک و عرب از یک سو و ایجاد حس خودکم بینی و حقارت در میان همۀ انسانهای ملل غیرفارسی ایران، مخصوصا ملت تورک آزربایجان در کنار پروژه های ضدانسانی چون جکسازی سیتماتیک و دولتی توسط مأموران اطلاعاتی و امنیتی رکن 2 ستاد ارتش رضا پالانی علیه سه ملت تورک، گیلک و لر و اقدامات ضد انسانی دیگر، گروهی از استادان به ظاهر ایران پرست و متشخص دانشگاه را مأمور کردند تا هر چه قدر می توانند امثال سعدی و حافظ و خیام را بزرگ و مقدس کنند. لازم به توجه است که نیت این متولیان استعمار ملل ایران مثل همان که در پروژۀ قدیس سازی از فردوسی ذکر کردیم اصلا خیر نبود بلکه این بزرگ نماییهای بیمارگونه دقیقا به این خاطر بود که سعدی و حافظ به زبان دری شعر گفته اند و برای همین باید و باید و باید حرفها و گفته هایشان باید مثل مقدس ترین امور تبلیغ می شد و خودشان به عنوان قدیسانی که هیچ شکی در قداستشان نمی توان کرد در ذهن و مغز و دل دانش آموزان و دانش جویان تثبیت شود. از طرف دیگر تمرکز نژادپرستان ضد تورک و ضد عرب ایرانی در سوء استفاده از مقام ادبی و هنری این شاعران بزرگ غیرشعوبی  به نیت بزرگ کردن ملت جعلی ایران و زبان مقدس فارسی این ملت جعلی بود نه چیز دیگر. یعنی این به اصطلاح محققان و صاحب نظران از بزرگ کردن سعدی و حافظ و خیام و فردوسی برای ایجاد و اشاعه و تثبیت خودبزرگ بینی و خودشیفتگی نژادپرستانه در بین انسانهای ملت فارس و دیگر ملل ایرانی صرفا برای استعمار فرهنگی و ذهنی و فکری این انسانها و ایجاد حس برتری نژادی نسبت به انسانهای دو ملت بزرگ تورک و عرب بوده است نه چیز دیگر. برای مثال به این جملات از قلم بهاءالدین خرمشاهی، همان جاعل معروف بیتهای تورک ستای حافظ به نفع قوم فارس که شرحش رفت، که در میان راسیستهای فارس ایران به مقام «حافظ پژوه» نیز نائل شده است، از کتاب «ذهن و زبان حافظ» برداشته شده و در مدح حافظ در کتاب ادبیات فارسی (2) در سال 1377 ص82 چاپ شده است، دقت فرمایید:

« حافظ حافظه ماست. ذهن و زبان و زندگی ما سرشته با حافظ است. دیوان حافظ فقط یک دفتر و  دیوان نیست نامه زندگی و  زندگی نامه ماست. حافظ فراتر از ادبیات است. حافظ به ما ژرف زیستن و شاد زیستن می آموزد و یک تنه تکیه گاه ماست. هیچکس چون او زیر و بم زندگی ما را نمی‌داند و در غم و شادی ما شریک نیست. حافظ حکیمی متفکر و تفکر برانگیز است، فرزانه ای است دارای اندیشه‌های عمیق حکمی و عرفانی و احساسها و عواطف ژرف انسانی. بهترین حرف و حکمت قوم ما در شعر و با شعر بیان شده است و «شعر حافظ همه بیت الغزل معرفتست». حافظ به جای ان که انسان کامل باشد، کاملا انسان بوده است. بی آن که اهل دنیا باشد، دنیا و خوشی های دنیوی را مغتنم می شمرده است. حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح قوم ایرانی است». البته در میان جملات بالا در اصل کتاب این جملات نیز آمده است: « عزیز کرده ای چون او در ادبیات جهان کمتر سراغ داریم. ادعای همسخنی با حافظ ادعایی گزاف است ولی آرزو یا احساس همدلی با او جزو بدیهه‌های زندگی ماست».

همان گونه که ملاحظه می شود هدف و غرض خرمشاهی و امثال او از این حافظ ستاییهای بی محابا و شیفته وار، ستایش حافظ و اندیشه های انسان دوستانه و زیرکانه و رندانۀ این شاعر بزرگ شیرازی نیست بلکه ستایش و پرستش نژادپرستانۀ قوم فارس به منظور ایجاد حس نژادپرستی ایرانی- فارسی است که رندانه آن را در پوشش «قوم ایرانی» عرضه می دارند. به این جمله دقت کنید: « حافظ حافظه ماست»! این «ما» کیست؟ مرجع این ضمر چه کسانی هستند؟ ملت تورک آزربایجان؟ ملت عرب عربستان؟ ملت لر لرستان؟ ملت تورکمن تورکمنستان؟ قوم فارس ایران؟ چه کسی؟! در جملات بعدی مرجع این «ما» معلوم می گردد: «قوم ایرانی»! قوم ایرانی کدام قوم است؟ مگر در ایران فقط یک قوم زندگی می کنند که نویسندۀ راسیست مدام از «قوم ما» استفاده می کند؟ منظور از قوم ایرانی، قوم فارس است؟ تورک است؟ عرب است؟ لر است؟ گیلک است؟ طبری است؟ کورد است؟ لک است؟ لار است؟ کیست؟ آیا ایران  هشتاد میلیون نفری فقط یک قوم (Ethnic) است؟!! آیا حافظ شاعر ملی ما تورکان آزربایجان است یا شاعر ملی فارسهای ضد تورک ایران؟ کدامیک؟! اگر نیست پس نویسنده چه حقی دارد که از طرف میلیونها انسان غیرفارس نظر دهد؟!

در این جملات فاشیستی که « حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح قوم ایرانی است» چه فرقی با سخنان هیتلر و موسیلینی و فرانکو و استالین و لنین و دیگر دیکتاتورهای نژادپرست دارد؟ آیا ایران فقط یک قوم است؟ آیا آن قوم «روح» دارد؟! این روح این قوم قابل مطالعه است؟! می شود آن را دید یا به آن دست زد؟ آن را حس کرد؛ لمس کرد؛ مطالعه کرد؟ آیا این روح مشخصه ای دارد؟ چرا باید من تورک به این روح تفاخر و مباهات کنم؟ این روح چه چیزی جز تبعیض نژادی و زبانی و فرهنگی و اجتماعی و بدبختی و سرکوفت و توهین و تحقیر و تمسخر نژادپرستانه و غارت همۀ داشته ها و ارزشهای مادی و معنوی و فرهنگی برای من و ملت من داشته است که باید به آن فخر کنم؟! آیا حافظ به صرف این که به زبان فارسی شعر گفته است، مظهر روح تمامی ملل ایران است؟ آیا همۀ ما انسانهای ملل ایران حافظ وار می اندیشیم و باید حافظ وار بیندیشیم؟! چرا باید حافظ وار بیندیشیم؟! آیا تمامی ملل ایران خودشان شاعران بزرگی چون حافظ ندارند که فقط حافظ و لاغیر، مظهر روح آنها باشد؟ مثلا تورکمنها «مخدومقلی فراغی» را ندارند که از هر جهت به مراتب قوی تر و بهتر از حافظ شیرازی است؟ آیا تمامی انسانهای ملل متعدد ایران حافظ را نماد روح ملی ملت خود می دانند؟ خرمشاهی چه حقی دارد که از طرف میلیونها انسان تورک آزربایجان که شاعرانی چون «ملا محمد فضولی» و «عمادالدین نسیمی» را دارند که به مراتب بهتر از حافظ هستند، نظر دهد؟ آیا همین حکم کلی صادر کردن از طرف میلیونها انسان تورک، خود روشن ترین مصداق نژادپرستی فارس ایرانی نیست که همه را فارس می انگارد و در انکار موجودیت ملل غیرفارس و مخصوصا ملت تورک آزربایجان می کوشد؟ آیا کل انسانهای ملت عرب با وجود شاعران بزرگ عرب چون المتنبی و ابوفراس و ابونواس و ابوالعلا معری و غیره، حافظ فارسی گو را به عنوان مظهر روح ملت خود قبول دارد؟ اینها سؤالهای بسیار مهمی است که نژادپرست فاشیست فارس ایرانی، همان که قدرت سیاسی و حاکمیت را در نود و پنج سال اخیر در قبضه دارد و به نسل کشی سیاسی و فرهنگی ملتهای تورک و عرب و لر و غیره پرداخته است، باید به آنها پاسخ دهد.

