نژادپرستی ایرانی، پانفارسیسم و تورک ستیزی در کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران (قسمت پنجم)- اوجالان ساوالان

نگاهی به پروژۀ استعماری قدیس سازی از فردوسی شاعر شعوبی نژادپرست ضد تورک و ضد عرب در کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران

فارسهای جعلی ایران، تاجیک ستیز و هویت ستیز هستند

محققان زبان شناس بی طرف و نیز محققان تاریخ ادبیات تاجیکی (دری) خوب می دانند که اصل زبان تاجیکی یا دری مال شمال افغانستان و جنوب تاجیکستان و ایالات بلخ و بغلان و بدخشان و تخارستان بوده است، نه شیراز و ایالت فارس. از این رو اطلاق نام جعلی «فارسی» به این زبان تاجیکی توطئۀ سیاه استعمار صلیبی ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام انگلیس در دویست سال اخیر بوده است. و گرنه غیر از منابع انگلیسی و منابع فارسی نوچگان نژادپرستان صلیبی فراماسونر انگلیس، در تاریخ ممالک محروسه ایران همه جا به این زبانی که من در حال نوشتن ان هستم، دری یا تاجیکی گفته می شده است نه فارسی. در کتاب «ایران یا ارن؟» خودم نیز نوشته ام که مرکز زبان تاجیکی- دری، بلخ، بغلان (میان بلخ و بدخشان) و تخارستان بوده است. همان جایی که قرنها پیش امپراتوری تورانی کوشانیان بوده اند که البتّه هنوز هم این مناطق در کشور افغانستان تاجیک نشین و دری زبان هستند. پس چرا این زبان دری و یا تاجیکی در ایران استعمار زده در صدۀ اخیر شده است «فارسی»؟ همان طور که گفتم و باز تکرار می کنم، این هم از شگردهای استعماری انگلیسهای صلیبی فراماسون ضد تورک و ضد عرب و نوچه های پان ایرانیستش در پروژۀ سیاه ملیت سازی برای قوم فارس بوده است وگرنه تا همین اواخر قاجار در ایران به فارسها «تاجیک» می گفتند نه فارس. پروژۀ استعماری فارس قلمدادکردن تاجیکها در ایران از یک سو همراه با فارس قلمداد کردن کل ملل ایران، حتی دو ملت تورک و عرب، نقشۀ کثیف استعمار انگلیس بود که در دویست سال اخیر و مخصوصا پس از چاپ شدن کتاب استعماری «تاریخ ایران» نوشتۀ سر جان ملکم در سال 1815م. در لندن، به توسط استادان اعظم فراماسونری و مأموران کمپانی هند شرقی انگلستان و مانقورتها و پان ایرانیستهای نوکر فراماسونشان به انجام رسید.

پروژۀ «ایران فارس آریایی» پروژه ای تاجیک ستیز

لازم به ذکر است که این پروژۀ «ایران فارس آریایی» علاوه بر تورک ستیزی و عرب ستیزی، اساساً پروژه ای تاجیک ستیز هم هست چون این تاجیکهای تاجیکستان و افغانستان هستند که زبانشان و لهجه شان اصیل و کهن است، و نام اصلی و حقیقی و تاریخی این زبانی که من هم اکنون در حال نوشتن به آن با خط عربی هستم، «تاجیکی» و «دری» است و نه فارسی. فارسهای ایران نه یک ملت بلکه یک قوم هندی الاصل مهاجر کولی هستند که در هر زمان به خاطر رسیدن به سیادت و قدرت نوکری صلیبیان ضد اسلام و ضد تورک و ضدعرب صلیبی و انگلیسی را می کنند و هم اکنون پشت ریش و پشم و عبا و عمامۀ تشیع شعوبی- مجوسی فارسی، با لهجۀ جعلی تهرانی خودشان، با سیاستهای استعماری نژادپرستانۀ بنیادگرای شیعی شعوبی شان در حال نابود کردن افتخارات ادبی و تاریخی و فرهنگی ملت تاجیک هستند. در زمینۀ هندی الاصل بودن فارسهای ایرانی مقاله های «فارسها از تبار کولی های مهاجر هندی هستند» و « کردها از تبار کولی های مهاجر هندی هستند» از ارسلان قشقایی:

http://azoh.info/index.php?option=com_content&view=article&id=28016:1394-07-05-14-20-27&catid=7:12&Itemid=16

http://azoh.info/index.php?option=com_content&view=article&id=27886:1394-06-26-20-39-44&catid=2:10&Itemid=18

این نکته که فارسهای ایران از نژاد کولیهای هند هستند، زمانی بیشتر به چشم می آید که مولانا شاعر بزرگ جهان تورک در غزلیات خود در دیوان شمس تبریزی بارها به جای  زبان «فارسی» از  «هندی» بهره برده است:

بیگانه مگیرید مرا زین کویم          در کوی شما خانۀ خود می جویم

دشمن نیم ارچند که دشمن رویم       اصلم ترکست اگرچه هندی گویم

(دیوان شمس تبریزی، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، رباعی شماره 1187)

رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی را / من آن ترکم که هندو را نمی دانم نمی دانم

(همان منبع، غزل شماره 1439)

آری! رودکی هرگز «فارس» نبود بلکه یک شاعر حکیم «تاجیک» بود. پس رودکی تاجیک سمرقندی چه ربطی به این طایفۀ هندی الاصل خودشیفته و خودپرست فارس ایران دارد؟  حال بیاییم و ببینیم که نزادپرستان فارس ایرانی از اسم رودکی و با دادن عنوان جعلی «پدر شعر فارسی» ( و نه پدر شعر تاجیکی) به او چه سوء استفاده ای می کنند: « رودکی شعر فارسی را به کمالی نسبی نزدیک کرده است؛ از این رو، برخی وی را «پدر شعر فارسی» و «سلطان شاعران جهان» لقب داده اند»! (تاریخ ادبیات ایران و جهان (1)، کد 246/1، چاپ سال 1383، ص 35). باید بدانیم که عنوان استعماری «پدر شعر فارسی» به رودکی اولین بار توسط ادوارد براون انگلیسی، فراماسونر شیاد کمپانی هند شرقی و نویسندۀ «تاریخ ادبیات ایران» به زبان انگلیسی به او داده شده است. رودکی یک شاعر تاجیک است و لقب پدر شعر تاجیکی به او از لحاظ منصفانه است نه پدر شعر فارسی. همین طور است شهید بلخی، ابوشکور بلخی، عنصری بلخی و غیره. حال چرا ما معتقدیم که زبان فارسی ایرانی، یعنی زبان فارسی رسمی و معیار تحمیلی فارسی ایران که به ملتهای غیرفارس ایران نیز تحمیل می شود، «جعلی» است. دلیلش این است که این لهجۀ زبان اصیل تاجیکی یا دری، اساسا زبانی نیست که مال تودۀ مردم یا زبان مادری قوم یا ملت خاصی و زبان محاوره ای مادری یک قوم یا ملت خاص باشد، بلکه این لهجۀ جعلی از تلفظ محتوای کتابهای ادبی تاجیکی و دری درست و در اصل جعل شده است و تحت تأثیر زبان اصیل تورکی رایج در توران (طهران/ تهران جعلی) به زور رسانه ها و آموزش و پرورش حاکمیت پهلوی به صورت مصنوعی در میان انسانهای ملت ایران  شده است نه این که زبان مادری قوم یا ملتی خاص در ایران باشد. لازم به ذکر است که لهجۀ  طبیعی فارسهای اصفهانی، یزدی، کرمانی و امثالهم از هر لحاظ نسبت به لهجۀ جعلی فارسهای خودشیفته و خودپرست ضد تورک و ضد عرب فارس تهران که در دوران پهلوی از کتابها اخذشذه است، اصیل تر است.

سردمداران پروژۀ ملت سازی ایرانی، یعنی صلیبیان فراماسونر انگلیسی و نوکران عبد و عبید پانفارس و پان ایرانیست مانقورت و غیرتورک آنها، بر اساس زبان فارسی در ابتدای حاکمیت رضا پالانی ضد تورک در صد سال پیش، لهجۀ جعلی فارسی تهرانی (زبان فارسی رسمی تحمیلی دولتی معیار در ایران) را برای اهداف استعماری جعل کرده اند. لهجه ای که تحت تأثیر زبان قدرتمند رسمی دورۀ قاجار یعنی تورکی بوده و هست. بدین شرح که در زبان اصیل تاجیکی تاجکستان یا دری افغانستان مصوتهای کوتاه «ـــِ / e» و «ــــُ / o» وجود ندارند و به جای آنها دو مصوت کوتاه «ی / i» (/ی/ کوتاه نه /ی/ کشیده) و «/و/ u» ( /و/ کوتاه) وجود دارند. برای مثال یک تاجیک «به نام خداوند بخشندۀ مهربان» را به این شکل اصیل تلفظ می کند: «بی نامی خوداوندی بخشنده یی میهرَبان» در حالی که یک فارس خودشیفتۀ  ایرانی با آن لهجۀ جعلی تهرانی خودش به این تلفظ اصیل ملی تاجیکی می خندد و به صورت ابلهانه و خودشیفته ای، لهجۀ جعلی خودش را اصیل و درست می داند! اهانتهای نژادپرستان فارس ایرانی مثل مهران مدیری و جواد رضوی به افغانها و تاجیکان در برنامه های به اصطلاح طنز تلویزیونی سیمای جمهوری اسلامی ایران، که حتی نامهایی اصیل افغانی مثل «شنبَه» را همراه با تحقیر توهین آمیز، مسخره می کنند، ریشه در این نوع نژادپرستی استعماری فارسی- ایرانی دارد و آگاهان دلسوز ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان این نکته ها را خوب می دانند و بحق به این نژادپرستی ایرانی اعتراض می کنند. برای همین گرایش عمدۀ فارسهای تهرانی که زبان فارسی شان جعل شدۀ زبان تاجیکی و دری است، گرایش به تلفظ «ـــِ/ e» به جای «ــــَ/ a» هست؛ مثلا کلماتی مثل خندَه، گریَه، خانَه، کاشانَه، گربَه و غیره را که تلفظ اصیل تاجیکی و دری این کلمات همین است و حرف ما قبل آخرشان با حرکت فتحه (a) است، فارسهای ایران، یعنی تاجیکهای جعلی، خندِه، گریِه، کاشانِه، گربِه، یعنی با کسره (e) تلفظ می کنند. برای همین این قوم خودشیفتۀ استعمار شده ای که به عنوان «فارس» در ایران می شناسیم، نه فقط خودشان یک قوم جعلی هستند، بلکه از عوامل فساد و تباهی در زبان و فرهنگ و جهان بینی و طرز فکر و هویت اصیل تاجیکی ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان نیز هستند. از این رو اگر گاهی می بینیم که انسانهای شریف تاجیک افغانستان علیه زبان جعلی فارسهای ایرانی و پروژۀ مسخرۀ استعماری واژه سازی فرهنگستان فاشیستی زبان و ادب فارسی جمهوری اسلامی ایران (به جای این که کلمات از زبان مادری طبیعی تاجیکان اصیل اخذ شوند) تظاهرات می کنند و به این قوم و ملت جعلی اعتراض می کنند، هیچ هم نباید تعجب کنیم. دیر نیست که این بنیادگرایی شیعی فردوسی نشان این پانفارسهای صلیبی ضد اسلام و ضد تورک و ضد عرب ایرانی ریشۀ ملت اصیل تاجیک را بکند و نابودش کند مگر این که عقلای ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان به جای خوابیدن به لالایی این نژادپرستان استعمارزدۀ استعمارگر ضد بشر و ضد تورک و ضدعرب و ضد اسلام فارس ایران، فکری و چاره ای به حال خودشان و ملت خودشان بکنند و خودشان را از ورطۀ نژادپرستی ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان قوم فارس ایران نجات دهند و فراموش نکنند راه نجات و خوشبختی یک ملت، دوستی و صلح با ملتهای همسایه دیگر و تمامی انسانهاست نه نفرت پراکنی و کینه توزیهای نژادپرستانه علیه همسایگان مسلمان به بهانه های نژادی و زبانی. این نوشته های من هشداری برادرانه و دلسوزانه است به نخبگان ملت اصیل تاجیک تاجیکستان و افغانستان. آری! همه باید بیدار شویم.

