سران جمهوری اسلامی از همان روز نخست تکیه بر اریکه قدرت، دشمنی با هر بنی بشری غیر از هم مسلگان ایدولوژیکی خود را شروع کردند. در بعد خارجی سیاست خارجی تهاجمی در غالب «صدور انقلاب» را در پیش گرفتند که نتیجه کوتاه مدت آن تحمیل جنگ هشت ساله بر کشور و مردم بود که آثار زخمها و ویرانی های آن هنوز هم بر تن مردم و کشور باقی است. در واقع دخالتهای منطقه ای امروزی جمهوری اسلامی هم ادامه همان سیاست است. در بعد داخلی نیز با استقرار نظام توتالیتر صدای هر مخالفی اعم از عقیدتی، دینی-مذهبی و اتنیکی را خفه کردند. قیام های ملل مختلف در چهار گوشه کشور را به صورت خونین سرکوب کرد. حتی به قوانین ناقصی که خودشان راجع به حقوق اقلیتها و اتنیکها به تصویب رسانده بودند هم عمل نکردند. به این ترتیب از همان سالهای نخستین مشروعیت حکومت در بین بخشی از جامعه خدشه دار شد. البته صحبت از آن دسته است که در جریان انقلاب کم و بیش همراهی کرده بودند، و گرنه بودند اقلیتی از اقشار مختلف جامعه، مخصوصا اقلیتهای دینی- مذهبی که اساسا با انقلاب مخالف بودند.

بنابه گفته خمینی، جنگ نعمتی برای حکومت انقلابی تازه تاسیس بود تا هم مخالفان حکومت را سرکوب بکند و هم گفتمان ایدیولوژی شیعه محورش را در میان طرفدارانش مستحکم و گسترش ببخشد. اما در طولانی مدت جنگ همچون جام زهری بود که سران جمهوری اسلامی ناگزیر باید آن را سر می کشیدند. بعد از پایان جنگ، تورم ناشی از اصلاحات اقتصادی در زمان ریاست جمهوری رفسنجانی، سنگینی بارهزینه های جنگ بر دوش مردم را سنگین تر کرد و اعتراضاتی هم در بعضی از نقاط کشور روی داد. حکومت به جای اینکه مدیران متخصص و کاردان را در صدر امور بگمارد افراد متعهد نالایق را برسرکار آورد. در نتیجه تمام حوزه های سیاسی،نظامی،اقتصادی، فرهنگی و زیست محیطی بدون برنامه ریزی ادراه گردید. حکومت با صرف صدها میلیارد دلاربرای برنامه اتمی و موشکی، دخالتهای منطقه ای هزینه های گزافی را بر کشور و مردم تحمیل کرده است. علاوه بر آن پا فشاری برسیاستهای غلط در بر نامه اتمی و موشکی موجب تحمیل تحریم های کمرشکن بر کشور شد. نتیجه این سیاستها، گسترش فقر و نارضایتی هایی است که خودش را با اعتراضات دی ماه 1396 نشان داد و مشروعیت نظام بیش از پیش زیر سوال برد.

بنابراین رژیم هم در بعد سیاسی به خاطر اتخاذ سیاستهای تهاجمی و سرکوبگرانه و هم در بعد اقتصادی و زیست محیطی به بن بست رسیده و مشروعیت خودش را در بین اکثریت جامعه از دست داده است. در چنین شرایطی سعی می کند با ایجاد بحران در خارج و داخل، افکارعمومی را در جهت خواسته های خود سوق بدهد و بر مشکلات خود سرپوش بگذارد. عدم مدیریت منابع آبی سبب بروز فجایع زیست محیطی شده و آب سفره های زیر زمینی خالی شده است. بنابه نظر کارشناسان بحران موجب تنشهای داخلی خواهد شد. همچنانکه ما امروزه شاهد اعتراضات در نقاط مختلف کشور هستیم. بحران خشکی «دریاچه اورمیه» خود حدیث مفصلی است از این مجمل که بخش وسیعی از کشور را به شعاع صدها کیلومتر تحت تاثیر قرار خواهد داد و زندگی میلیون ها تن را مختل خواهد کرد. رژیم به جای مدیریت و صرف بودجه برای جلوگیری از وقوع فجایع زیست محیطی،پول ها را صرف اهداف پوچ ایدولوژیکی خود در منطقه و جهان می کند. محیط زیست را هم جزو حوزه های امنیتی اعلام کرده و با فعالین این حوزه نیز مانند سایر بخش ها برخورد امنیتی میکند. نمونه آن دستگیری چندین تن در ماههای گذشته و کشتن یک استاد دانشگاه در زندان به خاطر فعالیتهای زیست محیطی است.

بالا رفتن نرخ دلار و سایر ارز ها، ورشکستگی کارخانجات، گسترش لجام گسیخته فساد و اختلاس در بین مقامات و مدیران رده بالا نشان از وضعیت آشفته در نظام را دارد. روزی نیست که شاهد اعتصابات کارگری به خاطر عدم پرداخت حقوق و دستمزدشان نباشیم. اعتراضات دی ماه و اعتراضات به حجاب اجباری در ماه های اخیر تنها جرقه های این آتشفشان هست که در آینده ای نزدیک شروع به فوران خواهد کرد.