باید بدانیم که نژادپرستان فاشیست فارس که این گونه تعبیرات فاشیستی نژادپرستانه «روح قومی و روح ملی» را دقیقا از نازیهای آلمانی در دوران پیش از جنگ جهانی دوم آموخته، از این تعبیر فاشیستی استعمارکننده که نافی هویت و بلکه وجود دو ملت بزرگ تورک و عرب در ایران است، در کتابهای درسی زیاد بهره می برد. برای نمونه قسمتهایی از متنی به عنوان «شاهنامه کتاب اخگرها و خاکسترها» را که برگزیده¬ای از کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» نوشتۀ فاشیست راسیست ضدتورک ذاتی و عقده ای فارس دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن است، مرور می کنیم که در درسنامۀ دانشگاهی فارسی عمومی تحت عنوان «قند پارسی» (عجب قندی؟!) که در ایران از سال 1384 هر سال چاپ و تجدید چاپ شده و اکنون به چاپ شانزدهم رسیده است و در اکثر دانشگاهها تدریس می شود: «فردوسی درست در همان زمان که می¬بایست، سربرآورد. اگر از او می¬گذشت شاید حماسۀ ملّی ایران هرگز سروده نمی¬شد. چه اندکی بعد تسلّط سلسله¬های ترک¬نژاد غزنوی و سلجوقی و خوارزمشاهی، چنان روح ایران را آلوده به عرب¬زدگی و ترک¬زدگی کرد که دیگر وجدان حماسی ایران نمی¬توانست سربرافرازد، چنان که بعد از این دوره می¬بینیم که تنها عرفان ایران توانست در برابر این آلودگی روحی، که باد را بر بیرق ظاهربینی و تملّق و زبونی می¬وزاند، کانون مقاومتی ایجاد کند» (قند پارسی، ص 101). در متون فوق تعابیری چون «آلوده شدن روح ایران به عرب¬زدگی و ترک¬زدگی» به روشنی نژادپرستانه و شبیه تعابیر آدولف هیتلر نژادپرست مخوف جهان مثل «آلوده شدن روح ژرمن با یهودیت» است. از دید ساخت¬شکنی و تحلیل گفتمان انتقادی باید پرسید که آیا یک کشور مانند ایران یک انسان است که روح داشته باشد؟ روح یک کشور یعنی چه و اصلاً روح چگونه آلوده می شود؟! این که گفتیم که نژادپرستی ضد تورک و ضد عرب ایرانی تعبیرات نژادپرستانۀ خود را مثل «روح ایران» دقیقا از نژادپرستان آلمان نازی و شخص آدولف هیتلر که مدام از «روح آلمان و روح ژرمن» سخن می گفت، برداشته بی سند نیست. در کتاب ایران یا ارن این موضوع را نیز در صص 194-195 با بررسی و تحلیل اسناد و شواهد تاریخی متقن چنین بررسی کرده ام: « در فاصلۀ بین جنگ جهانی اوّل و دوم که در اروپا از سال 1933م. 1312ه.ش. آدلف هیتلر به قدرت می¬رسد، رضا پالانی ضد تورک ضد عرب و ضد لر توسّط بعضی از شناخته شده ترین تئوریسینها و ایدئولوگهای نژادپرستی فارس فراماسونر مقیم ایران از قبیل اردشیر جی ریپورتر و پسرش شاپور جی و نیز محمدعلی فروغی استاد اعظم یهودی فراماسونری ضد تورک و نیز تئوریسینها و ایدئولوگهای مقیم آلمان و شهر  برلین از مدتّها قبل و در زمان حاکمیّت احمدشاه قاجار، با توهمات بیمارگونه و خیالی برتری نژاد آریایی و عظمت نژاد ایرانی و پارسیان و هخامنشیان و ساسانیان به تمام ملل جهان مخصوصا دو ملت تورک و عرب آشنا شد و این خود نشان می¬دهد که این مأموران زبدۀ استعمار از مدّتها قبل از به حاکمیّت رسیدن رضاخان با تئوریزه کردن و ایدئولوژیزه کردن تفکّر نژادپرستی پارسی-آریایی در صدد تمهید مقدّمات در اذهان انسانهای ملل ایران برای گرفتن حاکمیّت ایران از دست تورکان و غصب آن به وسیلۀ پانفارسهای نژادپرست مأمور قدرتهای صلیبی ضد تورک و ضد عرب بودند: مأموران فراماسونر و خطرناکی چون «سید حسن تقی زاده» مانقورتِ رذل پلید نژادپرستِ خائن به آزربایجان و ملت تورک آزربایجان، مؤسس مجلّه «کاوه» (1916-1924م. 1295-1303ه.ش.) در برلین، «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» مانقورتِ نژادپرستِ رذل خائن به آزربایجان که مجلۀ «ایرانشهر» را در سالهای 1922-1925م. (1301-1304ه.ش. سال آغاز سلطنت رسمی رضاخان پالانی بر ایران) در برلین چاپ می¬کرد و مشفق کاظمی، محمدعلی جمال زاده ضد تورک و احمد فرهاد که مجلّه «فرنگستان» را در همان برلین منتشر می¬کردند. سید حسن تقی زاده فراماسون، مجلۀ کاوه را با همکاری محمدعلی فروغی فراماسون ضد تورک، محمد قزوینی فراماسون ضد تورک (مصحح و جاعل ضد تورک دیوان حافظ شیرازی به همراه قاسم غنی) و محمدعلی جمال زاده تأسیس کرد و این اشخاص یا بهتر بگوییم مأموران رسمی فراماسون استعمار غرب، که بعد از آن در زمان به حاکمیّت رسیدن رضاخان، به مرشدان و پیشکسوتان سطح بالای روشنفکری و دانشگاهی ایران بدل شدند، افکار نژادپرستانه میرزا فتحعلی آخوندزاده (مانقورت پلید ضد تورک)، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا عبدالرحیم نجارزاده تبریزی (همان طالبوف مانقورت ضد تورک) را، تحت تأثیر ناسیونالیسم نژادی آلمانی (پان ژرمنیسم که هیتلر و همفکرانش تحت تأثیر آن حزب نژادپرست ناسیونال- سوسیالِ «نازی» را به وجود آوردند) تبلیغ می¬کردند. «حسین کاظم زادۀ ایرانشهر» در مجلۀ «ایرانشهر» از همکاری امثال محمد قزوینی ، عباس اقبال آشتیانی، صادق رضازاده شفق تورک مانقورتِ تبریزی، غلامرضا رشید یاسمی کُرد، ابراهیم پورداوود گیلک، و مشفق کاظمی بهره ها می برد تا این که توانستند اصطلاح «ایران آریایی» را در نظام اصطلاح¬شناختی رسمیِ سیاسی-فرهنگی و علمی ایران نهادینه کنند. در مجلّه نامۀ فرنگستان نیز علاوه بر مأمورانی که ذکر شد، غلاحسین فروهر، پرویز کاظمی، علی محمد شیبانی، علی اردلان، تقی ارانی، مرتضی یزدی، وهاب مشیری، رضی اسلامی، ابراهیم مهدوی، علی نورزو، حسن نفیسی و مشرف الدّین نفیسی قلم می¬زدند (ر.ک. کثرت قومی و هویّت ملّی ایرانیان، صص55-57). حاصل تلاش این نژادپرستان خطرناک این بود که رضا پالانی عقده ای ضد تورک 9 سال پس از غصب حاکمیّت ایران با صدور بخشنامه ای به تمام سفارتخانه های خارجی در تهران اطلاق رسمی نام ایران را بر این کشور به تمام جهان اعلام کرد: در مورخۀ 3/10/1313 مصادف با 23 دسامبر سال 1934م. رژیم نژادپرست و ضدّ تورک و ضدّ عرب و ضدّ لُر و ضدّ انسانِ پهلوی به سرکردگی رضا پالانی جانی برای همراهی و همدلی با آلمان نازی هیتلری و ایجاد اصطلاح جعلی «ایران آریایی» و توهّم «مولد و منشأ بودن ایران برای نژاد جعلی آریایی» در نزد کشورهای جهان، با صدور بخشنامه¬ای از طرف وزارت خارجه به کلّیّه سفارتخانه¬های خارجی در ایران تبدیل رسمی اسم «پرسیا» به «ایران» را خواستار شد. آری! خوانندۀ محترم باید بداند که ریشه و اساس تعابیر نژادپرستانۀ فاشیستی چون «روح قوم ایرانی» و «روح ملی ایران» از کجاهاست. ما می نویسیم تا عبرت چه کسانی شود و مایۀ بیداری کدام انسانها گردد