این که ما عقیده داریم که لهجۀ فارسی تهرانی که انگلیسیهای شیاد نژادپرست فراماسون آن را از آغاز دورۀ پهلوی در نود و پنج سال پیش فارسی معیار رسمی آموزشی کل کشور ایران کرده اند، «جعلی» است دلیل محکم ما این است که «تهران» امروزی در ابتدای دوران قاجار یک روستایی بوده است نزدیک شهر ری که آقامحمدخان قاجار مؤسس سلسلۀ تورک قاجاریه، دویست و بیست و یک سال پیش (1795م. سال جلوس آقامحمدخان قاجار تورک بر تخت سلطنت) آن را به دلایل استرتژیک و نیز به دلیل تورک نشین بودن و آزربایجانی بودنش پایتخت خودش کرد و به دلیل علاقۀ شدیدش به تیمور و چنگیز و افراسیاب و قهرمانان تورانی، نام نامی «توران» (سرزمین مادری تورکان) را بر آن نهاد. و اساسا ساکنین اولیه و اصیل تهران تورکان بومی آزربایجان بوده اند که با تورکان قاجار درآمیخته اند. بعد از آقا محمدخان ما فتحعلی شاه قاجار را داریم با بیش از صد زن که گرفته بود و همۀ آنها فرزندانی فراوان می زاییده اند . اگر تمامی فرزندان انبوه فتحعلی شاه را با فرزندان انبوه سرداران و رجال تورک قاجار و فرزندان لشکر انبوه تورک قاجار بر عدد فرزندان، نوه ها و نوادگان فتحعلی شاه و شاهان، رجال و سرداران و سربازان تورک قاجاری بیفزاییم عدد ساکنین تورک توران (طهران/ تهران جعلی) به چندین هزار نفر می رسند و چون خانواده های تورکان قاجار که اغلب با بزرگان تورک آزربایجان وصلت می کردند و تولید نسل می کرده اند، از لحاظ ثروت و رفاه و بهداشت و غیره در شرایط خوبی بوده اند و آمار مرگ و میر نوزادان و کودکان در میان این خانواده ها نسبت به خانواده های غیرتورک بسیار کمتر بود، می توان به راحتی فهیمد که توران (تهران جعلی) از دویست و بیست و یک سال پیش تا به امروز اساسا شهری تورک نشین بوده و امروز نیز هست و تورکان درشت چشم ابرو کمان و سفیدپوست زیبا و بلندقد و رشید قاجار (و نه فارسهای کولی سیاه چرده هندی الاصل ایران) که با کمال تعجب خیلی از انها به فارسهای دوآتشۀ نژادپرست و تحقیرکنندۀ زبان مادری تورکی خودشان تبدیل شده اند، ساکنین اصلی آن را تشکیل می دادند. حال چگونه توران به طهران/ تهران تحریف شد. این شیطنت به واسطۀ میرزابنویسها (کاتبان) تاجیک دربار قاجار صورت گرفت که بی شک انگلیسیهای پلید نژادپرست ضد تورک و ضد آزربایجان و ضد بشر فراماسونر در آن نقش اساسی داشتند و مهمتر از آن چگونه شد که زبان مادری تورکی تورکان قاجار ساکن توران (تهران جعلی)  به زبان فارسی تبدیل شد؟ این هم البته در صد و پنجاه سال اخیر و ماجراهای گشایش لژهای مخفی فراماسونری در زمان محمدشاه و ناصرالدین شاه قاجار و توطئه های قبل و بعد از انقلاب استعماری- صلیبی ضد تورک مشروطه و تضعیف حاکمیت قاجار و آتوریته و سلطۀ فارسهای نوکر و نوکرصفت توسط استعمار انگلیس و روس صورت گرفته است و چون زبان مادری انسانهای تورک قاجار، یعنی بیشترین و اصیل ترین ساکنین توران (تهران جعلی) ،  تورکی اصیل آزربایجانی بود، بنا براین استعمار صلیبی مجبور بود یک زبان را به عنوان زبان رسمی ایران «جعل» کند و برسازد. این زبان جعلی همان لهجۀ فارسی تهرانی است که از کتابهایی مثل گلستان و بوستان سعدی و شاهنامۀ فردوسی و دیوان حافظ و غیره اخذ شده است و بدون توجه به تلفظ و لهجۀ اصیل تاجیکی آنها، با مصوتهای زبان تورکی آزربایجانی (قارجاری) هماهنگ شده و تحت تأثیر زبان اصیل تورکی، هم اکنون زبان رسمی ایران شده است و من برای بیدارسازی ملتم و ملتهای دیگر به ناگزیر و به ناچار هم اکنون از همان زبان استفاده می کنم. چون اسّ و اساس و پایه و بنیاد لهجۀ جعلی تاجیکی یعنی فارسی تهرانی، زبان اصیل تورکی بوده و هست طبعاً این زبان اصیل تورکی ویژگیهای واجی و آوایی خود را بر زبان جعلی فارسی تهرانی (تاجیکی جعلی) گذاشته است که یکی از این تأثیرات تمایل فارسی جعلی تهرانی به تلفظ e ــــِ کسره در کلمات تاجیکی اصیل مثل خندَه، گریَه، خانَه و غیره است. این که ما نظر کارشناسانه می دهیم، گمان نشود که هیچ سواد و مطالعه و غور در مطلب نداریم و به قول معروف از معده این حرفها را می زنیم. ما آن قدر سواد و لیاقت داریم که نژادپرستان فارس تئوریسین باید چند قرن بدوند تا به ما برسند. افسوس و هزاران افسوس که مغزهای پلید نابغۀ استعمارگران صلیبی غربی (انگلیس، روسیه، آمریکا، آلمان، فرانسه و غیره) و مانقورتهایی نابغه از ملت تورک خود ما در پشت نوچگان فارس حاکم ایران چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی بوده و هست و باز افسوس که بعضی از به اصطلاح مبارزان تازه مبارزشدۀ ملت تورک آزربایجان، که ادعای رهبری شان هم می شود و ملت تورک آزربایجان را بی سواد و پیرو و مطیع هوسهای خود می خواهند، به بهانه های واهی از تکثیر نوشته های امثال ما در اینترنت خودداری می کنند و خودشان هم هیچ نبوغ و استعداد و پرواز فکر و اندیشه  و توانایی تحلیل منطقی اوضاع و شرایط و عقاید و افکار و امور را به هیچ وجه ندارند و اساساً استراتژی و تئوری و ایده ای برای آزاد کردن ملت دربند تورک آزربایجان از پنجه کثیف استعمار فارس ندارند اما یکه تاز میدان شده اند و چندین هزار جوان تورک را که با صداقت برای آزادی آزربایجان به میدان می آیند، همین ها مأیوس و دلزده و دور می کنند. خدا را صدهزار مرتبه شکر می گویم که جوانان غیور حق طلب و استقلال طلب ملت تورک آزربایجان دیگر آگاه شده اند؛ مثلاً در مقالۀ تلگرامی تحت عنوان « کدام تورک به جامعه تورک خیانت میکند؟!» جوانان آگاهمان همین دسته از تورکان را با نام «تورکهای باسواد ولی انحصارگرای مدعی رهبری» در کنار دسته های «تورکان خود فروش یا ساتقین- مانقورت»، « تورکهای کم سواد و کم تجربه»، « تورکهای (مانقورت) که در احزاب پان ایرانستی مانند احزاب کمونیستی و مذهبی عضو هستند» قرار داده و چنین رسوا می کنند. آفرین بر این آگاهی و شناخت و بصیرت و شعور و انسان شناسی و دوست و دشمن شناسی جوانان تورک ما: « ... دسته چهارم تورکهای باسواد ولی انحصار گرا هستند. این دسته آسیب بسیار زیادی به حرکت ملی تورکان وارد می سازنند. در اعتقاد آنها، ظهور یک تورک باسواد جدید، برابر است با ظهور یک رقیب جدید و آنها رقیب جدید را برنمی تابند و سعی در تخریب او میکنند. زیرا دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.این دسته از تورکان که نقش رهبری بر عهده دارند، از مردم عوام بیشتر خوششان می آید تا یک تورک با تجربه و تحصیل کرده. زیرا تورک عوام دنباله روی آنهاست ولی تورک باسواد رقیب حزبی است و رقیب یعنی مزاحم!! باید بصراحت و شهامت سخن گفت و گرنه توسط شوونیسم فارس نابود خواهیم شد»

 @milligorus

به جرأت می توانم بگویم که اگر سایت آذوح (آزربایجان اؤیرینجی حرکتی) و مسئول جوان بی ادعا و بسیار زحمتکش و مخلص و پاک و صادق و بی ریای این سایت ممتاز دانشجویی حرکت ملی آزربایجان جناب آقای امیر مردانی و نیز تا حدی عدۀ معدودی از انسانهایمان نبود، هیچکدام از مدعیان رهبری حرکت ملی خارج نشین خوش نشین آثار اینچنینی مرا منتشر نمی کردند و مرا به هبانه های مختلف و بنی اسرائیلی با توطئۀ سکوت بایکوت می کردند و ملت تورک آزربایجان به همین راحتی از نتایج اندیشه و تحلیل و مطالعه و عرق ریزی روح و زحمات پانزده سالۀ من و امثال من محروم می شدند. خواننده خود قضاوت کند که آیا لزوم رسواسازی این چند مدعی انحصارطلبمان احساس نمی شود؟ هشدار می دهم تا جان در بدن دارم این چند مدعی دروغین اما انحصارطلب حرکت ملی را رسوا کرده و نخواهم گذاشت حرکت را به قبضۀ هوسها و شهوات و میل بی پایان نحسشان به مال دنیا و مقام و جاه دنیا و فسادهای اینچنینی درآورند. سایتهای اینچنینی معلوم هستند کافی است نام مرا (اوجالان ساوالان) را با مرورگر گوگول جستجو کنید روسیاه و روسفید به همین راحتی معلوم می شود.

شعوبیان دری سرا و دری نویس عامل اصلی فساد عقیده و فکر ایرانی

مورد مهم دیگر  فساد و تباهی که فارسهای جعلی ایران در زبان تاریخی ملت بافرهنگ تاجیک ایجاد کرده اند، تنها مربوط به لهجۀ جعلی و زبان نیست بلکه عمدۀ ان فساد و تباهی فکری، عقیده ای، فرهنگی و اجتماعی است که این نژادپرستان استعمار کننده ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان را به همراه ملل ایران درگیر آن کرده اند؛ مثلاً طرز فکر و فرهنگ مجوسان شعوبی مثل ابوالمؤید بلخی، ابوعلی بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی، دقیقی توسی، فردوسی توسی، اسدی توسی و امثالهم، یعنی گرشاسپنامه، گشتاسپنامه و شاهنامه نویسان و شاهنامه سرایان شعوبی نژادپرست ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام که نه تاجیک اصیل بلکه مجوسان شعوبی مزوّر و مزدوری بودند که زبان بیگناه و فرهنگی تاجیکی را وسیله ای برای انتشار افکار پلید اسلام ستیز و تورک ستیز و عرب ستیز خود قرار دادند و در اصل نه تاجیک دری زبان بلکه مجوسان ریاکار و هزارچهرۀ شعوبی دری سرا هستند، با طرز فکر عالی انسان دوستانه و خردمندانۀ شاعران اصیل تاجیک، امثال رودکی سمرقندی و شهید بلخی و ابوشکور بلخی و ... زمین تا آسمان فرق دارد. با مقایسه اشعار رودکی با فردوسی می توان این فرق مهم را فهمید. این مقایسۀ جهان بینی، اعتقاد و طرز فکر رودکی با فردوسی نشان می دهد که شعوبیان مجوسی مثل ابوالمؤید بلخی، ابوعلی بلخی، مسعودی مروزی، ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی، دقیقی توسی، فردوسی توسی و اسدی توسی از زبان تاجیکی و خط عربی برای انتشار پلیدترین عقاید و افکار خطرناک نژادپرستانۀ نفرت محور ضد عرب و ضد تورک و ضد اسلام و ضد انسان سوء استفاده ها کرده اند و نژادپرستان نوشعوبی حاکم بر ایران در سدۀ اخیر با سیاستهای نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام این توهم را در بین ساده دلان ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان ایجاد کرده اند که چون زبان فردوسی تاجیکی و دری است و چون او گفته است: «عجم زنده کردم بدین پارسی»!!! پس باید او را به مانند شاعر پرافتخار تاجیک بستایند (؟) در حالی که صرف تاجیکی و دری سرایی امثال فردوسی و دقیقی و اسدی توسی دلیل نمی شود این شاعران شعوبی اهل توس، شهری که مقرّ و مرکز نژادپرستان مجوس شعوبی بود، شاعران ملی ملت تاجیک تاجیکستان و افغانستان باشند و بی چون و چرا هر چه گفته اند، نصب العین ملت تاجیک شود. از دیگر سو درست است که طبق شواهد هرچند زبان مادری امثال سعدی و حافظ، تاجیکی دری نبوده است ولی چون افکار آنها زمینۀ شعوبی تورک ستیز و عرب ستیز ندارد، نمی توان آنها را مقصر دانست.

