وقتی وارد مقوله نژادپرستی می شویم باید ایده روشن و شفافی از چندین ترمینولوژی که با هم مرتبط هستند داشته باشیم: نژاد، قومیت، کاتگوری های هویتی، ساخته شدگی اجتماعی، گفتمان و ساختارهای گفتمانی/ زبانی.

نژاد به طور کلی بر اساس خصوصیت‌های فیزیولوژیکی و بیولوژیکی انسان‌ها و گروه‌ها تعریف می شود، مثل شکل بدن، سایز و اندازه جمجمه، رنگ پوست و مو، مدل چشم و عناصری از این قبیل. اما قومیت در رابطه با خصوصیات و ویژگی‌های فرهنگی تعریف می شود مثل زبان، مذهب، عادات و سنن و رفتارهای فردی و اجتماعی.

تعریفی که در گذشته از نژاد بر اساس عناصر فیزیولوژیکی و بیولوژیکی ـ ژنوتیپی و فنوتیپی ـ به دست آمده بود حدوداً از ۱۹۵۰ زیر ذره بین نقادانه دانشمندان علوم اجتماعی و علوم بیولوژیک قرار گرفته است؛ به طوری که اکثریت مطلق نظریه‌های جوهرگرایانه که حول مسئله “نژاد ژنتیک” شکل گرفته بودند، اهمیت خودشان را از دست داده اند. در عوض، اهمیت به نگرشی داده شده است که نژاد را از منظری سیاسی ـ اجتماعی تعریف می کند. وقتی به دقت مطالعه می کنیم می بینیم که برای جوامع بشری تنها یک نژاد وجود دارد و آن هم نژاد انسانی است. البته از لحاظ ژنتیکی در میان تمام گروه‌های انسانی تنوعات و متغیرهایی وجود دارند ولی این متغیرها به اندازه‌ای نیستند که ما بتوانیم هویت گروه‌های انسانی مختلف را بر اساس ساختار و ماهیت ژنتیکی آنها تعریف کنیم. مثلا نمی توان گفت گروه آریایی ژنهایشان با گروه تورک ، عرب و غیره متفاوت است چرا که این کاتگوریهای هویتی در واقع مقولات زبانی ـ گفتمانی هستند که در بطن زبان و بر اساس روابط قدرت در جامعه ساخته می شوند و هیچ ربطی به ذات بیولوژیک و ماهیت ژنتیک ندارند. بنابرین “نژاد”ی که هم اکنون در مجامع علمی مد نظر است در واقع از منظر سیاسی و اجتماعی کاربرد دارد و فاقد هرگونه بار ژنتیک/بیولوژیک است.

علت اینکه “نژاد” به عنوان یک ترم جامعه شناختی امروزه در علوم اجتماعی و به طور کلی در مجامع علمی کاربرد دارد این است که بیش از پانصد سال است که “نژاد” به عنوان یکی از طبقه بندی‌های هویتی در جوامع انسانی جایش را باز و محکم کرده است، بدین معنی که افراد در جوامع خود، انسان‌ها را بر اساس نژاد تقسیم کرده اند ـ و می کنند ـ با اینکه “نژاد علمی” واقعا وجود خارجی ندارد. اینگونه طبقه بندی‌های نژادی به پدیده ویرانگر “نژادپرستی” دامن زده اند و تا زمانی که نژادپرستی وجود دارد؛ کاتگوری نژاد/ قومیت نیز وجود خواهد داشت. به عبارت دیگر، انسان‌ها در جوامعی که زندگی می کنند بر اساس طبقه بندی‌های نژادی، متضرر و یا فایده مند می شوند و به همین دلیل کاتگوری نژاد هم در مجامع علمی پابرجا مانده است و در جامعه شناسی هم به عنوان یکی از متغیرهای اساسی ـ در کنار جنسیت و طبقه اجتماعی ـ استفاده می شود.

پس از اینکه ثابت شد که “نژاد علمی” یا Scientific Race از نظر بیولوژیکی و ژنتیک وجود ندارد، گروه های مسلط در جوامعی مثل آمریکا سریعاً دست به کار شدند و فتوا دادند که از این به بعد نباید کلمه “نژاد” را به کار برد ولی گروه هایی که همیشه زیر ضربه نژادپرستانه جریانات حاکم بودند به این مسئله اعتراض کردند. مثلا پرفسور کرنل وست در سال ۱۹۹۴ در کتاب “Race Matters” (نژاد مهم است) نوشت که نژاد هنوز هم مهم است و به اهمیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مقوله نژاد تأکید کرد. پس می بینیم که امروزه در جوامع غربی نژاد از نظر سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و جامعه شناسانه مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد نه از منظر بیولوژیک و ژنتیک.