یا به این جملات نژادپرستانۀ مغرضانه از درس «زبان سعدی و پیوند آن با زندگی» همان کتاب ادبیات فارسی (2) چاپ سال 1377، ص 66-67 در تعریف و ستایش بی محابا و غرض ورزانه از سعدی مواجه هستیم که در آن نیز کلمۀ «ما» و «روح زبان فارسی» برای منظورهای نژادپرستانه به کار رفته است. این متن که در اصل از دکتر محمدجعفر محجوب، نویسندۀ نژادپرست پانفارس است، چنین به بزرگنمایی از سعدی شیرازی می پردازد:

«محمدعلی فروغی در مقدمه ای که بر گلستان تصحح شده ی خویش نگاشته، چنین می گوید: گاهی شنیده می شود که اهل ذوق اعجاب می کنند که سعدی هفت صد سال پیش، به زبان امروزی ما سخن گفته است، ولی حق این است که ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته ایم سخن می گوییم.؛ یعنی سعدی شیوه ی نثر فارسی را چنان دل نشین ساخته که زبان او زبان رایج فارسی شده است و ای کاش ایرانیان قدر این نعمت بدانند و در شیوه بیان، دست از دامان شیخ برندارند که به فرموده ی خود او «حد همین است سخن دانی و زیبایی را» و من نویسندگان بزرگ سراغ دارم: (از جمله: میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی) که اعتراف می کنند که در نویسندگی هرچه دارند از شیخ سعدی دارند». به گمان من این حقیقتی است روشن و آشکار که بر قلم توانای فروغی جاری شده است. سعدی معلم اول زبان فارسی است و فارسی امروزی ما به زبان فارسی بیش از زبان هر شاعر یا نثرنویس دیگری شبیه است و نیز بنده عقیده دارد که تا امروز هیچ فارسی زبانی - اعم از شاعر یا نثرنویس- وجود ندارد که مانند سعدی، روح زبان فارسی را دریافته و به رموز و ریزه کاری های آن واقف باشد. به عبارت دیگر، تا کنون هیچ فارسی زبانی این زبان دل پذیر و شیوا را به فصاحت و بلاغت سعدی تکلم نکرده است و شاید بتوان حدس زد که پس از این نیز کم تر کسی پیدا خواهدشد که به اندازه ی شیخ اجل بدین زبان مسلط باشد و این اندازه عبارات و استعارات و الفاظ و معانی زبان فارسی را مسخر خویش بتواند ساخت» (ادبیات فارسی (2) چاپ 1377، صص 66-67).

ملاحظه می شود که استاد اعظم فراماسونر پلید یهودی، محمدعلی فروغی که به همراه اردشیر و شاپور ریپورتر فراماسونر یکی از سه معلم اصلی شیطان رضا پالانی در اجرای سیاستهای دهشتناک تورک ستیزانه و عرب ستیزانه و فارس پرستانه اش بود و با تصحیح کلیات سعدی کارهای در ظاهر آکادمیک و در اصل سیاسی ضد انسانی نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ خودش را شروع کرد، کلمۀ «ما» را چنان به کار برده است که گویی تمام انسانهای ملل ایران «فارسی زبان» هستند و سعدی شاعر ملی تمامی انسانهای تورک، عرب و غیرفارس ایران هم «باید» باشد. باید از روح لعنتی این نژادپرست فراماسون پلید، محمدعلی فروغی، پرسید که منظورت از «ما» چه کسانی است؟ مگر ملت تورک ما، فارسی زبان یا دری زبان هستند که تو می گویی «زبان امروزی ما»؟! این گونه جملات فاشیستی زمانی در کتابهای درسی نوشته می شوند که بیش از نیمی از جمعیت ایران تورک است و بقیه هم غرفارس و فارسی زبانان اصفهانی و کرمانی و یزدی و شیرازی و مشهدی و غیره اقلیت هستند. ما انسانهای ملت تورک آزربایجان نه خودمان و نه پدران و اجدادمان به زبان فارسی سخن نگفته و نمی گوییم که امثال فروغی و محجوب فاشیست ما را از طرف خودشان فارسی زبان قلمداد می کنند و در ذهن بچه های ما چنین دروغها و خزعبلات استعماری پر می کنند و سبب می شوند که کودکان و نوجوانان تورک ما با امثال فردوسی پلید ضد تورک و ضد عرب و ضد زن و سعدی همجنس باز منحرف و حافظ پسرباز که به ان هم خواهیم پرداخت، این همانی (identification) و هم حسی و همذات پنداری کنند. این گونه تعریف و تمجیدهای پرستش گونه از سعدی که با تعریف و تمجیدهای پرستش گونه و فاشیستی از زبان فارسی و شاعران فارسی سرا همراه شده است هیچ هدف دیگری جز تقدیس و مقدس سازی زبان فارسی و به تبع آن نفی و انکار موجودیت زبان تورکی و ملت تورک در آزربایجان جنوبی و کل ایران ندارد. همۀ این جملات ستایش گونه و سخنان فاشیستی ذات گرایانه و پرستش امیز با استفاده از کلماتی چون «روح زبان فارسی» هیچ هدفی جز القای مقدس بودن زبان فارسی و سعدی شیرازی، به عنوان خداوندگار زبان مقدس فارسی ندارد. همۀ این جملات پرستش گونه به قصد تقدیس زبان فارسی، که به خودی خود هیچ برتری نسبت به تورکی و عربی و دیگر زبانها ندارد، و بلکه از دو زبان اصیل و کهن تورکی و عربی بسیار نازل تر و ضعیف تر و ناتوان تر و کم واژه تر است، همگی حاکی از فاشیست و راسیست و ضدتورک و ضد عرب بودن نژادپرستان فارس، تئوریسینها و ایدئولوگهای گفتمان استعماری ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان ایران پارس آریایی یا همان پان ایرانیسم و پانفارسیسم هستند.