قدیس سازی از شاعران و نویسندگان فارس (شعوبیان دری سرا) شگرد استعماری نژادپرستان ایرانی

در بررسی مقدمۀ کتابهای ادبیات فارسی فهمیدیم که نژادپرستان فارس که کل رسانه های کشور ایران، رادیو، تلویزیون، روزنامه ها، مجلات و نیز سیستم عظیم آموزش و پرورش و آموزش عالی و کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها و کل دستگاههای فرهنگی و تبلیغی کشور را به طور اختصاصی در دست دارند، چگونه نخبگان شاعر و نویسندۀ تاجیک شعوبی مثل فردوسی توسی و ناصرخسرو و کسایی مروزی و اسدی توسی یا شاعران دری گو مثل سعدی و حافظ را تحت عنوان «زنده نگه دارندگان زبان و ادبی ایرانی» به صورت پرستش گونه ای می ستایند و باز کوشش دارند که با قهرمان دزدی و انتساب متفکران تورک چون ابوعلی سینا تورک اؤزبک، فارابی تورک قازاق، ابوریحان بیرونی تورک اؤزبک، مولوی تورک اؤزبک، نظامی گنجه لی تورک آزربایجان و دیگران به قوم فارس، همه را تحت عنوان شاعران، نویسندگان و عالمان «ایرانی» قلمداد کنند و ایرانی را نیز در همه حال معادل «فارس» بگیرند و به همراه تحسین ستایش گونه و پرستش گونه از شاعرانی مثل فردوسی مجوس شعوبی از همۀ آنها بتها و قدیسهایی برای پرستش ملتهای فارس و غیرفارس ایران بتراشند. این استراتژی قدیس سازی از شاعران دری گوی که در اصل خیلی از آنها دری زبان و تاجیک (فارس) نبوده اند بلکه صرفا به خاطر این که زبان تاجیکی، طبق سنت ادبی (Literary Tradition) توسط شاهان تاجیک سامانی و به دنبال آنها شاهان مقتدر تورک غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی و غیره، به عنوان زبان شعر درباری وارد ایران کنونی (ابتدا خراسان) شده و در ممالک عجم (غیر عرب) از آزربایجان گرفته تا هندوستان در دربارها رایج شده بود و از همین رو به زبان «دری» (درباری) نامبردار گشته بود، به این زبان شعر سروده اند، مستمسکی برای نژادپرستان ضدتورک و ضد عرب فارس ایرانی شده است، تا همۀ این بزرگان را «ایرانی» یعنی «فارس» و غیر تورک و غیر عرب قلمداد کنند و به کار استعماری مغزشویی و استعمار فرهنگی انسانهای ملل فارس و غیرفارس در ایران و مانقورتسازی از انسانهای ملت تورک و تمامی ملل غیرفارس بپردازند. جالب این که دیرزمانی به جز قسمتهایی از خراسان امروزی (توس مرکز شعوبیان ضد تورک و ضد عرب شاهنامه سرا چون دقیقی، فردوسی و اسدی) در هیچ منطقه ای از مناطق ایران کنونی، زبان تاجیکی دری رایج نبود و زبان هیچ قومی از اقوام متعدد ایران نبود و کم کمک و به واسطۀ عدم درک شاهان تورک غزنوی، سلجوقی و خوارزمشاهی این زبان به نقاط مرکزی و جنوبی ایران کنونی نیز سرایت کرد و زبان شعر درباری، نثر درباری و سپس شعر عرفانی شد. اما آیا قبل از ورود این زبان دری، اقوام متعدد در شهرهای مختلف لال و گنگ بودند و زبان نداشتند؟ پاسخ منفی است چرا که مردم هر منطقه ای زبان مادری بومی خودشان را داشتند. تورک، تورک بود؛ کورد، کورد بود؛ بلوچ بلوچ بود؛ تورکمن، تورکمن بود؛ لر، لر بود، گیلک، گیلک بود؛ طبری، طبری بود؛ عرب، عرب بود و غیره. همچنان که هم اکنون نیز این ملتها علی رغم کوششهای نژادپرستی فارس حاکم، به زبان مادری خودشان حرف می زنند. مردم آزربایجان نیز تورک بوده اند. همچنان که هم اکنون نیز زبان مادری شان تورک است و افسانۀ مغرضانه و تورک ستیزانۀ آذری (تالش، تات یا فارس پهلوی) بودن  ملت تورک آزربایجان یک شیادی نژادپرستانۀ ضد تورکی و ضد آزربایجانی است که انگلیسها و روسهای صلیبی ضد تورک بر دهان نژادپرستان پانفارس و مانقورت خطرناکی چون  احمد کسروی گذاشتند و پانفارسهای تات مغرضی چون احسان یارشاطر در آمریکا، نویسندۀ دایره المعارف ایرانیکا از تئوریسنهای پلید این طرز فکر فاشیستی- راسیتی ضد تورک بوده اند چیزی چز یک توطئۀ کثیف نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد آزربایجان نیست.

ستایش پرستش آمیز از شاعران دری گو عامل اصلی خودشیفتگی انسانهای قوم فارس

استعمار تمامی ملل ایران به این شرح که این ستایشهای پرستش گونه از چند شاعر دری گو در ذهن انسانهای فارس توهم خودبزرگ بینی و خودشیفتگی ایجاد می کند، چون همۀ این بزرگان را مال قوم و ملت جعلی خودشان می دانند و فخرفروشیهای نژادپرستانه به انسانهای ملل غیرفارس به دلیل فارس بودن این بزرگان نکته ای است که اساس برخورد اجتماعی و سیاسی با ملل غیرفارس به ویژه ملت تورک و عرب را در ایران تشکیل می دهد. بارها نوشته ام که در این ایجاد خودبزرگ بینی بیمارگونۀ خودشیفته در انسانهای مفت خور و بی لیاقت اما سرسپرده و نوکرصفت فارس در ایران، مانقورتهای فراماسون آزربایجانی دست داشته اند. صد و پنجاه سال است که در ایران این نوع استعمار فرهنگی از طرف انسانهای قوم فارس انجام شده و می شود و شروع آن از دوران قاجار و به ویژه عهد ناصرالدین شاه است که عده ای مانقورت و ارمنی و فارس و مازنی و غیره به صورت گله ای به عضویت لژهای منخفی فراماسونری درآمدند و به کار نوشتن کتابهای دروغ تاریخی و ادبی و فرهنگی و غیره پرداختند. شرح مکفی آن را در کتابم «ایران و ارن؟» آورده ام.

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

از سوی دیگر این انتساب کل داشته های معنوی و فرهنگی نخبگان ملل غیرفارس به فارسها سبب ایجاد و نهادینه شدن نوعی تحقیر و خودکوچک بینی روانشناختی در تمامی انسانهای غیرفارس به ویژه در انسانهای دو ملت بزرگ تورک و عرب شده است آغازگر این نوع نوشته ها نیز صلیبیهای ضد تورک و ضدعرب فراماسونر اروپایی مخصوصا انگلیسی، امثال سر جان ملکم، سر پرسی سایکس و ادوارد براون بوده اند، و نژادپرستان پانفارس و مانقورت ایرانی در نوشته های فراوان خودشان از همین انگلیسیهای صلیبی نزادپرست ضد تورک و ضد عرب برای پروژۀ هویت سازی برای فارسها کل ملل غیرفارس ایران دستور و الگو گرفته اند، اینها چنین توهم و تصوری در اذهان میلیونها انسان از ملل فارس و غیرفارس ایجاد کرده اند که ایرانی یعنی فارس، یعنی فرزندان کورش و داریوش و خشایارشا و پرویز و شاپور و هر چی افتخار است مال ایرانی هاست و تمامی شاعران، کاتبان و دانشمندان بزرگ بعد از اسلام، افرادی چون رازی و بوعلی سینا و بیرونی و غزالی و مولوی و غیره همه و همه ایرانی هستند و ایرانی یعنی غیرتورک و غیر عرب! یعنی که فارس! به راستی که این نژادپرستان صلیبی  در تاریخ آسیای میانه، آسیای غربی و خاورمیانه و حتی چین و روسیه کنونی (توران بزرگ) هر جای مبهمی بود به نفع قوم جعلی فارس ایران مصادره کرده و به بهانه ایرانی بودن، فارس قلمداد کرده اند، تا در ذهن بیمار فارسهای ایران خودشیفتگی نژادپرستانه نسبت به خودشان ایجاد کنند.

قدیس سازی از فردوسی، و پرستش او، جلوه ای از استراتژی نژادپرستانۀ تورک ستیز و عرب ستیز نژادپرستی فارس پرست ایرانی

در کتاب ادبیات فارسی (2) چاپ سال 1377 هـ.ش./ 1998م. بخشی به نام «درآمدی بر نقد و تحلیل آثار بزرگ ادبی» است که در آن بخش، نژادپرستان فارس نویسندۀ کتاب به ستایش پرستش گونه از سعدی و حافظ، دو شاعر دری گوی شیرازی پرداخته اند. در فصل «درآمدی بر نقد و تحلیل آثار بزرگ ادبی» می خوانیم: «در گنجینۀ زبان و ادبیات هر ملتی آثار بزرگ و درخشانی وجود دارد که نماینده ی تمام و کمال زیبایی، هنر و آیینه ی روح و اندیشه ی آن ملت است. به این آثار سرآمد که گاه شهرت و مقبولیت جهانی نیز می یابند، «آثار بزرگ ادبی» یا «شاهکارهای ادبی» می گویند. شاهنامه ی فردوسی، آثار سعدی، مولانا و خیام از این دسته اند». (ادبیات فارسی (2)، چاپ سال 1377، ص 64) می بینیم که شاهنامۀ فردوسی شاعر مجوسی نژادپرست شعوبی ضد تورک و ضد عرب توس، در رأس این شاعران آمده است. چرا که اساس نژادپرستی ایرانی روی اندیشه های منحط این شاعر نژادپرست مجوس است که خود وی نمایندۀ تمام و کمال تشیع شعوبی- مجوسی فارسی نیز هست از این رو تئوریسینها و ایدئولوگهای جمهوری اسلامی ایران، امثال غلامعلی حداد عادل، علی اکبر ولایتی و دیگران که این نوع جهان بینی را نمایندگی می کنند، فردوسی را به عنوان یک «قدیس» در کتابهای درسی ایران می ستایند. چرا که از یک سو زبان دری (فارسی) یعنی زبان عجم را زنده کرده است و از سوی دیگر تخم کینه و نفاق بین سه ملت تاجیک (فارس)، تورک و عرب پاشیده است که تا قیام قیامت میوۀ زهردار نژادپرستی و فتنه و آشوب و خیانت و جنایت و خباثت خواهد داد. جمهوری اسلامی، ایران تجلی حاکمیتی – سیاسی همین نوع طرز فکر نژادپرستانۀ ایدئولوژیگ ضد تورک و ضدعرب و ضد اسلام در جهان است، برای همین فردوسی در رأس همۀ شاعران قرار می گیرد. اما آیا شعرهای فردوسی که نمونه هایی از آن را در ذیل می آوریم، بر طبق آن چه که نژادپرستان فارس نویسندۀ کتاب ادبیات فارسی (2) ادعا می کنند، «نماینده ی تمام و کمال زیبایی، هنر و آیینه ی روح و اندیشه ی» ملت تورک آزربایجان و ملت عرب عربستان هم هست؟ شما قضاوت کنید چه زیبایی و هنری و روح و اندیشه ای جز نفرت پراکنی قوم پرستانه و نژادپرستانه در این ابیات شاهنامه حکیم (؟) ابوالقاسم فردوسی شعوبی ضد تورک و ضد عرب هست؟ نمونه هایی از اندیشه های نژادپرستانۀ ضد تورک که حکیم قدیس فارسها آن را با زیرکی در زبان دشمنان تورکها در داستانهای شاهنامه اش گنجانده است، تا گند نژادپرستی ایرانی- فارسی را پنهان کند و خود را از اتهام برهاند:

کسی را ز ترکان نباشد خرد                کز اندیشۀ خویش رامش برد

که ترکان بدیدن پری چهره اند            به جنگ از هنر پاک بی بهره اند

که ای تُرک بد گوهر دیوزاد                 که چون تو سپهبد به گیتی نیاد

سخن بس کن از هرمز ترک زاد                که اندر زمانه مباد این نژاد

که این ترک زاده سزاوار نیست             کس اورا به شاهی خریدار نیست

که خاقان نژاداست و بد گوهر است           به بالا و دیدار چون مادر است

ابا سرخ ترکی، بدی،  گربه چشم          توگفتی دل از روده دارد به خشم

که آن ترک بد ریشه و ریمن است      که هم بد نژاد است و هم بد تن است

به صد ترک بیچاره بد نژاد                   که نام پدرانشان ندارند یاد

از آن پس بپرسید، ازآن ترک زشت        که ای دوزخی روی دور از بهشت

چه مردی و نام و نژاد تو چیست؟!          که زاینده را بر تو باید گریست

بُود ترک، بد طینت و  دیوزاد               که نام پدرشان ندارند یاد

تن ترک بدخواه بی جان کنم              ز خونش دل سنگ مرجان کنم

تهی کرد باید از ایشان زمین                   نباید که آیند زین پس به کین

که چون ماه ترکان برآیند بلند                ز خورشید ایرانش آید گزند

سیه مار را کو سرآرد بکوب          ز سوراخ پیچان شود سوی جوب

هر آن شهر که از مرز ایران نهی            همی کرد خواهد ز ترکان تهی

ز ترکان هر آنگه که بینی یکی               که یاد آرد از دشمنان اندکی

نمونه ای از اشعار عرب ستیزانه فردوسی نژادپرست که تکیه کلام و ترجیع بند اندیشه ها و سخنان نژادپرستان فارس ایران شده است:

ز شیر شتر خوردن و سوسمار               عرب را به جای رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو                        تفوو بر تو ای چرخ گردو تفوو

این اندیشه های پلید نژادپرستانۀ مجوسی-فارسی حکیم نژادپرستان فارس پرست ایرانی، فردوسی،  به نجاست «زن ستیزی» فارسی- ایرانی نیز آلوده است:

زن و اژدها هر دو در خاک به                 جهان پاک از این هر دو ناپاک به

زنان را ستایی سگان را ستای                     که یک سگ به از صد زن پارسای

چه نیکو سخن گفت آن رای زن                   ز مردان مکن یاد در پیش زن

دل زن همان دیو را هست جای                        زگفتار باشند، جوینده رای

چو فرزند شایسته آمد پدید                               ز مهر زنان دل بباید برید

کسی کو بود مهتر انجمن                     کفن بهتر اورا ز فرمان زن

که را از پس پرده دختر بود                     اگر تاج دارد بد اختر بود

زنان را نباشد به جز یک هنر                             نشینند و زایند شیران نر

به اختر کسی دان که دخترش نیست               چو دختر بود روشن اخترش نیست

نهادند هیزم دو کوه بلند             شمارش گذر کرد بر چون و چند

ز دور از دو فرسنگ هرکس بدید             چنین جست باید بلا را کلید

همی‌خواست دیدن درِ راستی             ز کار زن آید همه کاستی

چون این داستان سر بسر بشنوی          به آید ترا گر به زن نگروی

http://azoh.info/index.php?option=com_content&view=article&id=32054:1395-05-16-21-23-45&catid=2:10&Itemid=18

این تورک ستیزی  حکیم فارسها در شرایطی صورت گرفته است که او در کنار شاعرانی چاپلوس و مجیزگوی دری گو چون عنصری و فرخی در دربار محمود غزنوی تورک بوده است و این شاعر رند ریاکار مکار هزارچهره  اشعار چاپلوسانۀ زیادی در مدح محمود غزنوی، این سلطان مقتدر اما فاقد شعور قومی تورکی و در مدح او سروده است:

بایران و توران ورا بنده اند                                             برای و بفرمان او زنده اند

بایران همه خوبی از داد اوست                 كجا هست مردم همه یاد اوست

 (شاهنامه، ستایش سلطان محمود، صص 6-7 بیتهای 197 و 210)

این مدحها و ستایشهای بی دریغ، متملّقانه، خاكسارانه و چاپلوسانۀ فردوسی از سلطان محمود غزنوی این شاه پر ابهّت و شاعرنواز  و دری نواز و فرهنگ دوست تورك كه در ابتدای چندین داستان از شاهنامه و در جا به جای آن آمده است نشان می دهد كه فردوسی نیز به مانند عنصری و فرّخی و منوچهری و عسجدی و عیّوقی جزو 400 یا به قولی 500 شاعر دری گوی مداح دربار محمود تورك غزنوی بوده است كه او نیز وقت به وقت سلطان محمود، این شاه قدرتمند و باسخاوت و بافرهنگ و پلوارلیست تورك را، مدح می گفته است و اختلاف بعدی او با سلطان محمود و فرار او از غزنین و قدح سلطان بعد از ماجرای پاداش گرفتن بیست هزار درهم  به جای بیست هزار دینار که در حکایت مشکوکی در چهار مقاله نظامی عروضی آمده (ر.ک. چهار مقاله، صص 75 تا 83)، به افسانه بیشتر شبیه است تا تاریخ، بحث دیگری است. و این كه بعضی نویسندگان شوونیست مثل ذبیح الله صفا  او را خارج از دربار غزنوی و وارسته و آزاده و آزاده جوانمرد و امثالهم می دانند كه «به سبب خاصیت نژادی و تعصب ملی ایرانی» تمام ثروتش را وقف شاهنامه سرایی كرد و الخ... و با وجود فقر مفرط به نظم شاهنامه اقدام كرد(برای مثال ن. ك. به تاریخ ادبیات ایران، ج 1 صص 116-126)، بر اساس آنچه در شاهنامه فردوسی به صورت عیان و مستند و كتبی می بینیم، یاوه ای بیش نیست:

نام محمود در شاهنامه بیش از 15 بار به قصد ستایش آمده است و مدح این سلطان قدرتمند تورک در جای جای شاهنامه خودنمایی می کند (برای نمونه ای از صدها بیت مدح محمود در شاهنامه ر.ك. شاهنامه، صص 6-7 : ستایش سلطان محمود، بیتهای 174 تا 224 که فردوسی از عدالت و بخشندگی سلطان محمود یاد می کند.ص 537، جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، در ستایش سلطان محمود، بیتهای 1 تا 73. صص 688-689: داستان هفتخوان اسفندیار، بیتهای 2 تا 23: مشحون از تعریف و ستایش و «حُسنِ طلب» (حُسنِ گدایی شاعرانه و طلب بخشش و عطا از شاه با زبان هنرمندانه و چرب و نرم) است. صص 674-675: سخن فردوسی (پس از آوردن1006 بیت از گشتاسبنامه دقیقی (سخن دقیقی) در بین شاهنامه اش به دنبال خوابی كه در آن دقیقی را پس از مرگش دیده است!)، بیتهای 4 تا 8 و بیتهای 20 تا 32 مدح سلطان محمود. برای مثال بیت 26 که فردوسی پارس، سلطان محمودِ تورک را به خاطر پول «خدا» می کند: جهاندار محمود با فرّ و جود/ که او را کند ماه و کیوان سجود! صص 758-759: داستان رستم و شغاد، بیتهای 4 تا 29 مثلاً بیت 27 که فردوسی هدفِ اصلی خودش را از چاپلوسی و تملّق و مدّاحی شاه تورک محمود غزنوی چنین می آورد: همی چشم دارم بدین روزگار/ که دینار یابم من از شهریار، صص 782-783: پادشاهی داراب دوازده سال بود، بیتهای 1 تا 5 ،صص 852-853: پادشاهی اشكانیان، بیتهای 4 تا 25، صص 1140-1141، پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود، بیتهای 3816 تا 3821 و 3872 تا 3884، صص 1366-1367، پادشاهی یزدگرد (آخر شاهنامه) بیتهای 856 تا 860، برای مثال بیت 860 در ستایش از خرد و هنر و دانش و اصل و نسب محمود: همش رای و هم دانش و هم نسب/ چراغ عجم آفتاب عرب! ). برای شدّت چاپلوسی و مدّاحی و تزویر فردوسی در ستایش از سلطان محمود تورک، كافی است همین یك بیت را از دهها بیت برای شاهد و مثال بیاوریم. به راستی كه این یك بیت به گواهی متخصّصان ادبیّات فارسی با همۀ مدحها و ستایشهای چاپلوسانۀ امثال عنصری و فرّخی و منوچهری و عسجدی و عیّوقی ... برابری می كند. بهتر است ابیات قبل آن را نیز که به منظور چاپلوسی و صله و پاداش و سکه طلا و دینار گرفتن از محمود غزنوی تورک به خاطر سرودن شاهنامۀ ضد تورک و ضد عربش گفته است، بیاوریم:

به ایران و توران ورا بنده اند                    به رای و به تدبیر او زنده اند

جهاندار محمود شاه بزرگ                      به آبشخور آرد همی میش و گرگ

«چو كودك لب از شیر مادر بشست               ز گهواره محمود گوید نخست»!

(شاهنامه، ص6، ستایش سلطان محمود، ب 201)

کسانی که در جامعه شناسی ادبیّات اندکی سواد داشته باشند و فضای اجتماعی و سیاسی قرون چهارم و پنجم را اندکی عمیق مطالعه کرده باشند به خوبی می دانند که در ساختار اجتماعی و سیاسی آن روزگار هیچ شاعری نمی توانسته است بدون اتّکا به دربار زندگی کند و شعر و به ویژه مثنوی شصت¬هزار بیتی بیافریند. با این همه شاهد زنده و بیتهایی که در شاهنامه درباری بودن فردوسی را داد می زنند، نویسندگان شووینستی مثل ذبیح الله صفا (در کتابهای «تاریخ ادبیّات ایران» و «حماسه سرایی در ایران») و علی اکبر سعیدی سیرجانی (در کتابهای «ضحّاک مارودوش» و «بیچاره اسفندیار») احساساتی شده و با تحمیل مقوله های دوران مدرن مثل ناسیونالیسم و ملّی گرایی و حتّی نژادپرستی Racism که ماهیّت، مفاهیم بنیادین و کاربرد آن هم با دورۀ فردوسی با امروز تمایز دارد، می کوشند به هر طریقی از فردوسی قهرمانِ ملّی ایران (کدام ایران؟ در عصر فردوسی که اثری از ایران نبوده است؟!) بسازند. سیرجانی گداصفتی و چاپلوسی و نان به نرخ روزخوری فردوسی را با صفت «رندی» توجیه  می کند: «از همه تأمّل برانگیزتر رندی دهقان زادۀ طوسی است. رندی زیبایش در اهدای شاهنامه به دربار محمود غزنوی. اهدای مجموعه ای لبریز از مثالب (نکوهشهای) ترکان که با مصرع «به نام خداوند جان و خرد» آغاز می شود به فرمانروای ترک قدرتمندی که با همۀ قدرت و امکاناتش به جنگ تعقّل آمده است و خردگرایی (!). اهدای کتاب لبریز از تفکّرات شیعی با اعتراف مردانۀ «بر این زادم و هم بر این بگذرم» به دربار شاه سنّی مذهب متعصّبی که داغ روافض و ارتداد بر پیشانی دوستان اهل بیت رسالت می نهد و با کشتن روافض، شش دانگِ بهشت عنبر سرشت را از آن خود می داند. اهدای اثری لبریز از حماسه های شعوبی و مفاخر ایران به پیشگاه سلطان قدرتمندی که مشروعیّت حکومتش بسته به تأیید عبّاسیان است. به نظر من (سیرجانی) زیباترین شاهکار رندانۀ فردوسی همین جاست. چونین مجموعه ای را در لفاف مدیحه ای از قبیل «جهاندار محمود شاه بزرگ» پیچیدن و میان درباریان پراکندن جرأت و جسارت بسیار می خواهد، جرأتی به مراتب بالاتر از شهامت جوانانِ ازجان گذشته ای که نارنجکی را در لای دستۀ گل پنهان می کنند و در مقدم خودکامگان نثار» (ضحاک ماردوش، صص 41-42). ملاحظۀ می شود که این نخبۀ نژادپرست پانفارس با چه حیله و مکری هنگام استیصال و در دهۀ هفتاد هجری شمسی و در زمانی که از طرف اطّلاعات جمهوری اسلامی ایران زیر فشار بود، برای رسیدن به هدف شوم خودش، جعل تاریخ به نفع مقاصد نژادپرستانۀ پانفارسیسم، مثل پلاس زیر پای شاهنشاهش پهن می شود و در مقابل خامنه ای مثل موش کز می کند؛ مثل مار می خزد و در فرصت مناسب نیش می زند؛ یعنی تورک ستیزی و عرب ستیزی را که از طرف استعمار مأمور به آن است رو می کند. حیلۀ پشت تشیّع پنهان شدن که حیلۀ خود فردوسی نیز هست ویژگی نژادپرستی مکّار حاکم بر ایران کنونی نیز هست. حمله به سلطان محمود غزنوی تورک که به قول علی شریعتی 500 رأس شاعر مدّاح پارسی زبان را در دربار خود می پروراند و ادبیّات و زبان فارسی امروز از هر حیث وامدار و منّت دار امثال محمود غزنوی تورک و شاهان دیگر تورک است به بهانۀ دفاع از فردوسی شعوبی جالب تر است. سراسر کتاب «ضحّاک ماردوش» سعیدی سیرجانی که از شوونیستهای پانفارس کرمانی است مملو از یاوه¬های نژادپرستانه و تورک ستیزانه است و آنچه فراموش شده است خود ضحّاک ماردوش و ریشه یابی این اسطوره با رویکردی علمی و اسطوره شناختی است؛ یعنی کاری که علی حصوری با کتاب درخشان «ضحّاک» خودش انجام داد و حقایق پشت پرده یعنی ساقا و تورک بودن ضحّاک و الگوی اسطوره ای مربوط به او را عیان کرد. و مهم تر از همه پنهان کردن دم خروس یا واقعیّت عریان یعنی وجود صدها بیت مدح محمود غزنوی در جا به جای شاهنامه که به طور عیان نشان می دهد که فردوسی از شاعران مواجب بگیر و دست به سینه و چاپلوس پارسی زبان دربار غزنوی بوده و به این چاکری بارها و بارها و بارها افتخار هم می کرده است. آری ما با مخلوقات شگفت انگیز بسیار حیله گری طرفیم به نام پانفارسها که بلدند کجا خودشان را مثل پالاز زیر پای استعمار روس، انگلیس و دشمنان تورکان پهن کنند؛ کجا خودشان را به موش مردگی بزنند؛ کجا مار شوند و جلوی اربابان صلیبی شان بخزند و پنهان شوند و کجا نیش بزنند و عوام فریبی کنند. ما با اعجوبه های قرن طرفیم: پانفارسهای نژادپرست مکّار بسیار خطرناک ضد تورک و ضد عرب ایران:  

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

خوب همان طور که ملاحظه می شود پروژۀ استعماری «قدیس ساختن» از فردوسی، این کهنه رند اهریمن نژادپرست شعوبی مکار و هزار چهرۀ منافق و هزارچهرۀ مجوس، که در نود و پنج سال اخیر توسط نویسندگان کتابهای درسی ادبیات فارسی، چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته و در جمهوری اسلامی ایران هر کتاب ادبیات فارسی یا تاریخ ادبیات ایران که چاپ می شود، حتما و حتما و حتما باید و باید و باید حداقل یک یا دو درس با چندین بیت و یک داستان از شاهنامۀ این نژادپرست تورک ستیز، عرب ستیز، زن ستیز و انسان ستیز بیمار روانی را داشته باشد، خالی از اغراض و مقاصد نژادپرستانۀ فارس پرستانۀ ضد تورکو ضد عرب و ضد زن نیست و جالب این که در ماجرای برچیدن مجسمۀ فردوسی از میدان شهر سلماس خود به عیان دیدیم که نژادپرستان فارس، که این شاعر بیمار روانی پارانویایی ضد تورک و ضد عرب و ضد زن را، سمبل «ایرانیت» و «اسلامیت ایرانی» (؟) می دانند، یعنی اعضای نژادپرست فرهنگستان نژادپرست ضد تورک و ضدعرب جمهوری اسلامی ایران و اعضای نژادپرست شورای عالی انقلاب فرهنگی رژیم جمهوری اسلامی ایران چه طور علیه تصمیم بحق شورای شهر تورک نشین آزربایجانی سلماس در برچیدن مجسمۀ این اهریمن نژادپرست ضد تورک مجوس فارس و این سمبل نژادپرستی نفرت پراکن ضد تورک و ضد عرب فارس ایرانی موضع گیری کردند و فریاد وااسلاما واایراناشان گوش فلک را کر کرد و نژادپرستان رسانه های ماهوراه ای صلیبی غربی امثال صدای آمریکا و بی بی سی فارسی هم با آنها همصدا و همدرد شدند.