نژادپرستی پدیده ای است سیال و مدام در حال تغییر که انسانها را به گروه های برتر و پست تر تقسیم می کند و متناسب با این تقسیم بندی برای آنها شأن و منزلت اجتماعی قائل می شود. راسیسم معاصر بر اساس تبعیض علیه یک و یا چند مشخصه “هویت نژادی” (رنگ پوست، شکل و شمایل بدن و غیره) و یا “هویت قومی” (زبان، فرهنگ، تاریخ و غیره) حاصل می شود و ذاتش را در رفتارهای گروهی، فردی، فرهنگی، مؤسسه ای و دولتی نشان می دهد. گروه هایی که در قدرت هستند و به مکانیزم های گفتمان دسترسی دارند با توسل به شیوه های نژادپرستانه موقعیت های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی و فرهنگی ـ زبانی خود را تقویت می کنند. بنابراین، نژادپرستی در تعریف نوین آن فقط به تفاوت رنگ پوست محدود نمی شود، بلکه تحقیر زبان، لهجه، فرهنگ، مذهب، عادات و سنن و غیره را هم دربر می گیرد. به همین دلیل در بررسی نابرابری های اجتماعی نژادپرستی و اعمال نژادپرستانه نقش مهمی ایفا می کنند و به همین دلیل نیز تمام دانشگاه های معتبر دنیا بودجه و امکانات کافی برای تجزیه و تحلیل شیوه ها و عملکردهای مختلف نژادپرستانه اختصاص می دهند.

به لحاظ اینکه نژادپرستی پدیده ای کاملا مرکب و پیچیده است، مجامع علمی این پدیده را به اشکال و کاتگوری های مختلف طبقه بندی کرده اند تا مطالعه و تجزیه و تحلیل آن آسان تر شود. چند شکل متنوع نژادپرستی که در جامعه ایران نیز به شدت متداول هستند از این قرارند:

۱- نژادپرستی بیولوژیک

این نوع راسیسم انسان ها را بر اساس به اصطلاح “ساختارهای ژنتیک” و “ماهیت بیولوژیک” به گروه های برتر و پست تر تقسیم می کند. گفتمان ایدئولوژیک این گونه راسیسم را در اوایل قرن ۱۶میلادی در اروپا بنا نهادند و با تکیه بر آن در پروسه های مختلف تاریخی استعمار انسان ها و جوامع غیراروپایی و حتی عمل شنیع برده داری را توجیه کردند. این نوع نژادپرستی در آلمان هیتلری به اوج خود رسید. در آن زمان هیتلر از دیسکورسی که گروهی از مستشرقین، بیولوژیست ها، دانشمندان و انسان شناسان در مورد نژادهای مختلف مطرح کرده بودند استفاده کرد و مقوله پوچ و واهی “نژاد برتر آریایی” را عنوان کرد و گفت که نژاد آلمان و نژاد سفید شمال، نژاد برتر هستند و نباید با نژادهای دیگر تلفیق شوند. همه این افکار و اعمال ضد انسانی به فاجعه هولوکاست و قتل عام میلیون ها یهودی و انسان های دیگر انجامید.

علیرغم اینکه بحث نژادپرستی بیولوژیک از ۱۹۵۰ در سطح دنیا در حال عقب نشینی بوده است؛ ما در ایران شاهد ظهور مجدد این نوع نژادپرستی هستیم. برای مثال، اخیرا شاهد انتشار مقالات و نظرات بعضی محققان و بیولوژیست‌های ایرانی بوده ایم که ظاهرا در رابطه با ریشه‌های قومی/ اتنیکی/ نژادی مردم ترک آذربایجان تحقیقات ژنتیک انجام داده اند. یکی از پیشتازان این عرصه، فردی است به نام دكتر مازیار اشرفیان بناب که گویا در رابطه با “مطالعه ژنتیكی اقوام ایرانی و بررسی ارتباطات تاریخی و ژنتیكی تمام اقوام ساكن در فلات ایران” مشغول تحقیقات می باشد. طبق تحقیقات علمی این جناب، “نزدیكی ژنتیكی بین اقوام ساكن در فلات ایران و از سوی دیگر خاص بودن این محتوی ژنتیكی در فلات ایران به قدری ملموس و غیر قابل انكار است كه حتی به كار بردن كلمه اقوام را در مورد جمعیت‌های ساكن در فلات ایران با شك و تردید روبرو می ‌كند. به این معنی كه آنچه باعث تمایز ژنتیكی گروه‌های انسانی می شود تا بتوان آنها را به صورت اقوام تمایز یافته در زمان و مكانی خاص تصور كرد ابدا در محتوای ژنتیكی ایرانیان اعم از فارس و تورک آذری و لر و بلوچ و توركمن وتورک قشقائی … دیده نمی ‌شود” .