حقیقتی مسلم در سخنان محمدعلی فروغی: زبان فارسی امروز ایران مصنوعی و جعلی و از کتابها بیرون کشیده است نه زبان زندۀ یک ملت

البته ذکر این نکتۀ بایکتر از مو در مورد سخنان محمدعلی فروغی (ذکالملک حاکمیت رضا پالانی) در نظر ما متخصصان امر می آید و آن این که در این گونه جملات که « حق این است که ما پس از هفتصد سال به زبانی که از سعدی آموخته ایم سخن می گوییم» به راستی اعتراف می کند که زبان فارسی تهرانی که با کوشش او و همفکران فاشیست راسیستش، تنها زبان رسمی و تحمیلی به غیرفارس زبانان شد، زبان مادری و زبان اصیل و طبیعی و سالم هیچ یک از ملل ایران نبوده و نیست بلکه توسط فاشیستهای پانفارس پروژۀ ملیت سازی ایرانی- فارسی از کتابهایی مانند گلستان سعدی بیرون کشیده شده است وگرنه زبان شناسان به خوبی می دانند که هیچ زبان زندۀ طبیعی و خدادادی که زبان مادری ملتی هم باشد، در طی هفتصد سال یعنی هفت قرن کامل بدون تغییر و تحول طبیعی نمی ماند. و عجیب این که ایدئولوگها و تئوریسنهای ملت سازی ایرانی همین ضعف بزرگ، یعنی بدون تغییر و تحول ماندن زبان جعلی فارسی را از زمان رودکی و فردوسی و سعدی تا به امروز، با استفاده از بی سوادی و بی خبری انسانهای ملل ایران به عنوان یک نقطۀ قوت مسلم قلمداد کرده و می کنند!!! در حالی طبق ابتدایی ترین اصول علم زبان شناسی این عدم تغییر و تحول و واژه گیری و واژه سپاری از زبانهای دیگر و به آن زبانها، بزرگترین ضعف یک زبان است و هیچ زبان زندۀ طبیعی نمی تواند از هزار سال پیش تا کنون بی تغییر و تحول بماند. یادم به گفته های یک مانقورت فوق لیسانس زبان انگلیسی افتاد که در یک مجلسی گقت: «کدام دلیل بر برتری زبان فارسی نسبت به تورکی و عربی از این بهتر که من امروز شعرهای رودکی مثل «بوی جوی مولیان» را به راحتی می فهمم»!!! گفتم : «این حرف شما از شدت بی سوادی و بی خبری و جهلتان است و لااقل به اندازۀ مدرکت و ادعایت برو کتابهای زبان شناسی را مطالعه کن جانم. در علم زبان شناسی «تغییر و تحول دائمی زبان» یک اصل است و زبانی زنده که طبیعی زبان مادری و خدادادی یک ملت باشد، مانند زبان تورکی و عربی و انگلیسی به طور طبیعی مدام در حال تغییر و تحول باید باشد و این تغییر و تحول دقیقا به تغییر و تحول جوامع انسانی و فرهنگها و تمدنها مربوط است. به طوری که انگلیسی زبانهای امروز زبان انگلیسی لاتین زدۀ ویلیام شکسپیر را که حدود ششصد سال پیش نوشته شده است، به سختی می فهمند از این رو متخصصان ادبیات انگلیسی مجبور شده اند که کتابهای شکسپیر را به زبان انگلیسی معاصر بازگردانی کنند تا برای انگلیسی زبانهای امروز مفهوم باشد. حالا تو می آیی و از زور بی سوادی و مرعوبیت یه پان ایرانیسم، زبان مصنوعی و جعلی و «مردۀ» فارسی را که از کتابهایی مثل شاهنامۀ فردوسی و گلستان سعدی بیرون کشیده شده و زبان رسمی ایران شده، تحت تأثیر عقاید استعماری و استحماری عوام فریبانۀ پان ایرانیستها و پان فارسهای شیاد ضد تورک چنین تعریف و ستایش می کنی و دقیقا نقطۀ ضعف آن را به عنوان نقطۀ قوت مطرح می کنی؟ برو مطالعه کن جانم. در دیوان لغات الترک که هزار سال پیش نوشته شده است، لغاتی تورکی وجود دارد که امروز من تورک آزربایجانی آن را نمی فهمم و البته لغات بسیاری هم هست که نه تنها می فهمم بلکه هر روز به کار می برم بعضی ها هم دچار تغییر و تحول تلفظ و دگرگونیهای واجی و تلفظ شده است و این هم کاملا طبیعی است چون زبان تورکی زنده است و هرگز مثل زبان فارسی جعلی (زبان رسمی ایران و نه زبان تاجیکی تاجیکستان) «مرده» و از قبر سعدی بیرون کشیده نیست، بلکه زبان ملی و طبیعی و زندۀ بیش از ششصد میلیون تورک از هفت هزار سال پیش تا کنون است»! آری! سکوت مرگ بر آن محفل که متأسفانه خیلیها مانقورت یا آسیمیله شده بودند، حاکم شد و فهمیدند با چه کسی رو به رو هستند و نمی توانند جعلیات و مزخرفات پانفارسها و پان ایرانیستها را در حضور حضرت تورک تکرار کنند. بگذریم.

این تشیع فارسی یا تشیع مجوسی شعوبی ضد تورک و ضدعرب جمهوری اسلامی ایران است که سخنان فاشیستی و راسیستی امثال محمدعلی فروغی و محمدجعفر محجوب را چنین در کتابهای درسی فارسی می گنجاند و نوجوانان ملت تورک را چنین مغزشویی و فارس و فارسی پرست و فارس پرست و سعدی پرست و فردوسی پرست و ضد تورک و ضد عرب و ضد پدر و مادر و پدران و مادران خود، یعنی «مانقورت» می کند. ما به این دلیل با این نوشته های فاشیستی و نازیسیتی و راسیستی پرستش گونه مخالفیم و برای بیداری جوانان و نوجوانان ملت تورک خود قلم می زنیم. ستایش سعدی، حافظ، فردوسی و خیام و دیگر شاعران دری سرا در ایران در سدۀ اخیر هیچ هم بی غرض و مرض نبوده و نیست بلکه غرض از این ستایش از دیدی دیگر این است که در ذهن و مغز و دل کودکان، نوجوانان و جوانان ما این عقیدۀ سخیف و ضدانسانی و نژادپرستانه را بچپانند و فرو کنند که «این تنها ملت فارس است که برتر است و این فقط ملت فارس است که زبان بی نظیر و پرافتخار و شیرین فارسی را دارد و شاعرانی بی نظیر چون فردوسی و حافظ و سعدی و خیام  فارس هستند و اقوام دیگر چون تورک و عرب و لر و بلوچ و کورد وحشی و بی ادبیات و بدون شاعران بزرگ هستند و زبان آنها الکن و ضعیف و بدون ادبیات قوی است و این اقوام کوچک هرگز نمی توانند شاعرانی جهانی و قدرتمند مثل سعدی و احافظ و فردوسی و خیام داشته باشند پس بهتر است که همۀ انسانهای تورک و عرب و کورد و بلوچ و تورکمن زبان مادری و ادبیات الکن و ناقص خود را رها کنند و به ملت ایران (فارس) بپیوندند و به دشمنی با هر کسی بپردازند که ادعا می کند که زبان فارسی هم زبانی است مثل همۀ زبانهای دیگر و سعدی و حافظ و فردوسی و خیام، شاعرانی هستند مثل همۀ شاعران دیگر» نه! نژادپرستان فارس ایران که کل ایران را ملک طلق خودشان، پدرانشان  و جد و آبای خودشان می شمارند و یک سده است که در حال مانقورتسازی و مغزشویی و فریب کودکان و نوجوانان و جوانان ملل غیرفارس و مخصوصا ملت تورک آزربایجان هستند، هرگز این را نمی خواهند که کودکان، نوجوانان و جوانان تورک و غیرفارس درست و منطقی فکر کنند بلکه با کتابهای درسی این چنینی همیشه و همواره در پی تهییج احساسات کور فارس پرستانه در پوشش ایران پرستی و وطن دوستی افراطی یا شووینیسم هستند. هدف از ستایش پرستش گونه فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و دیگر شاعران فارسی زبان این است و بس. یعنی ملیت گرایی ایرانی همواره و همیشه دچار مرض نژادپرستی بوده و هست و نژادپرستی در ذات و گوهر و جوهر و اصل این جهان بینی و نگرش ضدانسانی فارس پرستی و انکار وجود ملتهای تورک و عرب در ایران بوده و هست بنابراین این انسانهای قوم فارس که گوشتشان، خونشان، استخوانشان و حتی مغز استخوانشان آلوده به ویروس لاعلاج و مقاوم نژادپرستی استعماری فارس پرست و فارسی پرست و کورش پرست و ضد تورک و ضدعرب است، به این راحتی نخواهدتوانست از این بیماری نجات یابد و بی گمان با کمک مانقورتهای پلیدتر از خودشان، خود و ملت تورک آزربایجان و ملت عرب عربستان را گرفتار خون و خونریزی و نسل کشی خواهدکرد. آری! یک قرن اشاعه و تبلیغ نژادپرستی فارسی- ایرانی که تشیع فارسی هم آن را ایدئولوژیزه و تئوریزه و تقویت کرده و می کند و به ان وجه دینی، ایمانی و خدایی و آسمانی می دهد، بی هیچ تردیدی خاصیت خودش را دیر یا زود خواهدداد و از آن هیچ گزیر و گریزی نسیت پس ما انسانهای ملت تورک و ملت عرب باید از هم اکنون فکری به حال حفظ جان و موجودیت خودمان بکنیم. وگرنه فردا دیر خواهدشد. این سلسله نوشته های من و امثال من برای همین دفاع مقدس از هستی و موجودیت انسانهای ملت خودمان و ملل دیگر ایران است. اما در مورد مقدس سازی و تقدیس سعدی و حافظ و امثالهم باید بگوییم که امروز قرن بیست و یکم میلادی است و تشت رسوایی چنین نژادپرستی ضدبشری که سعی در قدیس سازی از فردوسی و سعدی و حافظ داشته و دارند، از بام به زمین افتاده و عالم و آدم از «همجنس باز بودن» و فساد جنسی امثال سعدی و حتی حافظ خبر دارند. در بخش بعدی مقاله این مورد بسیار مهم را بررسی می کنیم.