آنطور که از شواهد بر می آید با خروج آمریکا از برجام شرایط سخت اقتصادی، سخت تر هم خواهد شد و احتمال حل مشلات مذکور هم با این روال نا ممکن خواهد بود. مگر اینکه رژیم در سیاست خارجی و داخلی خود تجدید نظر بکند. از طرف دیگر در رقابت منطقه ای با عربستان هم ظاهرا بازی را در حال باختن هست. نزدیکی بیش از پیش عربستان با آمریکا از یک طرف و همسویی غیر رسمی با اسراییل در مواجه با ایران در کنار تشکیل ایتلاف منطقه ای بر علیه حکومت ایران تنها نمونه بارز آن است. عربستان با اصلاحات سیاسی – اقتصادی گسترده و فوری از جمله اعطای آزادی های متعدد به زنان، سران حکومت ایران را در شرایطی دشوار قرار داده است. چرا که این اصلاحات می تواند مطالبات سیاسی را به خصوص در بین زنان شدت ببخشد. تحریم مجدد نفت می تواند کار رژیم را در تسلیح و حمایت مالی گروهای مسلح در منطقه را با دشواریهایی همراه سازد. در صورت عدم تامین نیازهای ضروری شهروندان با توجه به مشکلات اقتصادی فعلی می تواند آتش اعتراضات را دوباره شعله ور سازد.

به نظر می آید با توجه به تابلو پیش رو حکومت جمهوری اسلامی در یک بن بست تاریخی گرفتار شده است. در چنین برهه حساسی، لزوم اتحاد ملل تحت ستم بیش از پیش احساس می شود. چرا که سران جمهوری اسلامی برای مقابله با اتحاد ملل مختلف بر عیله حکومت سنگ اندازی های متعددی می کنند. برهم زدن ترکیبات جمعییتی مناطق اتنیکی و دستکاری در مرزهای استانی ، انتشار و گسترش توهین و تحقیر های قومیتی برنامه ریزی شده از تریبون های مختلف جهت ایجاد اختلافات اتنیکی، ایجاد اختلاف در بین فعالین سیاسی و مدنی جهت جلوگیری از اتخاذ مواضع واحد و... از آن جمله هستند.

آنچه که ازهمان سالهای نخستین انقلاب جلب توجه می کند بی قیدی جریانات مرکزگرا (آریایی- فارس محور) نسبت به خواسته ها و نقض حقوق اقلیتهای اتنیکی و دینی از طرف حکومت بطور عام و روشنفکران بطور خاص است. طوری که در سالهای اخیر ما شاهد اتخاذ مواضع متناقض از طرف این دو طیف در تحولات منطقه ای و همچنین همراهی آنها با سیاستهای رژیم در برخورد با فعالین مدنی غیر فارس هستیم. حتی بعضی از این به اصطلاح روشنفکران پا را از این فراتر می گذارند و حکومت را سرزنش می کنند که چرا با آنها خشن تر از اینها برخورد نمی کند! تن این به اصطلاح روشنفکران دموکرات از جابجایی مجسمه فردوسی سمبل ناسیونالیسم ایرانی- فارسی در شهر کوچکی مانند سلماس در آذربایجان به لرزه می افتد و از داخل و خارج هم صدا نسبت به بر گرداندن مجسمه به سرجایش حکومت را تحت فشار می گذارند. اما این روشنفکران از اینکه مجسمه دهها تن از مشاهیر سایر اتنیکها نه در شهرهای فارس نشین بلکه در شهرهای خودشان نصب نمی گردند ککشان هم نمی گزد. یا اینکه شاهد نامه ای از ایشان در خصوص عدم اجرای اصل 15 قانون اساسی در مورد آموزش زبان مادری به مقامات نیستیم.

در واقع اتحاد ملل پاشنه آشیل رژیم و اپوزیسیون تمامیت خواه به ظاهر دموکرات هست که در عدم به رسمیت شناسی حقوق ملل تحت ستم همگام با رژیم حرکت می کند. چرا که بدون همراهی ملیت ها عملا سرنگونی جمهوری اسلامی تقریبا غیر ممکن خواهد بود و جریانات مرکزگرا به تنهایی قادر به سرنگونی حکومت نخواهند بود. در چنین شرایطی دو راه بیشتر در پیش رو نخواهند داشت. یا به خواسته های به حق و قانونی اتنیکهای ساکن در ایران گردن خواهند نهاد و به صف آنها خواهند پیوست. یا اینکه ایزوله شده و به تنهایی مبارزه خواهند کرد که احتمال موفقیت آن تقریبا نزدیک به صفر است. با توجه با اینکه اکثریت جمعیت ایران را اتنیک های غیر فارس تشکیل می دهند بنابراین اتحاد تشکیل شده در بین آنها هم قادر به سرنگونی حکومت خواهد بود و هم قادر به دیکته کردن مطالبات خود به جریانات تمامیت خواه مرکزگرا خواهد بود.