علاوه بر تحقیقات ژنتیکی دكتر مازیار اشرفیان بناب، محققان دیگری نیز اخیرا مقاله‌ای در یکی از ژورنال‌های مرتبط با علوم پزشکی دانشگاه تهران چاپ کرده اند تا بدان وسیله “نحوه تحمیل زبان ترکی بر مناطق آذربایجان” را ثابت کنند.

دانشجویان مبتدی علوم اجتماعی که با الفبای نظریه‌های راسیستی، بویژه از نوع علمی اش، آشنایی دارند نیک می دانند که سالهاست طشت رسوایی راسیسم ژنتیک از بام جهان برافتاده است. طنز حیرت آور کار آنجاست که دانشمندان علوم بیولوژیک و پزشکی ما به چنین بدیهیاتی واقف نیستند که مقولاتی مانند ملت، قوم، فرهنگ، نژاد/ اتنیسیتی، و نیز القابی مانند آریا، ترک، فارس، آذری و غیره، مقولاتی زبانی ـ گفتمانی هستند که در حوزه‌های علوم اجتماعی و سیاسی مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند؛ نه در حوزه علم بیولوژی! پیشتر، مکاتبی همچون سوسیال داروینیسم، سوسیو ـ بیولوژی و اوژنسیسم دست درازی هایی در مقولات جامعه شناختی کرده بودند که به دلیل ایدئولوژی‌های افراطی نژادپرستانه‌شان سالهاست که از حوزه‌های علوم اجتماعی رخت بربسته اند.

بیولوژیست‌های محترم باید بدانند که وقتی یک روضه خوان از ده کوره‌ای در دامنه‌های سهند بلند می شود و می رود در میدان مرکزی شهر باکو به زبان ترکی آذری برای مردم آنجا مرثیه اهل بیت می خواند، وقتی خواننده و شنونده زبان همدیگر را می فهمند و فرهنگ همدیگر را درک می کنند، همین حادثه مدرک و سندی است مستحکم دال بر اشتراکات عمیق تاریخی، زبانی، فرهنگی و قومی در میان مردمان دو سوی ارس. در واقع، از نقطه نظر جامعه شناسانه و انسان شناسانه، مثال روضه خوان ما هزاران مرتبه دقیق تر و علمی تر از آزمایش‌های ژنتیک و کروموزومی جناب دكتر مازیار اشرفیان بناب و شرکاء به وجود اشتراکات قومی/ فرهنگی مردمان دو سوی ارس شهادت می دهد. تحقیقاتی که بر اساس متدولوژی‌های تقلیل گرایانه ناسیونالیستی و ایدئولوژی‌های نژادپرستانه صورت می گیرند، در عصر انفجار اطلاعاتی و تکنولوژی رسانه‌های اینترنتی راه به جایی نخواهند برد.

۲ ـ نژادپرستی سیستمیک

این نسخه ی راسیسم از طریق ارگان‌های دولتی و نهادهای گروه حاکم مثل ارتش، آموزش و پرورش، رسانه‌ها و ادبیات رسمی و غیررسمی اعمال می شود. مثال زنده ی آن سیاست‌های رژیم ایران است که زبان ۷۰ درصد از مردمان ساکن ایران را در امر آموزش، نهادها، مطبوعات و ادبیات رسمی کشور قدغن کرده است. نمونه دیگر آن ریشه کن کردن مردم بومی عرب توسط سیاست‌های دولت در منطقه الاهواز است. در مجموع، راسیسم سیستمیک و یا سیستماتیک ویرانگرترین و مرگبارترین نوع راسیسم است. در نامگذاری این نوع راسیسم، میشل فوکو اصطلاح “نژادپرستی دولتی” را نیز به کار برده است.