کتاب شاهدبازی در ادب فارسی از سیروس شمیسا کتابی که خواب پانفارسها را پریشان کرد

نژادپرستان فراماسونر ضدتورک و ضد عرب پانفارس مثل محمدعلی فروغی شیطان و صدها تن از نژادپرستان ضدتورک و ضد عرب فارس که عنوان استاد زبان و ادبیات فارسی را یدک کشیده و می کشند، از صد سال پیش برای تئوریزه کردن و تبلیغ ایدۀ نژادپرستانۀ فارس پرست ضدتورک و ضدعرب و ضدانسان ایران پارس آریایی می کوشند. یکی از مهمترین تاکتیکها و استراتژیهای زیرکانۀ این نژادپرستان، بت سازی، مقدس سازی و الگوسازی از «شاعران و سخنوران دری گوی» است که آن را خائنانه زیر عنوان پرطمطراق «شاعران و سخنوران پارسی/ فارسی گوی ایران» پنهان می دارند تا از یک طرف با تأکید بر کلمۀ «پارس/ فارس» که اساسا در تاریخ به ایالت فارس کنونی اطلاق شده است، وجهۀ تاجیکی-دری (خراسانی- تاجیکستانی) زبان این سخنوران و شاعران را پنهان سازند و آنها را «فارسی» و «ایرانی» قلمداد کنند (نه تاجیکی) و از سوی دیگر با بزرگنمایی هر چه بیشتر آنها و قدیس سازی از آنها توهم برتری مطلق نژاد موهوم آریایی را نسبت به ملتهای بزرگ تورک و عرب و غیره در اذهان میلیونها انسان چه فارس و چه غیرفارس ایجاد کنند. این موضوع جزء موضوعات آشکار است که سخن گفتن از ایران به عنوان یک کشور یا واحد جغرافیایی قبل از صفویه و به ویژه قبل از شاه عباس صفوی چیزی جز خزعبلات نیست. می دانیم که کلمۀ ایران اولین بار در شاهنامۀ فردوسی نژادپرست آمده است و چیزی جز یک سرزمین خیالی و آرمانی در مقابل توران نیست. در کتاب ایران یا ارن؟ خودم به این موضوع مهم پرداخته ام. آن نژادپرستان مغرضی که به مانند فردوسی مجوسی شعوبی می گویند «ایران از ازل و اول خلقت بوده است»!!! جواب ما این است که پس توران چه؟ اگر ایران ازلی است پس باید توران هم ازلی باشد. اگر شما استان فارس را جزو ایران می دانید پس ما ملت تورک آزربایجان نیز حق داریم که کل آزربایجان را جزو توران بدانیم که البته همین طور هم هست و بلکه توران بوده است بدون این که اثری از ایران خیالی و وهمی فردوسی باشد. بگذریم.

موضوع این است که نژادپرستان فارس مثل محمدعلی فروغی فراماسون ضد تورک و ضد عرب، در مورد شاعران دری گوی مثل سعدی کوشش داشته اند که وجهۀ آنها را تا می توانند از غبار اشتباه و لغزش و انحراف پاک نشان دهند اما حقیقت این است که امثال سعدی و حافظ این قدرها هم پاک و منزه نیستند. مثلا سعدی شعرهایی دارد که به آنها «خبثیات سعدی» یا «هزلیات سعدی» می گویند. خبث کلمه ای عربی به معنی بدی و پلیدی است. خبیث (بد و پلید) هم از همین ریشه است؛ یعنی در این شعرها شاعر شیراز بدون پرده پوشی و بدون این که ماسک و نقاب صلاح و دینداری و علم بر چهره بزند از تمایلات طبیعی خودش مخصوصا به جنس موافق (پسران زیبا) سخن گفته است و آن هم بی هیچ شرم و خودسانسوری و پرده پوشی و به اصطلاح جانماز آب کشیدن و ریا. البته باید بگوییم این نه تنها نقطۀ ضعف این شاعر نیست بلکه اتفاقا نقطۀ قوت اوست. نکتۀ جالب این که امثال محمدعلی فروغی فراماسونر ضدتورک و ضد عرب خبیث در ابتدای حاکمیت ضد تورک و ضد عرب و ضد لر خبیث پهلوی  برای این که مطابق فرمایش استادان اعظم فراماسونر لندنی خودش در ادامۀ پروژۀ مخوف ملیت سازی ایرانی- فارسی از ملل غیرفارس ایران، چهره ای منزه و آسمانی و ایده آل ازسعدی در ذهن انسانهای ایرانی بسازد، هزلیات یا خبثیات را از سعدی نمی دانست و در تصحیحات خودش از کلیات سعدی این خبثیات را سر خود حذف می کرد!!!