ستایش پرستش گونه و خدا کردن و خداوندگار کردن فردوسی در کتاب درسی تاریخ ادبیات ایران (1) و تاریخ ادبیات ایران و جهان (1)

  حال که به ماهیت نژادپرستانۀ شعوبی و صلیبی فردوسی توسی پی بردیم که از زبان تاجیکی و خط عربی چگونه برای اشاعۀ خطرناکترین اندیشه های نژادپرستانۀ خودش سوء استفاده کرده است، بیاییم  سری به کتابهای درسی تاریخ ادبیات ایران (1) و تاریخ ادبیات ایران و جهان (1) سال دوم نظام جدید اموزش متوسطه، نظری (رشتۀ ادبیات و علوم انسانی) رژیم جمهوری اسلامی ایران با کد 1/246 بزنیم تا ببینیم ذیل عنوان شرک آلود «فردوسی، خداوندگار حماسه و خرد» (؟) دربارۀ این شاعر نژادپرست ضد تورک و ضد عرب مجوس شعوبی چه ها نوشته است:

« حکیم ابولقاسم فردوسی از ستارگان قدر اول آسمان ادب ایران است که از دوره های گذشته تا کنون ، با کتاب گرانقدر خود شاهنامه ، در میان مردم شهرت و محبوبیت یافته است. سرگذشت فردوسی با تمام اهمیتی که در ادب و فرهنگ ایران دارد ، چنان روشن نیست . آنچه درباره او می دانیم این است که در یکی از سالهای 329یا 330 هـ . ق . یعنی درست در همان سالهایی که شمع زندگی رودکی ، شاعر پرآوازه دوره قبل ، خاموشی می گرفت ، در روستای باز ( پاز کنونی ) واقع در منطقه توس به دنیا آمد. فردوسی از نجیب زادگان و دهقانان توس بود . دهقانان ، طبقه ای صاحب مقام و دارای املاک و اموالی بودند که می توانستند از راه در آمد ملک خود زندگی نسبتا راحتی داشته باشند . این گروه به سنت و فرهنگ ایرانی دلبستگی بسیار داشتند و روایات تاریخی و سرگذشت پیشینیان خود را بهتر از هر گروه می دانستند و آن را سینه به سینه به نسلهای بعد از خود انتقال می دادند. فردوسی بین سی و پنج تا چهل سال بیشتر نداشت که دقیقی شاعر حماسه پرداز و همولایتی او ، که نظم روایات ملی ایران را چند سال پیش آغاز کرده بود ، در سن جوانی به دست غلامش کشته شد و فردوسی بر آن شد تا کار ناتمام او را دنبال کند . در این کار جوانمردی از دوستان وی به تشویق او همت گماشت و شاهنامه منثور را که برگیرنده تاریخ شاهان قدیم ایران بود و چند سال پیشتر از آن به امر ابومنصور محمد بن عبدالرزاق توسی فراهم آمده بود ، در اختیارش گذاشت و فردوسی از روی آن سرودن شاهنامه را آغاز کرد. هنگامی که فردوسی تقریبا پنجاه و هشت ساله بود و متجاوز از دو ثلث کتاب خود را به نظم در آورده بود ، محمود غزنوی به سال 387 هـ . ق به جای پدر نشست و با افزودن قلمرو سامانیان و صفاریان به محدوده فرمانروایی پدر ، امپراتوری وسیعی در مشرق و شمال شرق و مرکز ایران پدید آورده و به تشویق شاعران همت گماشت . فردوسی که بر اثر مرورو زمان و عدم رسیدگی لازم و نیز خشک سالیهای پیاپی ، املاک خود را از دست داده و در راه نظم شاهنامه صرف کرده بود . در اواخر عمر به این اندیشه افتاد که کتاب خود را به نام محمود کند و برای این کار لازم می آمد که او را بستاید. فردوسی از این کار دو هدف عمده داشت: یکی آنکه با استفاده از نام محمود و امکانی که او برای نسخه برداری از روی کتاب در اختیار می گذاشت ، کتاب او از گزند حوادث حفظ شود و دیگر آن که او هم بمانند بسیاری از شاعران دیگر ، از ثمره عمر خود بهرمند شود و حال که بر اثر مرور زمان بی چیز و درمانده شده است ، از این راه وجه مختصری برای دوران پیری و درماندگی خود به دست آورد ، اما شاهنامه به دلایلی مورد پسند محمود واقع نشد و فردوسی بر خلاف تصوری که داشت ، از ثمره کار خود بهره ای به دست نیاورد: 1. شاهنامه اثری ایرانی بود و در آن به ترکان ( عثمانی ) که اجداد محمود بودند روی خوش نشان داده نشده بود.  2. فردوسی شیعه مذهب بود و چند جا در شاهنامه بدون هیچ پروایی ، ارادت خود را به خاندان پیامبر نشان داده بود ، در حالی که محمود سنی و متعصب بود. 3. فردوسی ، وزیر ایران دوست عصر غزنوی ، یعنی ابوالعباس اسفراینی را مدح گفته بود و شاید به تشویق او بود که کتاب خود را بر محمود عرضه کرد ، اما در آن سالی که فردوسی در غزنین به حضور محمود رسید ، اسفراینی بر کنار شده و مورد غضب سلطان بود. 4. در شاهنامه چنان که محمود توقع می داشت ، از روی ستایشی به عمل نیامده بود و به جای آن ، کتاب فردوسی از ستایش پهلوانان و شاهان گذشته ایران سرشار بود.مجموعه این عوامل و حسادت برخی از حاسدان ، سبب شد که این کتاب مقبول طبع سلطان غزنه واقع نشد و در نهایت هم او قدر کار بزرگ استاد توس را نداشت و پاداشی که شایسته این اثر عظیم و رنج سی ساله او بود ، به وی نداد . از این رو ، فردوسی ناکام و رنجیده خاطر به توس بازگشت و سالهای آخر عمر خود را در تنگدستی و ضعف و بیماری و تنگدلی گذرانید و سرانجام در حالی که نزدیک به هشتاد سال داشت . به سال 411 ه .ق . در گذشت و در زادگاه خود به خاک سپرده شد . آرامگاه او اینک در شهر توس واقع در بیست کیلومتری مشهد ، زیارتگاه صاحبدلان و ادب دوستان است. فردوسی نظم شاهنامه را حدود سال 370 ه . ق . آغاز کرد و بیست پنج یا سی سال برای نظم تمام آن رنج کشید . فردوسی ارادت خالصانه ای به خاندان پیامبر اسلام ( ص ) داشت . در مقدمه کتاب از ستایش پیامبر اسلام ، مراتب ارادت خویش را بدین گونه به خاندان رسول اعلام می دارد :

به گفتار پیغمبرت راه جوی                       دل از تیرگیها بدین آب شوی

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست                       تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

که من شهر علمم ، علیم در است                      درست این سخن قول پیغمبر است

منم بنده اهل بیت نبی                              ستاینده خاک پای وصی

بنابراین ، شاهنامه مجموعه تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی است که همه وجوه زندگی و معتقدات و باورها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی آنان را در خود منعکس کرده است . لباس نظمی که فردوسی بر قامت این مجموعه پوشانیده ، آن را از هر جهت برجسته و هنری و قابل توجه و سزاوار احترام کرده است . راست است که فردوسی وظیفه خود می دانسته که بر آنچه از تاریخ گذشته ایران به دست او رسیده است ، نه چیزی بیفزاید و نه ذره ای از آن بکاهد ، اما در واقع از جان و شوق و اعتقاد و هنر خود بسیار چیزها بر آن افزود است و آن مجموعه بی روح و فاقد ارزش هنری را به یک موجود زنده و پر احساس و هنرمندانه تبدیل کرده است ، تا آن جا که به حق ، می توان گفت : شاهنامه ، عبارت است از همه تاریخ و فرهنگ ایران پیش از اسلام از نگاه فردوسی. یکی از علل توفیق شاهنامه را علاوه بر محتویات آن که همه عبرت و حکمت و آزادی و آزاد اندیشی است ، باید ایمان پاک و اخلاص و صمیمیت و علاقه سراینده آن دانست که با اعتقاد و از روی صفای باطن ، در راه نظم شاهنامه قدم گذاشته و زندگی و ثروت مورثی خود را وقف این کار کرده است . فردوسی از نظر فردی ، مردی بود خردمند و شعیه مذهب که از ترکیب عقل و دیانت در وجود خویش حکمتی متعالی پدید آورده بود و با اعتقادات که به دانش و خرد داشت ، برای تصویر و توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود ، چنان طراحی استوار و مناسب و اندیشیه که همه رفتار و کردار آنان در واقع دعوت به آزادگی و خردمندی سرفرازی از آب در آمده است... به نظر می رسد بذر اندیشه وری و خردگرایی که عصر رودکی توسط شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در عصر فردوسی و در وجود خود او بارور شده است... شایستگیهای ادبی شاهنامه- شاهنامه از لحاظ زیباییهای ادبی و زبان و بیان نیز یکی از آثار برتر زبان فارسی و شاید برترین آنهاست . استاد توس به حکم تسلطی که بر زبان دری و دقایق آن داشته ، قادر بوده است بمانند شاعران همروزگار خود در انواع شعر از قصیده و غزل و قطعه آگاهانه بنا به تعلیق خاطر ویژه ای که به داستانهای ملی ایران داشته ، از سر کمال هوشمندی قالب مثنوی و بحر متقارب را برای نظم داستانهای شاهنامه برگزیده است . مجموعه ابیات شاهنامه ، چیزی کمتر از شصت هزار بیت است که بارها در ایران چاپ شده و تمام و یا بخشهایی ار آن به اغلب زبانهای زنده دنیا نیز ترجمه شده است. ابیات سست و ضعیف آن اندک و به قول خود فردوسی کم از پانصد بیت است ، در کل شاهنامه بنا به ضرورت مضمون و هم به دلیل آگاهی و علاقه فردوسی به واژه های فارسی ، حدود هشتصد لغت عربی بیشتر به کار نرفته است.از مزایای ادبی شاهنامه ، اشاره به حکایتها ، ضرب المثلها و معانی دینی و اخلاقی است و معلوم می دارد که شاعر ، مطالعات زیادی داشته و با هنرمندای و لطافت خاصی مفاهیم برگرفته از تعلیمات اسلامی و دقایق قرآنی و اخلاقی را به صورتی کاملا طبیعی و پوشیده  با معتقدادت پهلوانی و قهرمانی کتاب خود در آمیخته و به صورتی بدیع و ابتکاری به قلمرو و زبان فارسی هدیه کرده است» (تاریخ ادبیات ایران (1) و (2)،  چاپ 1378، صص 51- 59  و تاریخ ادبیات ایران و جهان (1) چاپ 1383، صص 52-62).