۳ ـ نژادپرستی فرهنگی

نژادپرستی فرهنگی از طریق نگرش‌های فرهنگی و برخوردها، عقاید و رفتارهای مستتر در فرهنگ یک جامعه خود را اعمال می کند. مثل شعار: “هنر نزد ایرانیان است و بس”. البته اگر کسی هنر را در قوم خود می بیند هیچ اشکالی ندارد ولی زمانی که آن را فقط به قوم خود اختصاص می دهد در واقع غیرایرانیان را بی‌هنر می خواند یا می داند که این همان نژادپرستی فرهنگی است، چرا که “دگرسازی” می کند و انسان‌ها را به گروه‌های برتر و پست تر (بافرهنگ ـ بی‌فرهنگ، باتمدن ـ بی‌تمدن، باهنر ـ بی‌هنر) تقسیم می کند. نمونه‌های دیگر آن، جوک‌های نژادپرستانه رایج علیه ترک ها، عرب ها، لرها و دیگران در ایران و جامعه ایرانیان خارج کشور است. متأسفانه این مسئله حتی به میادین ورزشی هم کشیده است که نمونه‌های آن را در بازی‌های فوتبال بین باشگاه‌های تبریز و تهران یا دیگر مناطق فارس نشین ایران دیده ایم. هزاران تماشاچی در مسابقه فوتبال همصدا فریاد می زنند: “ترک خر”. این نمونه بارز راسیسم فرهنگی است که در فرهنگ حاکم بر جامعه ایران نهادینه شده است، عملی که مثل آن حتی در زیر رژیم نژادپرست آپارتاید در آفریقای جنوبی نیز دیده نشده بود.

اخیراً در جوامع غربی در حوزه مبارزات ضد نژادپرستی مقوله‌ای مطرح شده است به نام اسلاموفوبیا (اسلام ستیزی)، که این مقوله هم مانند آنتی سمیتیسم (یهودی ستیزی) شاخه‌ای از نژادپرستی فرهنگی است. نژادپرستان اسلام ستیز، میلیون‌ها انسان را به خاطر تعلقات دینی‌شان تحقیر کرده و دستشان را از رسیدن به منابع اقتصادی، امکانات شغلی و تحصیلی کوتاه می کنند. البته انسان‌ها آزاد هستند که عملکرد گروه‌های اسلامی، فاندمنتالیسم یا نگرش‌های اسلام و ادیان دیگر را نقد کنند ولی درست نیست میلیون‌ها انسان را به خاطر باورهای دینی‌شان تحقیر کنند و یا مورد ظلم و تبعیض قرار دهند. برای جلوگیری از این رفتارهای ضد بشری و ممانعت از تبدیل آنها به نورم اجتماعی، ما موظفیم هر روز و به طور مداوم در مقابل اینگونه راسیسم بایستیم و علیه آن مبارزه کنیم.

۴ ـ نژادپرستی زبانی

این نوع نژادپرستی از طریق تحمیل زبان خود به دیگران و نیز از طریق منع و تحقیر زبان دیگران اعمال می شود. بزرگترین بانی و عامل راسیسم زبانی در ایران کنونی دولت ایران است که زبان اکثریت مردمان را در مراکز و نهادهای اداری/ دولتی/ رسمی قدغن کرده است. بخش دیگر نژادپرستی زبانی، لهجه گرایی یا لهجه پرستی(Accentism) است. نرمال سازی “لهجه مسلط” یکی از مکانیزم هایی است که از طریق آن گروه حاکم، سلطه روانی و نیز اقتصادی و فرهنگی خودش را اعمال می کند. گفتمان هژمونیک لهجه گرایی را به گونه ای تبلیغ می کند که اگر شما با لهجه مسلط در جامعه صحبت نکنید بیسواد تلقی می شوید، سطح دانش تان زیر سئوال می رود و شخصیت انسانی تان تحقیر می شود.

امروزه انسان های فرهیخته در جوامع چندزبانه برای ساختارزدایی از راسیسم لهجه ـ محور، به لهجه مسلط اعتناء نمی کنند و سعی می کنند زبان حاکم را “با لهجه” صحبت کنند ـ امری که به “بی پدر و مادر سازی زبان و لهجه مسلط” معروف است: (Bastardization of the Dominant Language) یعنی: بی پدرو مادر کردن زبان مسلط، از بین بردن شوکت و حس عظمت طلبانه لهجه مسلط، شکستن هژمونی و ابهت تحقیرآمیز زبان حاکم با داخل کردن عناصر زبان خود در آن و با حفظ لهجه طبیعی خود.

۵ ـ نژاد پرستی روزانه (Everyday Racism)

راسیسم روزانه مشتمل از اعمال و برخوردهای نژادپرستانه ای است که قربانیان را هر روز و به صورت دایمی مورد تجاوز و تعرض قرار می دهند. از نمونه های بارز آن زهرخندها و نیشخندهای تحقیرآمیز، نگاه ها و خیره شدن های برتری جویانه، و نیز جوک های به اصطلاح قومی رایج در جامعه ایرانیان هستند. در حالی که قربانیان این نوع نژادپرستی هر روز با آثار مخرب این پدیده شوم دست به گریبان هستند و آن را با تمام وجود حس می کنند؛ عاملان و مجریان این نوع راسیسم معمولا از درجه ضدانسانی بودن رفتارشان اعلام بی اطلاعی می نمایند و اعمالشان را “برخوردهای پیش پا افتاده، عادی و نرمال” قلمداد می کنند.