برای اطلاع از جزئیات ر. ک. به «هزلیات سعدی» از ویکی پدیای نژادپرست ضد تورک و ضد عرب فارسی:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D8%B2%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C

و نیز برای اطلاعات بیشتر و بهتر این نوشته از سایت کتابناک را مطالعه فرمایید. که در آن نظر سعدی، این استاد اخلاق پانفارسها را دربارۀ چگونگی عمل جنسی با یک حیوان (الاغ) تشریح کرده است:

http://ketabnak.com/book/1204/%D9%87%D8%B2%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C?dlid=1204&page=all

    اما همان گونه که گفته اند «ماه پشت ابر نمی ماند» و «حقیقت پشت دروغ نمی ماند» از استادان زبان و ادبیات فارسی، دکتر سیروس شمیسا، که گیلک و استاد دانشگاه علامه طباطبایی و اصلا از شهر بندر انزلی است، کتابی در سال 1381 هـ.ش. / 2002م. نوشت به نام «شاهدبازی در ادب فارسی» که بسیار بحث برانگیز بود و کل برساخته ها و جعلیات پانفارسها در سدۀ اخیر را به یکباره باطل کرد. هرچند خود این دکتر سیروس شمیسا نیز یک پان ایرانیست و پانفارس ضدتورک و ضد عرب است و در کتابش با رویکردی نژادپرستانه و خودشیفته بر اساس فرافکنی (Projection) تلاش کرده است که ریشۀ همۀ انحرافات جنسی مربوط به پسربازی و لواط کاری و همجنس بازی انسانهای غیرتورک و غیرعرب (عجمان و تاجیکان) را به نژادهای تورک و عرب نسبت دهد (؟) اما در هر حال این کتاب درست به مانند «تف سربالا» بر صورت نژادپرستان تئوریسین فارس در پروژۀ قدیس سازی از شاعران و نویسندگان دری گوی و دری نویس در هزار سال اخیر عمل کرد و کلیۀ بافته ها و دروغهای شیاطین شیاد نژادپرست فارس و مانقورت نوشعوبی و مجوس و فراماسونر را در دویست سال اخیر در دادن چهرۀ مقدس به شخصیتهای ادبی به اصطلاح ایرانی باطل و آنها را رسوا کرد. از خوانندگان خواهش می کنم این کتاب ارزشمند و رسواکنندۀ پانفارسیسم و پان ایرانیسم (شاهدبازی در ادب فارسی) را حتما از لینک زیر و لیکنهای دیگر اینترنت، که خوشبختانه فراوان هستند، سرچ و دانلود و دقیقا مطالعه فرمایند:

https://mamnoe.wordpress.com/2015/09/01/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/

   آری! یادم می آید یک زمانی در دهۀ هفتاد هجری شمسی در دانشگاههای ایران وقتی امسال من محقق به دانشجویان و حتی استادان می گفتم که سعدی شدیدا بچه باز و پسرباز و همجنس باز (Hemosexual)  بوده است، دانشجویانی که در دورۀ دبیرستان و توسط کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران و معلمان مغرض فارس پرست ضد تورک و ضدعرب، کاملا مغزشویی  شده بودند کم می ماند که گلوی مرا بگیرند و از شدت خشم از هم بدرند! چرا که در ذهن آنها از سعدی و حافظ و فردوسی و خیام، با تبلیغات و القائات ایدئلوژیگ تشیع فارسی، تصویری امام گونه پیغمبرگونه و قدیس گونه ساخته بودند که هر گونه انتقادی از آنها مساوی با اهانت به مقدسات تشیع محسوب می شد. تا این که در دهۀ هشتاد و به توسط سیروس شمیسا که خود دشمن دو ملت تورک و عرب اما غیر فراماسونر است، تشت رسوایی جاعلان پروژۀ ملت سازی فارسی در ایران از بام به زمین افتاد. خداوند را صدهزاران مرتبه شکر می گوییم که در پرتو نقد ادبی بی غرض و مرض «صورت سیاه و صورت سفید حتما مشخص و پیدا می شود».

    باری، کتاب شاهدبازی در ادب فارسی شامل نکات ارزندۀ زیر است:

شاهدبازی در ادبیات فارسی کتابی است که به موضوع همجنس‌ گرایی مردانه در ادبیات فارسی بویژه شعر از دوره غزنویان تا اوایل دوره پهلوی می‌پردازد. این کتاب در سال 1381 هـ.ش. در ایران منتشر ولی همانگونه که نویسنده در مقدمه کتاب حدس میزد به مذاق عده‌ای خوش نیامد و بلافاصله چند روز پس از انتشار، ممنوع و از بازار و کتاب‌فروشی‌ها جمع آوری شد و اجازه فروش و تجدید چاپ نیافت. دکتر شمیسا را به خاطر نوشتن این کتاب چند ماه زندانی کردند. این کتاب نخستین و تا به امروز تنها کتابی است که به چنین پژوهشی دست زده است. نویسنده بر اساس شواهد گوناگونی که بیشتر از نظم و کمتر از نثر برگزیده، نظریه خود را به اثبات می‌رساند که معشوق شعر فارسی غالبا و عمدتا مرد است نه زن و فقط بخش کمی از اشعار قدماست که میتوان در آنها به ضرس قاطع معشوق را مؤنث قلمداد کرد. دکتر شمیسا در این کتاب پژوهشی تلاش دارد شاهدبازی و همجنس گرایی را مورد بررسی قرار داده و نشان دهد شاهدبازی دست کم هزار و اندی سال در ایران پیشینه دارد. كتاب در هشت فصل و بر حسب دوره‌های تاریخی تدوین شده است. در فصل نخست نام‌ها و اصطلاحات شاهدبازی و انواع آن مرور می‌شود. در فصل چهارم گفتگو در مورد صوفیان و شاهدبازی است و در فصل‌های دیگر با شاعران، نمونه شعر و نثر هر دوره تاریخی آشنا می‌شویم. این دوره‌ها عبارتند از: غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، تیموریان، صفویه، افشاریه، زندیه، قاجار و پهلوی.

کتاب “شاهدبازی در ادبیات فارسی” در هشت فصل و هر فصل در چندین بخش ‏نوشته شده:‏

فصل اول: سابقه نظربازی – افلاطون، عشق افلاطونی، رساله عشق ابن سینا، ‏شاهدبازی در ادبیات عرب، شاهدبازی در هند، و … .

فصل دوم: دوره غزنویان – زلف ایاز، معشوق لشکری یا لعبت سپاهی، معشوق بنده ‏یا لعبت سرایی، ریش معشوق یا سبزه عذار، قابوسنامه و عشق به غلامان، فرخی ‏سیستانی، و … .

فصل سوم: دوره سلجوقیان و خوارزمشاهیان – سلاطین و وزرا، سلطان سنجر و ‏امردان، نزهه المجالس، مناظرۀ بین لواط کار و زناکار، سبک آذربایجانی، اسماعیلیه، و ‏‏… .‏

فصل چهارم: صوفیان و شاهد بازی – صوفیان امردباز، احمد غزالی، عین القضاه، ‏اوحدالدین کرمانی، عراقی، شیخ روزبهان بقلی، محمد غزالی، سهروردی، احمد جام، ‏شمس تبریزی، مولانا، و … .‏

فصل پنجم: شاعران معروف سبک عراقی – سعدی، حکایاتی از بوستان و گلستان، ‏حافظ، عبید زاکانی، و … .‏

فصل ششم: دورۀ تیموریان و اوایل صفویه – جامی، محتشم کاشانی، رسالۀ جلالیه، ‏وحشی بافقی، مهر و مشتری، ترسا بچگان، و … .‏

فصل هفتم: دورۀ صفویه و افشاریه و زندیه – دورۀ صفویه، رستم التواریخ، پلشت ‏شدن زبان، و … .‏