فردوسی، خدا، خداوند و خداوندگار نژادپرستان نوشعوبی ضد تورک و ضدعرب ایران

برای تحلیل مطالب کتاب تاریخ ادبیات ایران و جهان (1) دربارۀ فردوسی از همان عنوان کتاب «فردوسی خداوندگار حماسه و خرد» (؟) شروع می کنیم که کار نویسندۀ نژادپرست شعوبی ضد تورک و ضدعرب کتابهای درسی جمهوری اسلامی ایران، محمدجعفر یاحقی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد است، برای مغزشویی دانش آموزان، معلمان و مخاطبان این کتاب نسبت به پرستش این شاعر شعوبی مجوس ضد اسلام و ضد تورک و ضد عرب  که هدفی به جز تحریک اقوام غیرتورک و غیرعرب برای دشمنی با ملل تورک و عرب و ایجاد نفاق و اختلاف نژادی بین مسلمانان منطقه نداشته است، روشن می شود. کلمۀ «خوتای» هرچند در مذهب ثنوی زردشتی مجوسان ساسانی قبل از اسلام به معنای «خدا- شاه» و در مفهوم شرک آمیز «خدا بودن شاهان جنایتکار ساسانی» مثل خسرو انوشیروان و خسرو پرویز و غیره بوده است، بعد از اسلام و در فارسی دری در معانی مختلف «شاه»، «مالک و ارباب»، «الله» به کار رفته است اما امروزه این کلمه در زبان تاجیکی و فارسی دیری است که بار معنایی شرک آمیز پیشین خودش «شاه» را از دست داده و اکنون تنها به «الله» اطلاق می شود. حال چرا محمدتقی یاحقی و همفکرانش از کلمۀ شرک آمیز «خداوند» در تعریف فردوسی شعوبی مجوسی ضد اسلام و نژادپرست استفاده می کنند این بهترین گواه است که می خواهند به فردوسی وجهه ای خدای گونه بدهند و او را خدای فارسها یا خدایی که به فارسها هستی  بخشید و هویت داد و تاریخ جعلی پر از دروغ نوشت و «عجم» (فارس» را «زنده کرد» بدهند. خداوندگار نامیدن فردوسی جزئی مهم از پروژۀ مقدس سازی از شخصیتهای نژادپرست فارس و استراتژی تئوریسینها و ایدئولوگهای نوشعوبی نژادپرست ضد تورک و ضد عرب حاکم بر ایران در نود و پنج سال اخیر می باشد که جمهوری اسلامی ایران، بر خلاف نامش که «اسلام» را یدک می شکد، گرمتر و بی محاباتر از سلف خودش، پهلوی، در این میدان تاخته است. چرا که هدف اصلی تشیع فارسی، پروژۀ خداسازی و مقدس سازی از انسانها است، که مزورانه و ریاکارانه این کار شرک محور را موذیانه و مزورانه با خداسازی از چهارده معصوم : محمد، علی، فاطمه و 12 فرزند علی و فاطمه شروع می کنند؛ سپس نوبت ملا- سیدهایی چون کلینی و خمینی و خامنه ای فردوسی و غیره می رسد. فردوسی نیز بی شک یک ملای مجوس شعوبی است و تصویر این مجوس شعوبی بی دلیل نیست که روی جلد هر کتاب درسی فارسی، ادبیات فارسی، تاریخ ادبیات ایران، تاریخ ایران و غیره در تمامی مقاطع تحصیلی در جمهوری اسلامی ایران نقش بسته است. بهتر است به جلد بعضی از مهمترین این کتابها نگاهی بکنیم:

ملاحظه می شود که نژادپرستان فارس حاکم بر ایران، یعنی ایدئولوگها و تئوریسینهای شعوبی نژادپرست فارس پرست ضد تورک و ضد عرب جمهوری اسلامی ایران عکس «خداوندگاران» عمامه دار خود را بر روی جلد اغلب کتابهای تاریخ ایران، ادبیات فارسی، تاریخ ادبیات ایران و فارسی زده اند: فردوسی، خمینی، خامنه ای سه خدا، خداوند و خداوندگار این نژادپرستان ضدبشر هستند.

محتوای نژادپرستانۀ و فردوسی پرستانۀ کتاب درسی تاریخ ادبیات (1) حاوی جعل تاریخ و حقیقت است. همۀ مطالب طوری جانبدارانه و یک سونگر هست که گویی یکی از قهرمانان تاریخ بشریت را معرفی می کند اما حقایق دربارۀ فردوسی، این شاعر مزدور نژادپرست ضد اسلام و ضد تورک و ضد عرب شعوبی مشخص است. نویسنده تولد او را با مرگ رودکی همزمان قلمداد کرده است تا توهم این را ایجاد کند که به محض این که نپدر شعر فارسی (؟) مرد، «خداوندگار شعر و ادب و فرهنگ و هویت ایرانی» زاده شد و این سرنوشت مقدس تاریخ ایران بوده است. در حالی که هیچ قرابتی بین طرز فکر، عقاید و جهان بینی انسان دوستانه رودکی با طرز فکر نژادپرستانۀ مغرضانۀ فردوسی توسی نیست. یاحقی می نویسد: «فردوسی از نجیب زادگان و دهقانان توس بود» خود کلمۀ «نجیب زاده» کلمۀ نژادپرستانه ای است و در ذهن بیمار نژادپرستان فارس ایرانی موهم کلمۀ استعماری «آریا» است. این یعنی برتری نژادی؛ یعنی به شخصی نژادپرست سادیست مانند فردوسی، خون، ژن و نژاد و تبار برتری را نسبت دادن. تک تک کلمات و جملات محمدجعفر یاحقی فاشیست دربارۀ فردوسی نژادپرستانه است.  همان گونه که نژادپرستان فاشیست فارس که در تلویزیونهای صلیبی ضد تورک و فراماسونری صدای آمریکا و بی بی سی فارسی کار می کنند، در خطاب به شخص نژادپرست قاتل زاده ای مثل رضا پهلوی، از عنوان نژادپرستانۀ «شاهزاده رضا پهلوی» استفاده می کنند. خود این عنوان تبعیض آمیز و ذاتا نژادپرستانه و تبارپرستانه و مغرضانه و خودشیفته وار است و حرکت ملی آزربایجان که انسان دوست ترین، مسالمت جویانه ترین، صلح آمیز ترین و دموکراتیک ترین حرکت ملی کل خاورمیانه و آسیا است و آفریقا است، برای مبارزه با همین افتخارات نژادپرستانۀ دروغین و احقاق حقوق بشری میلیونها انسان تورک به وجود امده آست، این گونه نژادپرستی ایرانی-فارسی را هرگز برنمی تابد و برای همین برای استقلال ملت تورک آزربایجان از ایران پارس آرایایی اهریمنی به وجود آمده است. پس فردوسی و رضا پهلوی نه تنها ذاتا و طبیعتا  نجیب زاده و شاهزاده نیستند بلکه بنا به طرز فکر و اعمال و گفتارشان نژادپرستان حقیر ضدبشری هستند که باید با آنها و افکار شوم و سیاه ضدبشری و نژادپرستانۀ آنها مثل ایدز و آنفولانزا و مالاریا مبارزه کرد.   

در ادامه محمدجعفر یاحقی خواسته است چنین بنماید که فردوسی اموال و ثروت بسیاری داشته که همه را در راه شاهنامه سرایی خرج کرده است، در حالی که طبق تحقیقات مفصل ناصر پورپیرار در مقالات ممتاز «ردیه ای بر شاه نامۀ فردوسی» و خود من در کتاب اینترنتی «ایران یا ارن؟ بررسی تحلیلی تاریخ استعمار ملت آزربایجان» هرگز چنین نبوده است و فردوسی مثل دقیقی و عنصری و فرخی و منوچهری از یک سو از شاعران درباری سامانیان و غزنویان بوده است و از سوی دیگر ناظم مزدوری بوده است که همان گونه که خودش در شاهنامه صراحتا گفته است، سرمایۀ زندگی و کار نظم شاهنامه اش را شعوبیانی مخفی مثل «علی دیلمی بودلف»، «حسین قتیب»، «ماخ سالار»، و غیره می دادند:

از آن نامور نام داران شھر              علی ديلمی بودلف راست بھر

که ھمواره کارم به خوبی روان     ھمی داشت آن مرد روشن روان

حسین قتیب است از آزادگان              که از من نخواھد سخن رايگان

از اويم خور و پوشش و سیم و زر        از او يافتم جنبش و پای و پر

يکی پھلوان بود دھقان نژاد        دلیر و بزرگ و خردمند و راد

پژوھنده ی روزگار نخست              گذشته سخن ھا ھمه باز جست

ز ھر کشوری موبدی سال خورد              بیاورد کین نامه را گرد کرد

بگفتند پیش اش يکايک مھان            سخن ھای شاھان و گشت جھان

چو بشنید از ايشان سخن پھلوان            يکی نامور نامه افکند بن

به شھرم يکی مھربان دوست بود       تو گفتی که با من يکی پوست بود

مرا گفت خوب آمد اين رای تو            به نیکی گرايد ھمه پای تو

نبشته من اين نامه ی پھلوی               به پیش تو آرم، مگر نغنوی

گشاده زبان و جوانیت ھست          سخن گفتن پھلوانیت ھست

تو اين نامه ی خسروان بازگوی           بدين جوی نزد مھمان آبروی

بدين نامه چون دست کردم دراز         يکی مھتری بود گردن فراز

جوان بود و از گوھر پھلوان           خردمند و بیدار و روشن روان

مرا گفت کز من چه بايد ھمی          که جانت سخن برگرايد ھمی؟

به چیزی که باشد مرا دسترس        بکوشم، نیازت نیارم به کس

ھمی داشتم چون يکی تازه سیب        که از بد نیايد به من بر، نھیب

به کیوان رسیدم ز خاک نژند         از آن نیک دل نام دار ارجمند

به چشمش ھمان خاک و ھم سیم و زر  بزرگی بدو يافته زيب و فز

بر اساس ابیات بالا از خود شاهنامه فردوسی، مزدوربودن و عضو شبکۀ مخفی زیرزمینی شعوبیه بودن فردوسی و نیز سفارشی بودن شاهنامه از طرف شعوبیان و ناظم ( و نه شاعر مستقل) بودن فردوسی بر هر کسی که اندکی عقل در سر دارد، عیان است و جای هیچ شکی نیست و این که امثال محمدجعفر یاحقی به تأسی از امثال ذبیح الله صفای فراماسون صلیبی عقده ای ضد تورک و ضدعرب، فردوسی را دهقان و سرمایه داری می داند که در راه احیای حماسل ملی ایرانیان (؟) از مال و ثروت پدری خودش گذشت، چیزی جز دروغ مکارانه به جهت بزرگ کردن و قهرمان سازی و بلکه قدیس سازی از این آیت نیرنگ و ریا و نژادپرستی چیز دیگری نیست.

در این مقاله بارها گفته ام و باز می گویم که امثال مسعوی مروزی، دقیقی، فردوسی، اسدی توسی، ابوامؤید بلخی، ابوعلی بلخی، ابومنصور عبدالرزاق توسی ها یعنی سرایندگان و نویسندگان شعوبی نژادپرست ضد تورک و ضدعرب گرشاسپنامه ها، گشتاسپنامه ها و شاهنامه ها، از جهت طرز فکر و جهان بینی نژادپرستانۀ مجوسی شعوبی شان با امثال رودکی و عنصری و فرخی و شهید و بوشکور و دیگر شاعران دری سرا فرق داشته و دارند. شاهنامه سرایانی مثل مسعودی مروزی، دقیقی توسی و فردوسی توسی و اسدی توسی شعوبیان بددین مزدوری بوده اند که سرمایۀ کار نظم آنها را سران جریان مخفی و زیرزمینی شعوبی می دادند نه این که فداکارانی بودند که به اصطلاح از جیب بابا و ارث آبا خرج کنند. اینها، با کمک حرکت مخفی و مخوف زیرزمینی فرماسون مانند شعوبیان، نفوذی در دربارهای سامانی و غزنوی بوده اند که افکار زهرآلود تفرقه افکن و نژادپرستانۀ ضد اسلام ضد تورک و ضد عربشان را می کوشیدند با گشتاسپنامه و شاهنامه یشان در اذهان مسلمان تاجیک، تورک و عرب به ویژه در ذهن و دل شاهان تاجیک سامانی و شاهان تورک غزنوی تزریق کنند که البته با هوشیاری این شاهان موفق نشدند تا این که هزار سال بعد نوبت به فراماسونری صلیبی غربی رسید که از سنت فکری مشئوم شعوبیان باطنی ضد تورک و ضد عرب و خائن به دنیای اسلام از دوران جنگهای صلیبی به بعد بهره ها بردند و سازمانهای سری زیرزمینی «فراماسونری» را بنیان نهادند و فراماسونهای صلیبی انگلیسی دوران قاجار برای ادای دین به شعوبیان باطنی ضد اسلام،  شاهنامۀ فردوسی شعوبی را مبنایی برای نوشتن تاریخ ایران (تاریخ جعلی ایران) کردند. چون تمامی پتانسیل افکار، اندیشه ها و عقاید نژادپرستانۀ ایدئولوژیک ضد تورک، ضد عرب و ضد اسلام و ضد انسان را که برای ایجاد اختلاف بین مسلمانان در جهان اسلام و نفاق بین ملل مسلمان در جهت تضعیف کامل آنها لازم بود، همین شاهنامه یک جا در خود داشت. به طوری که یکی از منابع اصلی سرجان ملکم فراماسونر پلید کمپانی هند شرقی در نوشتن تاریخ ایران، همین شاهنامه فردوسی بود که بعد از او تاریخهایی که در ایران به زبان فارسی و توسط فراماسونهای فارس و مانقورت نوشته شدند همه و همه  کپی برداری شده از تاریخ ایران سر جان ملکم بود و همین تاریخ نویسی جعلی مبنا و اساس هویت، طرز فکر و اندیشه پان ایرانیستی قوم خودبرتر بین فارس ایران شد. خودبرتربینی و نژادپرستی که در آیندۀ نزدیک کل ایران و منطقه را در آتش حقد و کینه و جهل و عناد و نسل کشی و دشمنی خود خواهدسوزاند.

