مانده ام چه عنوانی بر این نوشته بگذارم تا انعکاس این نوشته و تمام زخم هایی باشد که فاشیست ها این روزها در پناه انسداد سیاسی فراملی حاصل از تحریم های فاشست های جهانی بر روان رنجور این ملت مظلوم روا می دارند. ملتی مظلوم که بیش از صد سال است برای استقرار «حق بودن» و نه «اجبار به شدن» مجبور به سرشاخ شدن با زور و زو و تزویرهای رنگارنگ بوده است، هر چه دویده است کمتر رسیده است. آخرین این تقلاها به دولت تدبیر و امید برمی گردد. دولتی که رییس آن در سفر انتخاباتی خود به ارومیه مرکز استان آذربایجان غربی _در حالیکه می کوشید مدام ما را با یکی از کهنه ترین این زخم ها روبرو سازد، با شور و اشتیاقی بی مثال فریاد «یاشاسین ایران، بژی ایران» سر می داد، از اجرای اصول بر جای مانده قانون اساسی حرف می زد و از شریان خون امید ما برای تدبیر خویش نمد می دوخت.

روحانی نه فرهنگستان زبان و ادب مادری در ایران چندزبانه ایجاد کرد و نه زبان ما را به عنوان ایرانیان «غیرفارس» به «عیان_سنگر حکومتندی دولت» یعنی سیستم رسمی آموزش و پرورش خود برد در حالیکه با وجود اصل 15 قانون اساسی هیچ دولت پنهانی را قدرت مقابه با اجرای آن نمی توان متصور شد. اما در عوض دولت روحانی در سه وزارتخانه فرهنگی _ آموزشی خود یعنی آموزش عالی، آموزش و پرورش و فرهنگ و ارشاد اسلامی، با تقدیر از نظریه پرداز فاشیست ها به صورت رسمی، جمع آوری و بستن غرفه های کتاب غیرفارسی در نمایشگاه های ملی و در نهایت با گماردن یک وزیر فاشیست به راس وزرات آموزش و پرورش از معنای «یاشاسین ایران، بژی ایران» برای مردمان «غیرفارس» ایران زمین پرده برداری کرد.

فاشیست ها دستگیرشان شده است که گروه های نخستین و در راس آن خانواده، منبع غیرقابل نفوذ ایشان برای اجرای سیاست یکسان سازی و اضمحلال زبان ایرانی غیرفارسی هستند و از این رو کمر همت به مداخله ی هر چه بیشتر در این حوزه و شکستن آخرین مقاومت زبان های غیرفارسی در برابر یکسان سازی زبانی برآمده اند. اجرای منویات وزیر آموزش و پرورش این دولت مبنی بر لزوم ممنوعیت استفاده در زبان مادری در آموزش زبان فارسی به کودکان غیرفارس، در تداوم فرایند خود به معاونت آموزش ابتدایی این وزارتخانه و سازمان آموزش و پرورش استثنایی رسیده است که طی آن رضوان حکیم زاده در نشست خبری «اجرای سنجش سلامت جسمانی و آمادگی تحصیلی نوآموزان بدو ورود به دبستان» اعلام می دارد: اگر بتوانیم سنجش را دو سال عقب ببریم، امکان مداخلات بهتری فراهم می شود، البته لازمه آن این است که دوره پیش دبستانی را هم دو سال قبل از کلاس اول داشته باشیم».

منظور خانم حکیم زاده به زبان ساده، تسلط کودکان غیرفارس به زبان فارسی، قبل از ورود به مدرسه به مثابه «مدرسه تک زبانی فارسی» است. در نگرش حکیم زاده مدرسه فقط یک زبان می تواند داشته باشد و آن هم زبانی غیر از زبان فارسی نیست. در ادامه مصاحبه، ایشان به صورت «بسیار طبیعی»، عدم بسندگی «کودکان مدرسه ندیده» غیرفارس به زبان فارسی را به عنوان یک «نابهنجاری» طبقه بندی کرده و آنها را در کنار «دیرآموزان» به طور کلی اعم از فارس زبان یا غیرفارس زبان قرار می دهند. واقعیت ساخت زبانی کشور چندزبانه ایران، برای خانم حکیم زاده، مترجم کتاب «آموزش نژادپرستی در برنامه های درسی اسراییل»، آنچنان مبرهن است که لحظه ای قادر به درک اینکه یک کودک غیرفارس چگونه می تواند قبل از آموزش رسمی از احتمال بسندگی زبان فارسی برخوردار باشد، برخوردار نمی گردد. آنچنانچه قدمی رییس سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور، در همان نشست درباره پیشنهاد گنجاندن تست آمادگی زبان فارسی در طرح سنجش می گوید: «کودک شش سال تمام مشخص است خزانه لغاتش چقدر باید باشد». او در ادامه می افزاید: «کسی که اختلال زبانی دارد به خصوص در مناطق دو زبانه، تفکرش هم دچار مشکل و دچار اختلال یادگیری می‌شود و آنها به مراکز اختلال یادگیری ارجاع می‌شوند. این کار بسیار سنگین است و کار پژوهشی می‌خواهد و حتما آن را در آینده انجام خواهیم داد».

هر مخاطب غیرمتخصصی به سادگی می تواند دریابد که کودک غیرفارس، قبل از آموزش به زبان فارسی، از بسندگی به آموزش زبان فارسی برخوردار نیست مگر آنکه به توسط خانواده و نهادهای غیررسمی نظیر مهدکودک در معرض این زبان قرار گرفته باشد. با چنین فرضی چرا چنین چیزی به طرح سنجش آموزش و پرورش ورود پیدا می کند؟