فصل هشتم: دورۀ قاجار – ملیجک و ناصرالدین شاه، ایرج میرزا، دورۀ پهلوی، معشوق ‏دوجنسی،امکانات زبانی و

http://vatanpdf.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C/

ملاحظه می شود که طبق ضرب المثل «گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آن که هست گیرند» ادبیات به اصطلاح «فارسی» یا «ایرانی» در همۀ دورانها و همۀ زمانها مبتلا به مرض و انحراف همجنس بازی بوده و هست از این رو تبلیغات مغرضانۀ ذات گرایانۀ پان ایرانیستها و پانفارسهای مغرض فراماسونر استعمارگر دربارۀ  پاک و منزه بودن ادبیات فارسی و امثال سعدی و حافظ و خیام و فردوسی و دیگر خداوندگاران شعر فارسی کذب محض و چیزی جز استحمار و استعمار فرهنگی ملل غیرفارس ایران نیست. برای این که به عمق فاجعه بهتر پی ببریم چند بیت از بیتهای سعدی شیرازی قدیس را می آوریم تا خواننده عیار کار دستش بیاید. قبلا از مستهجن بودن و رکیک بودن تعبیرات شخ اجل (؟) پانفارسها از محضر شریف ملت مبادی آداب و بافرهنگ تورک آزربایجان معذرت می خواهم:

دوش گفتم ز عشق توبه کنم

که گه رفتن از جهان آمد

توبه کردم ازین سخن، که مرا

یاد آن یار دلستان آمد

بر زبان نام کون او بردم

کیر را آب بر دهان آمد

http://saadi.tarikhema.net/sz/%D8%AE%D8%A8%DB%8C%D8%AB%D8%A7%D8%AA/

خواننده بقیه مطلب را با سرچ و دانلود هزلیات و خبثیات سعدی و مطالعۀ آن می تواند مطالعه فرماید. ما از شدت سخیف بودن و ضدانسانی بودن این گونه اشعار معذوریم که مقالۀ مقدسمان آلوده یم شود. البته این موضوع که سعدی و حافظ نیز یک انسان به مانند همۀ انسانها بوده و دارای تمایلات جنسی دگرگون بوده اند، ما مشکلی نداریم بلکه مشکل ما از پانفارسهای مغزض نژادپرست فارس پرستی مثل محمدعلی فروغی و شاگردانش است که یک سده است که می کوشند چهره ای قدسی و مقدس و پاک از سعدی و حافظ بسازند و غرض آنها تنها بزرگ کردن نژادپرستانۀ قوم فارس و زبان فارسی از یک سو و تحقیر و کوچک انگاری نژادپرستانۀ زبان و فرهنگ ملتهای تورک و عرب از سوی دیگر است که این جنبه از بحث صد در صد به ما مربوط می شود و جمهوری اسلامی فارس پرست ایران باید و باید و باید جواب این گونه استحمار (خرسازی) و استعمار انسانهای ملل ایران و مخصوصا ملت بزرگ تورک آزربایجان را به ما ملت تورک پس دهد. البته باید همین جا خاطرنشان کنم که این مرض ضداخلاقی مختص سعدی نیست و در دیوان حافظ هم سخن از «مذهب نازنین پسر» «لب شیرین پسران» «مغبچۀ باده فروش» و غیره می رود و تقریبا همان گونه که سیروس شمیسا نوشته همۀ شاعران دری سرا تا زمان ما از جمله عارف قزوینی منحرف جنسی ابنه ای عقده ای شاعر منحرف و ضد تورک ذاتی دوران مشروطیت و نیز ایرج میرزای مانقورت قاجار که با خود عارف سر و سری داشته است (ر.ک. مثنوی عارف نامه از ایرج میرزا) دچار این گونه انحرافات بوده اند. کافی است کلیات اشعار این شاعران را از اینترنت جستجو و دانلود فرمایید.

آری! موضوع اساسی این است که استعمار نژادپرست ایران در سدۀ اخیز چنان ماهرانه توانسته بود که از شاعران به اصطلاح خودشان پارسی گوی و پارسی زبان قدیس بسازد که وقتی دانش اموزان و دانش جویان کتاب شاهدبازی در ادب فارسی سیروس شمیسا را می خوانند از کامننتهایشان می توان به عمق فاجعه پی برد؛ مثلا می توانید کامنتها زیر سایت معتبر (goodreads) زیر را بخوانید تا شکسته شدن بت های آریایی و ایرانی را مشاهده گر باشید:

http://www.goodreads.com/book/show/545384

کامنت جالبی از این سایت را عینا در زیر می آوریم که خوانندۀ جوان بعد از خواندن کتاب شاهدبازی در ادب فارسی چنین نوشته است. خوانندۀ محترم با خواندن این کامنتها به روشنی می فهمد که این انسانهای استعمارشده چه قدر از شکسته شدن بتهایی که جمهوری اسلامی ایران در طول سالیان سال در ذهنشان بر پا و تثبیت کرده است، دچار حیرت و سرگشتگی و حتی تنفر نسبت به محقق کتاب سیروس شمیسا هستند طوری که بعضیها می گویند دیگر این کتاب را نمی خوانم:

«حقیقتش این است که کتاب عجیبی است. عجیب از آن نظر که یکهو تمام دانسته هایت،پس زمینه ی فکری ات و گاهی تصوراتت از دنیای ایران قدیم و جامعه ی سنتی -مذهبی ایران را فرو می ریزد و رک و راست می گوید تمام آن زلف یارها و من در دام تو افتادم های شعر فارسی مخاطبش نه یک دلبر سیمین پیکر است ،نه یک حوری، که اکثریت آنها برای پسران نوجوان سروده شده!!! و بعد می نشیند تک تک شاعران معروف را با سند بیت و شعر برایت پیش می کشد...اولش باورت نمی شود اما گویا قضیه جدی است. اینقدر مدارک روشن اند که چیزی برای انکار نمی ماند...»

«پشیمون شدم،نمیخونمش.حداقل فعلا نمیخونمش.چون هنوز به اندازه کافی اطلاعات ندارم که بخوام قبول کنم یا رد کنم یا حتی تفسیر کنم.ولی دلیل اصلیش اینه حوصله ندارم،حوصله ندارم خیلی از باورهام فرو بریزه به قول نیلو بزار تو همون افکار و تصوراتی که داشتیم بمونیم و اینکه گفت گاهی اوقات نباید بعضی چیزارو فهمید. این کتاب مناسب من نیس[حداقل فعلا]چون من نمیتونم به کسی نگم که چقدر باورهای غلطی داشتیم،نمیتونم نگم که چقدر چیزایی که به ما میگن با حقیقت ممکنه فرق داشته باشه!حتی احتمالش هم سخته!اینو از بحث هایی که تو کلاسمون کردیم کاملا متوجه شدم:] اینکه اونقدر افکار مارو بسته نگه داشتن که حتی فکرش رو هم نمیتونیم بکنیم که این اشعار حافظ و سعدی و... برای معشوقه ی مرد سروده شده!نه نه اینا تابوهایی هس که اصن نباید دربارش فکر کرد،اینا ممنوعست!حافظ، حافظ کل قرآن بوده، سعدی گلستان و بوستان داره،نه نه نمیشه:] اینکه من نمیتونم معنی این بیت رو که از هزلیات سعدی هست رو بفهمم[یا بهتر بگم قبول کنم] چون سعدی خوب بوده،سعدی از شاعران بزرگ ماست و نمیخوام اون معنی رو قبول کنم،چون... :]

بیت:هرکه همچون بونواس اندر لواط نصب شد

از غم نقمات و رنج کدخدایی بی غم است

تنها راهی که پیدا کردم این بود که هیچ کاری نخواهم داشت با این شاعران،هیچوقت نخواهم خوند اشعارشون رو[به جز تو همون مدرسه ای که هیچ وقت نخواستن بچه ها فکر کنن،و لیاقت هم نداره که بخوایم فکر کنیم براش.کمی پیست میکنم فقط،همون چیزی که مدارس میخوان]. من هیچ مشکلی با اینکه اونا این کارارو انجام میدادن یا نه ندارم،چون هیچ ربطی به من نداره،من از این شاکی شدم که چرا این شاعرارو به عنوان قدیس به ما معرفی کردن»

ملاحظه می شود که خوانندۀ جوان، که قبل از خواندن این کتاب محشر زیر بمباردمان تبلیغاتی نژادپرستان فارس پرست جمهوری اسلامی ایران تصویر یک قدیس را از سعدی و حافظ داشته است، از اموزش و پرورش، از کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران و از معلمان مغرض نژادپرست فارس پرست شاکی است و شکایتش این است که «چرا این شاعرارو به عنوان قدیس به ما معرفی کردن»؟! نژادپرستان پانفارس جمهوری اسلامی ایران باید به این پرسش مقدس انسانهای قربانی پاسخ دهند.