   محمدجعفر یاحقی ایدئولوگ و تئوریسین نژادپرست ضد تورک و ضد عرب فارس در بارۀ علت برتریهای شاهنامه و چرایی قبول نشدن این نفرین نامۀ نژادپرستانه نیز شیطنت نژادپرستانه ای دارد و «ایرانی» بودن شاهنامه، «ضد تورک بودن شاهنامه»، «شیعه مذهب بودن فردوسی»، «عدم ستایش کافی محمود غزنوی تورک» را از دلایل عدم مقبولیت شاهنامه در نزد سلطان محمود غزنوی می خواند. (تاریخ ادبیات ایران و جهان (1)، ص 53). او هیچ اشاره ای نمی کند

«شاهنامه اثری ایرانی است» یعنی چه؟ در کتاب خودم «ایران یا ارن؟» به نشانی دانلود زیر:

http://azoh.info/index.php?option=com_jdownloads&Itemid=27&view=viewdownload&catid=2&cid=697

با استناد به متقن ترین و معتبرترین منابع و اسناد مخصوصا فرهنگ وزین تورکی- فارسی «سنگلاخ» از میرزا مهدی خان استرآبادی ثابت کردم که «ایران» اصلا و اساسا کلمه ای تورکی است . در آنجا نوشته ام: « استرآبادی ضمن آن كه كلماتِ «ایر» و «ایران» را بی هیچ شکّ و تردیدی و با قاطعیّات تمام، توركی جغتایی یا توركی شرقی دانسته است، نه فارسی، در ذیل مدخل «ایر» و «ایران» چنین نوشته است: «مرد را گویند. و بالمجاز آزاده مردان را نامند» (سنگلاخ،ص61) سپس به ذكر معانی دیگر «ایر»  و «ایران» (همان اَرَن) در تركی رومی (توركی غربی یا اوغوز توركجه سی) پرداخته است: «ایر در تركی رومی سه معنی دارد: اوّل: مخفّف «ایرتا» است؛یعنی اول وقت. دویم: به معنی سرود باشد. سیم: امر است از رسیدن و ملحق شدن» (همان). ملاحظه می شود كه میرزا مهدی تلفظ ایر و ایران را مطابق تلفظ آن در توركی شرقی یعنی زبان ادبی جغتایی آورده و معنی كرده است كه معادل «ار» و «ارن» در توركی میانه و توركی غربی (اوغوز) است» (ایران یا ارن؟ بررسی تحلیلی تاریخ استعمار ملت آزربایجان، صص 28-29). ملاحظه می شود که ایران کلمه ای اصالتا تورکی است و این که نژادپرستان فارس و مانقورت حسب فرمایش انگلیس صلیبی فراماسونر ضد تورک و ضد عرب و ضد عرب، فارس پرستی کرده و ایران را کلمه ای آریایی (هند و ایرانی) دانسته اند و مطابق با برای قوم هندی الاصل مهاجر خودبرتربین فارس تاریخ سازی و هویت سازی کرده اند، همه استعماری و سرتاپا و پاتاسر دروغ و نیرنگ است.

محمدجعفر یاحقی مزورانه و مغرضانه چنین از شاهنامه سخن می گوید: «شاهنامه مجموعه تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی است که همه وجوه زندگی و معتقدات و باورها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی آنان را در خود منعکس کرده است». این حرفهای دروغ دهان پرکن، همه به قصد تاریخ سازی و هویت سازی جعلی برای فارسهای نژادپرست ایران است. ایرانی که ما در آن زندگی می کنیم در طول هزاران سال همواره سرزمین اقوام بوده است که در رأس آنها، بزرگترین و پرجعیت ترین قوم و اولین قوم، بی شک در تمامی طول تاریخ قوم تورک بوده و هست (چه اقوام پروتوتورک و چه تورکان امروزی) نه قوم خاص. پس هدف نژادپرستانی چون یاحقی از «قوم ایرانی» چیست؟ معلوم است که اهداف شوم متعفن تقلیل گرای مغرضانه  و نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب به نفع قوم فارس و به ضرر دو ملت تورک و عرب، در ذهن این نژادپرستان است. این نژادپرستان فارس وقیح با حذف دو ملت کهن از دایرۀ تعریف ایران و ایرانی، یعنی ملل تورک و عرب، می کوشند با این حرفهای شیطنت آمیز ذهن و مغز ملل غیرتورک و غیرعرب ایران را مسموم کنند که همه ایرانی هستیم جز این تورکها و عربها و تورکها و عربها اگرچه عده شان از چهل میلیون بیشتر است، باید راهی بیابانهای مغولستان و عربستان شوند!!! این است اهداف فردوسی پرستان مجوس حاکم بر ایران ادعای دین اسلام هم می کنند. نویسنده «شیعه مذهب بودن» فردوسی را به عنوان یک امتیاز برای او می آورد در حالی که همان گونه که گفتیم شعوبیان ضد تورک و ضد عرب مجوس چون فردوسی، اسدی، ناصر خسرو و همفکرانشان هیچ بویی از اسلام نبرده بودند و تنها هدفشان احیای امپراتوری شرک محور ساسانی با محو میلیونها انسان تورک و عرب و مسلمان بود. یاحقی، مؤلف نوشعوبی کتاب تاریخ ادبیات (1) مزورانه چند بیت ریاکارانۀ فردوسی را در مدح علی می آورد:

به گفتار پیغمبرت راه جوی                دل از تیرگیها بدین آب شوی

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست                تو گویی دو گوشم بر آواز اوست

که من شهر علمم ، علیم در است           درست این سخن قول پیغمبر است

منم بنده اهل بیت نبی                         ستاینده خاک پای وصی

که البته و صد البته با یک مراجعۀ ساده به اصل شاهنامه بلافاصله درمی یابیم که جناب یاحقی فاشیست شعوبی چند بیت وسطی که از خود فردوسی و در مدح ابوبکر و عمر و عثمان (بزرگان محترم صدر اسلام) است، حذف کرده است. اصل بیتهای فردوسی در اصیل ترین و کهن ترین و درست ترین نسخه ها  چنین است:

ترا دانش و دین رهاند درست           در رستگاری ببایدت جست

وگر دل نخواهی که باشد نژند                  نخواهی که دایم بوی مستمند

به گفتار پیغمبرت راه جوی                      دل از تیرگیها بدین آب شوی

چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی                        خداوند امر و خداوند نهی

که خورشید بعد از رسولان مه                         نتابید بر کس ز بوبکر به

عمر کرد اسلام را آشکار                             بیاراست گیتی چو باغ بهار

پس از هر دوان بود عثمان گزین                               خداوند شرم و خداوند دین

چهارم علی بود جفت بتول                             که او را به خوبی ستاید رسول

که من شهر علمم علیم دَرَست                      درست این سخن قول پیغمبرست

گواهی دهم کاین سخنها ز اوست                        تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

علی را چنین گفت و دیگر همین                     کزیشان قوی شد به هر گونه دین

نبی آفتاب و صحابان چو ماه                          به هم بستهٔ یکدگر راست راه

منم بندهٔ اهل بیت نبی                                     ستایندهٔ خاک و پای وصی

(شاهنامه، چاپ مسکو، آغاز کتاب)

و نیز نگاهی برای دیدن اصل بیتهای بالا به این سایت زیر بیندازید:

http://ganjoor.net/ferdousi/shahname/aghaz/sh7/

ملاحظه می شود که محمدجعفر یاحقی شیطان نژادپرست فارس، نویسندۀ شیاد کتاب درسی نژادپرستانه ضد تورک و ضد عرب تاریخ ادبیات ایران (1) چندین بیت میانی را که فردوسی مزورانه در مدح ابوبکر و عمر و عثمان در شاهنامه نوشته است، با گرایش نژادپرستانۀ تشیع شعوبی فارسی خودسرانه و در روز روشن و جلوی چشم این همه انسان عاقل و محقق و منتقد مثل من حذف کرده است و هیچ به نظرش نرسیده است که نگاه تیزبین حق طلبانی مثل من روزی اینها را خواهد دید و دروغگوی حقه باز شیاد نزادپرست را رسوا خواهدکرد. آری! حذف نام بزرگان صدر اسلام چون ابوبکر و عمر و عثمان جلوه ای از عرب ستیزی نژادپرستانه شعوبیان نژادپرست فارس است که برای منظور فاشیستی ضدبشری ایجاد همدلی بین شیعیان ایرانی با فردوسی مجوس توسی و به منظور مقاصد شوم نژادپرستانۀ ایدئولوژیک نوشعوبیان حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در قدیس سازی از فردوسی نژادپرست صورت گرفته است. چرا که کینۀ شتری این بیماران روانی فاشیست از عمر، نماد اسلام عربی، که سرزمین عجم در زمان او فتح شد، تا قیام قیامت پایانی ندارد. خداوند را صد هزار مرتیه شکر که دشمنان ما را حمقا قرار داده است. دوباره تأکید می کنم یاحقی شیاد شعوبی با این کار احمقانۀ حذف و سرقت و انتحال ادبی در روز روشن می خواهد احساسات شیعیان انبوه ایرانی را تحریک کند تا خداوندگار بودن و خدا بودن فردوسی را نیز مثل دیگر خداوندان و خدایان تشیع مجوسی شعوبی فارسی دربست بپذیرند؛ در حالی که همان گونه که گفتیم فردوسی مکار شعوبی به دلیل این که شاهنامه را می خواسته به محمود غزنوی تورک غازی الاسلام سنی هدیه کند، در آغاز شاهنانه مدح عمر و عثمان و ابوبکر نیز دارد. اما یاحقی صورت سانسورشده و حذف شده و مسخ شده ابیات فردوسی را در کتاب تاریخ ادبیات (1) آورده است. که البته در میان نوجوانان بی خبر ایرانی و برخی از معلمان تنبل غیرمحقق مقبول نیز افتاده است. خودمانیم ها! کدام معلم و دانش آموزی سری به اصل شاهنامه می زند تا حقیقت را با چشم خود ببیند: «عمر کرد اسلام را آشکار» و ...؟   

آیا فردوسی مزدور مزور نژادپرست ضد اسلام مجوس توسی مسلمان بوده است؟  نژادپرست مجوس ضد عرب و ضد تورک نبوده است؟ پس این اندیشه ها و سخنان نژادپرستانۀ ضد عرب، ضد تورک و ضد اسلام چیست که در اصل مال خودش و اربابان شعوبی اش است و آن را مکارانه به صورت پیشگوییهایی از زبان رستم فرخزاد، سردار ساسانی نقل کرده است تا باورپذیر کند. ایدئولوژی نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب و ضد انسان شعوبی مجوسی یعنی این:

چو با تخت منبر برابر کنند              همه نام بوبکر و عمر کنند

تبه گردد این رنجهای دراز            نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر     ز اختر همه تازیان راست بهر

چو روز اندر آید به روز دراز       شود ناسزا شاه گردن فراز

بپوشد ازیشان گروهی سیاه                ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش     نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

به رنج یکی دیگری بر خورد          به داد و به بخشش همی‌ننگرد

شب آید یکی چشمه رخشان کند           نهفته کسی را خروشان کند

ستانندهٔ روزشان دیگرست        کمر بر میان و کله بر سرست

ز پیمان بگردند وز راستی              گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم جنگجوی          سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر                  نژاد و هنر کمتر آید ببر

رباید همی این ازآن آن ازین           ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بدتر از آشکارا شود             دل شاهشان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر              پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار                  نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی رانماند وفا               روان و زبانها شود پر جفا

از ایران وز ترک وز تازیان               نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود             سخنها به کردار بازی بود

همه گنجها زیر دامن نهند             بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بود دانشومند و زاهد به نام               بکوشد ازین تا که آید به کام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور           که شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام               همه چارهٔ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کین سیم آورد                 خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش             بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار و زمستان پدید            نیارند هنگام رامش نبید

چو بسیار ازین داستان بگذرد             کسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون ازپی خواسته             شود روزگار مهان کاسته

دل من پر از خون شد و روی زرد           دهن خشک و لبها شده لاژورد

که تا من شدم پهلوان از میان         چنین تیره شد بخت ساسانیان

خوب می بینیم که فردوسی و اربابان شعوبی اش، تمام ایدئولوژی، فکر، عقیده و جهان بینی نژادپرستانه ضد تورک و ضد عرب و ضد اسلام و ضد بشرشان را در ابیات بالا به  رستم فرخزاد نسبت داده اند و از زبان او و در نامۀ رستم فرخزاد به برادرش گنجانده اند که حتی تندترین نژادپرستان ضد تورک و ضد عرب فارس، مثل ذبیح الله  صفا در کتاب حماسه سرایی در ایران، این نامه را «جعلی» و «ساختۀ شعوبیان زمان فردوسی» و «حاوی افکار و اندیشه ها تند شعوبی گری ضد عرب و ضد اسلام» دانسته است. مثلاً در بیت زیر رستم فرخزاد خلافت سیاه جامگان عباسی را بر عالم اسلام پیش بینی کرده است:

بپوشد ازیشان گروهی سیاه         ز دیبا نهند از بر سر کلاه

که جعلی بودن این نامه را به روشنی هر چه تمام تر می رساند البته فردوسی و اربابان شعوبی اش، حامیان شعوبی مالی شاهنامه، با نیرنگ و به طور عمد این افکار متعفن و پلید نژادپرستانه مبتنی بر برتری خون و نژاد ایرانی (کدام ایران؟ کدام ایرانی؟) را بر خون و نژاد عرب و تورک در شاهنامه گنجاندند. تصویری که در اشعار بالا از سلطنت ساسانیان و نژاد ایرانی آمده است چنان با تبلیغات مسموم شرق شناسان و ایران شناسان صلیبی غربی دویست شال اخیر در نوشتن کتابهای جعلی تاریخ ایران و نژاد ایرانی و امثال این افکار استعماری فراماسونی منطبق است که گویی خود این فراماسونها این ابیات را در دویست سال اخیر جعل کرده و به شاهنامه افزوده اند (؟) این طرز فکر چنان طرز فکر کلیشه ای فارسهای نژادپرست ایرانی را در سدۀ اخیر تئوریزه می کند که انسان در شگفت می ماند: «ما ایرانیان در دورۀ هخامنشی و ساسانی بهترین تمدن و فرهنگ را داشتیم که با حملۀ اعراب و یورش ترکان این تمدن و فرهنگ نابود شد وظیفۀ ما ایرانیان این است که با مبارزه با اعراب و اسلام و ترکها به فرهنگ و تمدن قبل از حملۀ اعراب در هزار و چهارصد سال پیش بازگردیم»!!!

تاریخ حقیقی ( و نه تاریخ غربیان صلیبی فراماسون عرب ستیز و تورک ستیز و اسلام ستیز) گواهی می دهد که حاکمیت ساسانی مبتنی بر منحط ترین و ضدانسانی ترین نژادپرستی و سیستم طبقاتی منحط کاست (برتری نژادی شاه و اشراف و نجبا و روحانیان زردشتی بر پیشه وران و کشاورزان و مردم عادی) بوده است که شعوبیان و فردوسی سخت شیفته و آرزومند همین حاکمیت و رواج و تثبیت نژادپرستی و خون پرستی و نژادپرستی بوده اند. در زمان انوشیروان ساسانی که از طرف صلیبیان و نوچگان پان ایرانیست آنها به «دادگر و عادل» معروف شده است (؟) و نشانۀ روشن عدالت و دادگری آن جناب این است که در یک شب بیش از هفتاد هزار مزدکی را به جرم دگراندیشی کشت و سر و ته در گودالهایی کرد و دورشان گچ گرفت، و به مزدک نشان داد و پوست مزدک  را نیز زنده زنده از تن کند و بدنش را بر دروازه شهر آویخت. در زمان همین شاه دادگر بسیار بسیار بزرگ و عظیم و کبیر کفشگر (موزه گری) که ثروت داشت به بهانه تأمین هزینه یک سال لشکریان ساسانی می خواست پسرش خواندن و نوشتن یاد بگیرد که البته شاهنشاه نژادپرست و خون پرست و طبقه پرست ساسانی نپذیرفت. شرح این داستانها در شاهنامه هست. خوب، فردوسی و همفکرانش این گونه طرز فکر و سلطنت نژادپرستانه را به حاکمیت اسلامی که یک نفر چارودار در آن می تواند با تکیه بر لیاقت و استعداد خودش به مقام امیری خراسان برسد، یا فرزند یک خانواده عادی پیشه ور، کشاورز و بازاری می تواند با تکیه بر رنج دانش اندوزی خودش رازی و بوعلی سینا و بیرونی و فارابی شود، ترجیح می دهند چرا که درد آنها درد دیگری است و سودای نابودی اسلام و عرب و تورک و سیادت نژادپرستانه بر منطقه داشته و دارند. این افکار نژادپرستانه چنان تند و ضدانسانی است که حتی هیتلر و موسیلنی و فرانکو و چرچیل و استالین و روزولت و ترومن یعنی پلیدترین نمونه های نژادپرستی غربی نیز از گفتن آنها ابا داشته اند:

پیاده شود مردم جنگجوی          سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر                  نژاد و هنر کمتر آید ببر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار                  نژاد و بزرگی نیاید به کار

از ایران وز ترک وز تازیان               نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود             سخنها به کردار بازی بود

همین افکار مسموم متعفن است که به مشام نژادپرستان شعوبی فارس پرست ضد تورک و ضد عرب جمهوری اسلامی ایران نیز خوش می آید و از این روست که از فردوسی نژادپرست شعوبی، در کتاب درسی رسمی جمهوری اسلامی ایران «خداوندگار» قابل پرستش برای انسانهای ملل ایران می سازند. همین نژادپرستی شعوبی فارسی- ایرانی است که از شاهنامه «اثری عظیم» می سازد و آن را بارها « مجموعه تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی است که همه وجوه زندگی و معتقدات و باورها و دستاوردهای فکری و دینی و اخلاقی و اجتماعی آنان را در خود منعکس کرده است» می شمارند. «قوم ایرانی» یعنی چه؟! یعنی که «قوم خودشیفتۀ خودپرست نژادپرست ضد تورک و ضد عرب فارس» وگرنه ما در ایران هرگز یک قوم و حتی یک ملت به نام «ایرانی» نداریم. گفتیم که گفتن «ایران» و «ایرانی» اراده کردن «فارس» و «فارسی» بزرگترین تاکتیک و نیرنگ و دروغ نژادپرستانۀ تئوریسینها و ایدئولوگهای نژادپرست فارس فارس پرست حاکم در سدۀ اخیر بوده و هست. اثری نژادپرستانه و منحط چون شاهنامه را « مجموعه تاریخ و فرهنگ قوم ایرانی» کردن به راستی استراتژی حذفی ضدبشری نژادپرستان فارس حاکم در حذف ملتهای تورک، عرب و تمامی ملل غیرفارس ایران است. شاید شاهنامه مجموعه اعتقادات منحط و متعفن چندین نژادپرست فارس فارس پرست حاکم بر ایران در سدۀ اخیر باشد ولی هرگز و هرگز و هرگز نمودی و نمادی از طرز فکر اکثریت مطلق غیرفارس و غیرشعوبی در ایران مخصوصا ملت تورک آزربایجان نیست بالعکس همۀ وجدانهای اگاه ایرانی از هر ملتی و قومی، از این همه نژادپرستی منحط فارسی بیزارند. این جملات احق فریب شیادانه و نژادپرستانه که « یکی از علل توفیق شاهنامه را علاوه بر محتویات آن که همه عبرت و حکمت و آزادی و آزاد اندیشی است ، باید ایمان پاک و اخلاص و صمیمیت و علاقه سراینده آن دانست که با اعتقاد و از روی صفای باطن ، در راه نظم شاهنامه قدم گذاشته و زندگی و ثروت مورثی خود را وقف این کار کرده است» همه برای مغزشویی نوجوانان کشور جمهوری اسلامی ایران و به منظور قدیس سازی و خداسازی از شاعرانی مثل فردوسی بوده است و وقتی یکی مثل من کتابی، مقاله ای در رد این سخنان متعفن نژادپرستانۀ ضد تورک و ضد عرب می نویسم، دانش آموزان و دانش جویان و همۀ وجدانهای زنده و بیدار از این که چرا سردمداران فرهنگی این کشور چنین اهریمنانی را به قدیس و خداوندگار تبدیل کرده و به ذهن و مغز و دل آنها فروکرده اند، بارها و بارها اظهار پشیمانی و نفرت می کنند. و این نفرت مقدس سرنوشت محتوم امثال ذبیح الله صفا و محمدجعفر یاحقی است که چرا حقایق را وارنه و ابلیس و اهریمن را خدا و فرشته ساخته اند و قلمشان در خدمت اهریمن نژادپرستی صلیبی فارس به کار گرفته اند. اظهار نظرهای عوام فریبانه ای چون « به نظر می رسد بذر اندیشه وری و خردگرایی که عصر رودکی توسط شاعرانی مانند شهید و بوشکور کاشته شده بود، در عصر فردوسی و در وجود خود او بارور شده است» برای فریب افکار عمومی ملتهای فارس و غیرفارس ایران و ملت تاجیک افغانستان و تاجیکستان است؛ چرا که هیچ مشابهت و نسبتی بین افکار متعفن و سیاه شعوبیان نژادرپست ضد انسان  چون فردوسی و اسدی و دقیقی توسی و مسعودی مروزی و ابوالمؤید بلخی و ابوعلی بلخی و ابومنصور عبدالرزاق توسی، با شاعران آزاده و آزاداندیش و بشردوستی چون رودکی و شهید بلخی و بوشکور بلخی و عنصری بلخی و فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی و امثالهم وجود ندارد و این دو گروه برای آگاهان دل آگاه و تیزبین و حقیقت بین و محققان بی غرض تاریخ ادبیات تاجیکی، نمایندۀ فکری دو طرز فکر و جهان بینی کامنلا متفاوت هستند. جملاتی چون «فردوسی از نظر فردی ، مردی بود خردمند و شعیه مذهب که از ترکیب عقل و دیانت در وجود خویش حکمتی متعالی پدید آورده بود و با اعتقادات که به دانش و خرد داشت ، برای تصویر و توصیف رفتار پهلوانان و قهرمانان کتاب خود ، چنان طراحی استوار و مناسب و اندیشیه که همه رفتار و کردار آنان در واقع دعوت به آزادگی و خردمندی سرفرازی از آب در آمده است» این فاشیست فارس که  خردمندی (؟) و شیعه مذهب بودن فردوسی را برجسته می کنند، کاملا دروغ است. فردوسی یک مجوس ریاکار و مزور شعوبی بود که تظاهر به دین اسلام و مذهب تشیع می کرده است: درست مثل ناصرخسرو تورک ستیز و عرب ستیز باطنی شعوبی و کسایی مروزی. اینها باطنیانی بودند که خواجه نظام الملک توسی در کتاب وزین سیاستنامه خوب آنها را رسوا کرده است. فردوسی سلطنت طلب نژادپرست ساسانی پرست مجوس چه ربطی به اسلام دارد؟ آیا اندیشه های قرآنی مثل ان چه در زیر خواهیم آوردف هیچ نسبتی با طرز فکر متعفن شعوبی نژادپرست فردوسی و اسدی توسی و ناصر خسرو و امثال آنها می تواند داشته باشد؟

اختلاف زبان، رنگ پوست، ملیّت و آداب و رسوم و مختصات فرهنگی بین ملل دنیا، طبیعی و خدادادی است؛ چنان که در قرآن کریم نیز به آیاتی مثل آیات زیر برمی¬خوریم:

«یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ» (قرآن، کریم، سوره الحجرات، آیۀ 13). ترجمه به فارسی: «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره‌ها و قبیله‌ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (اینها ملاک امتیاز نیست،) گرامی‌ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست؛ خداوند دانا و آگاه است».

در این آیه شریفه سخن خداوند متعال به همۀ مردم جهان (الناس) این است که بنی آدم از یک زن و یک مرد آفریده شده و تکثیر شده اند، خداوند بر اساس حکمت بی¬کرانش خود انسانها را به صورت ملتها و قبیله ها (مثل فارس و تورک و عرب و غیره) قرار داده است تا از همدیگر متمایز شوند و بازشناخته شوند. بنابراین انسانها باید از نژادپرستی و تبعیض نژادی و ملی و قومی و تضییع حقوق مسلّم دیگران خودداری کنند. در ضمن یگانه عامل گرامی¬بودن و برتربودن انسانی نسبت به انسان دیگر (نه ملتی نسبت به ملت دیگر) تقوی و خویشتن¬داری است که همین تقوی از ارزشهای فرهنگی و انسانی اساسی قرآن و فرهنگ اسلامی است.

«وَمِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِلْعَالِمِینَ» (قرآن کریم، سورۀ الرّوم، آیۀ 22). ترجمه به فارسی: «و از آیات او آفرینش آسمانها و زمین، و تفاوت زبانها و رنگهای شماست؛ در این نشانه‌هایی است برای عالِمان».

در این آیه شریفه سخن خداوند متعال به همۀ مردم جهان (الناس) این است که تفاوت زبانها و رنگها از سوی خدا و نشانه ای از حکمت اوست. رنگ پوست و زبان آفریدۀ خدا و موهبت اوست و این دو بهانه-ای برای امتیاز و امتیازطلبی نیست بلکه مایۀ تمایز است و تمایز طبیعی و خدادادی است.

ملاحظه می¬شود که از نظر قرآن کریم و آموزه¬های اسلامی، تمایز و تفاوت بین ملتهای تورک، عرب، فارس و غیره طبیعی، ذاتی و خدادادی است و این تمایز طبیعی، نباید دستمایه¬ای برای «امتیاز»، یعنی خودبرتربینی نژادپرستانه و امتیازطلبی و تحقیر و توهین به ملتهای دیگر، هر ملتی که باشد، شود. در ادبیات فارسی کلاسیک نیز نمونه¬های فرهنگ انسان¬دوستی که مبتنی بر آیات قرآن و احادیث نبوی هستند کم نیستند. مشهورترین آنها ابیاتی از سعدی شیرازی، شاعر دری سرای غیرشعوبی انسان دوست شیرازی است:

بنی¬آدم اعضای یکدیگرند                 که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار           دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی¬غمی                 نشاید که نامت نهند آدمی 

(کلیات سعدی، ص27)

خواننده خود قضاوت کند: چه ارتباطی بین این آیات قرآن و اندیشه های نژادپرستانۀ فردوسی و ستایندگان نژادپرست مغرض نوشعوبی او امثال ذبیح الله صفا و محمدجعفر یاحقی هست؟ آیا تمام مندرجات کتاب درسی تاریخ ادبیات ایران به منظور شوم و ضدانسانی مغزشویی میلیونها انسان نوجوان ایرانی برای نژادپرست فارس پرست و ضد تورک و ضد عرب کردنشان نیست؟!

اوجالان ساوالان- چهارشنبه 19/08/1395     2016-11-09

 Ketabhaye darsi