مورد دیگر غرض و مرض و نژادپرستی بعضی خوانندگان است که موذیانه و وقیحانه می خواهند دقیقا مثل سیروس شمیسای نژادپرست پانفارس دامن نژاد پاک آریایی (ایرانی) را از این مرض شایع پاک جلوه دهند و چنین می نویسند: « یکی این که عامل اصلی شیوع وحشتناک اَمردبازی در بین ایرانیان و عرب ها، نفوذ ترک های آسیای میانه (با ترک های شمال غرب اشتباه نشود) میان این دو گروه بوده. در بین قبایل ترک آسیای میانه این عمل بسیار معمول و شایع بوده و از طریق سلاطین و سپاهیان ترک (غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و بعدتر مغولان) بین ایرانیان هم شیوع پیدا کرده. دوم این که دلیل تشبیه اخلاق و اندام معشوق به امور نظامی (مثل تشبیه ابرو به کمان، مژه به تیر و... یا بیان روحیه ی جنگجو و تندخوی معشوق) و همچنین استعاره ی دائم "ترک" برای معشوق ها، این بوده که نخستین معشوق ها، در حقیقت سپاهیان و سربازان ترکی بوده اند که بین مردم رفت و آمد داشته اند.وسوم، وجود مراکزی رسمی برای اَمردبازی در دوره ی صفویه (همچون قهوه خانه ها) که از آن ها اخذ مالیات می شده».

جواب این خزعبلات نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ ضد تورک و ضد عرب را که می خواهند به زور هم شده دامن شاعران و نویسندگان و انسانهای تات و تاجیک و فارس را از هر آلودگی پاک بدارند و گناه را تمام و کمال به گردن تورکها و عربها بیندازند، خوانندگان باوجدان دیگر چنین داده اند: « اوّل، پژوهش آقاى شمیسا بسیار ارزشمند و شجاعانه‌ست، توى جامعه‌اى هموفوبیک و بسته و سنتى، نوشتن در مورد همجنسگرایىِ شعراى بزرگ فارسى جسارت خاصى لازم داره كه از این بابت بسیار باید از آقاى شمیسا تشكر كرد. ولى متاسفانه نثر كتاب پُره از هموفوبیا و نژادپرستى. یعنى انگار كه نگارنده داره از یک‌سرى جنایت كثیف و دردناک پرده‌بردارى مى‌كنه، (كه در مورد كودك آزارى و برده دارى و ده ها غلام و كنیز داشتن كاملا داره درست میگه، ولى دو تا مسئله رو با هم قاتی كرده) و مداوماً هم اشاره مى‌كنه كه هم‌جنس‌گرایى در ایران باستان وجود نداشته و با "تركان و اعراب" وارد ایران شده، و به نوعى مى‌خواد توجیه كنه و تقصیر رو از سر نسل "ایرانى" برداره. چرا این‌قدر توجیه؟». جواب ما هم این است که هم عربها و هم تورکان در هزار و چهارصد سال اخیر امیر و سلطان بوده اند حال باید دید که امیران و سلاطین قدر قدرت از زیردستهایشان سوء استفادۀ جنسی می توانند بکنند یا زیردستهایشان از آنها؟! جواب به روشنی روز است!!!

به هر حال همان گونه که  آوردیم نژادپرستی فارسی ایرانی، مثل تمام گونه های نژادپرستی کاری ترین و محکمترین ضربه ها را از میان خودش خورده است و ملت تورک آزربایجان مثل ملت عرب که قربانی این نوع نژادپرستی هستند در این مورد کاملا بی تقصیر هستند. همان گونه که تی اس کوهن اصطلاح پارادایم (Paradigme)  یا نمونۀ عالی را در توصیف ماهیت و عملکرد علم معمولی به کار برد که ناظر بر مفروضات و مفاهیم عمل کننده در یک دورۀ خاص در چهارچوب دنیای ذهنی یک نمونۀ عالی خاص است، وضع کرد که با آمدن نمونۀ عالی جدید و پارادایم جدید مفروضات، مسائل و مفاهیم این پارادایم جایگزین پارادایم قدیم می شود، پانفارسیم، پان ایرانیسم و راسیسم و فاشیسم فارس در ایران پارادایمی نژادپرست تقلیل گرا، حذف گرا (حذف و انکار کامل میلیونها انسان از ملتهای تورک و عرب در ایران) و خودپرست و خودشیفته و فاشیستی است که با قلم و پارادایم آفرینی امثال نگارنده که از تئوریسینهای حرکت ملی آزربایجان جنوبی هستم، تمامی مسائل، مبانی، مفروضات و مفاهیم عالی خود را که از دویست سال پیش به کمک مغزهای آنگلوساکسونهای فراماسونر و مانقورتهای نشاندار در اذهان انسانهای فارس، تورک و غیرتورک ایرانی تثبیت کرده بود، از دست می دهد و مبانی، مسائل و مفروضات انسان دوستانه، پلوارلیستی و تکثرگرای تورکی یعنی پارادایم تورانی که ایران را کثیرالمله فرض می کند که تمام ملل حق بشری آموزش و پرورش به زبان مادری خودشان، حق شکوفایی فرهنگی و معنوی و حق استفاده از منابع مادی و معدنی سرزمین مادری خودشان برای شکوفایی ملت خودشان را دارند، بر پارادایم خاورمیانه ای و نژادپرست و منحط ضد انسانی خودشیفتۀ ایرانی- فارسی غلبه می کند. این ماهیت مقدس تاریخ است. و من با کمال افتخار عرض می کنم که زمانی مانقورتی به نام میرزا فتحعلی آخوندزاده به ملت تورک و آزربایجان خیانت عظمی کرد و من و امثال من به وارونه پارادایمی که او و امثال او در صد و پنجاه سال پیش آفرید به سهم خودم ویران و پارادایم جدید را جایگزین می کنیم. البته در این راه صاحبنظران و صاحبقلمان زیادی همراه من هستند که همگی جزو حرکت ملی ملت تورک آزربایجان جنوبی هستند. در مقابل اراده و غیرت رسول رضوی و رسول رضویهایمان سر خاکساری و خضوع خم می کنم. همۀ ما هر یک در ساحتی برای یک هدف مقدس مبارزه می کنیم: هدف مقدس آزادی ملت تورک آزربایجان از چنگال ضدانسانی نژادپرستی ایرانی. و این پارادایم ما چون مبتنی بر حق طلبی و حقوق بشر و دمکراسی و انسان دوستی و پلوارلیسم و تکثرگرایی است، به یقین و بی هیچ شک و تردیدی بر پارادایم پوسیدۀ نژادپرستانۀ خودشیفتۀ مبتنی بر تبعض و ظلم و فساد ضدبشری و دیکتاتوری ایران فارس آریایی که جمهوری اسلامی اکنون سردمدار آن است، پیروز خواهدشد. شکی در آن نداریم. گله جک بیزیمدیر.

   این سلسه مقالات ادامه دارند

اوجالان ساوالان- یکشنبه 30/08/1395   20-11/2016

 report