۶ـ نژادپرستی فردی

نوعی از راسیسم است که جنبه های انفرادی نژادپرستی و تبعیض را مد نظر دارد. بدین معنا که نژادپرستی از این نوع، برخلاف انواع سیستمیک و دولتی، محدود به افکار و رفتار نژادپرستانه اشخاص و افراد راسیست است و نهادها، مؤسسات و ساختارهای قدرتمند اجتماعی را در بر نمی گیرد. با اینکه راسیسم فردی جنبه کم رنگ و ضعیف سیستم نژادپرستی است، اما باید با آن هوشیارانه برخورد کرد. اشخاصی در جامعه روشنفکری ایران وجود دارند که آگاهانه و یا ناآگاهانه راسیسم های سیستمی، فرهنگی و دولتی را نادیده می گیرند و نژادپرستی موجود در ایران را به نگرش ها و اعمال فردی تقلیل می دهند ـ که در صورت آگاهانه بودن خود یک نوع نژادپرستی است.

۷ـ نژادپرستی درونی شده ( Internalized Racism-Manqurdism)

این نوع راسیسم از طریق قربانیان خودِ راسیسم، با درونی کردن و نهادینه کردن راسیسم موجود در جامعه اعمال می شود. چون در جامعه وسیعتر سیستم نژادپرستی حاکم است قربانیان این سیستم به جای مقاومت کردن در مقابل آن، ویژگی ها، ادبیات و گفتمان آن را درونی خود می کنند. مثلاً ترک آذربایجانی خود را آریایی می خواند و می خواهد با این شیوه نه تنها به خانواده و اطرافیان خود بقبولاند که به نژاد حاکم تعلق دارند بلکه با مخالفان نژادپرستی آریایی هم شدیداً برخورد می کند و همراه و همگام با جریانات راسیستی، به قلع و قمع ارزش های فرهنگی، زبانی و تاریخی مردم خود می پردازد و کرامت انسانی آنها را لگدمال می کند.در ادبیات تورکی به این افراد مانقورد میگویند که بر عالیه ملت خود به نفع اشغال گران و استعمار گران مبارزه می‌کند (خامنه‌ای ها، داریوش¬ها ، طباطبائی‌ها ،کسروی‌ها ، گوگوش‌ها ،رضا رشیدی‌ها ،اکبر عبدی‌ها ، ...(

۸ـ نژادپرستی دموکراتیک

نوعی از راسیسم است که با گرفتن ژست های دموکراتیک و با استمساک به گفتمان های به اصطلاح مترقی وجود سیستم نژادپرستی را انکار می کند. مثلاً بعضی از افراد منتسب به گروه های چپ، فمنیستی یا لیبرال در جامعه ایران با عنوان کردن مسائلی از قبیل عصر گلوبالیزاسیون، ادبیات و عناوین مترقی، دیسکورس های ضد نژادپرستی را قوم گرایی و قبیله گرایی قلمداد می کنند. عاملان و مجریان راسیسم دموکراتیک، نژادپرستی موجود در جامعه ایران را انکار می کنند؛ فعالان ضدنژادپرستی را عقب مانده و خودشان را خیلی مترقی محسوب می دارند؛ حوزه ستم خودشان را در اولویت قرار می دهند ولی مطرح کردن حوزه های ستمی و حذفی نژادپرستانه را ناسیونالیستی و یا قوم گرایی می خوانند. افرادی که این نوع ادبیات را ترویج می دهند در واقع به نوعی در رفتار نژادپرستانه شرکت می کنند و در پای گیری آن سهیم هستند.این نوع نژاد پرستی بیشتر در نزد نئو پان ایرانیست‌ها دیده میشود.

مجرای دیگر تغذیه راسیسم در ایران

به طور عمده در زمینه تاریخ نویسی و روایات تاریخی زمانی که مطلبی می نویسیم تا چهره های راسیستی بی مثال موجود در جامعه ایران را افشاء کنیم با عکس العمل های عجیب و غریبی روبرو می شویم که با تکیه بر نقل قول های بی پایه و عهد بوقی از مستشرقین، تلاش می کنند وجود نژادپرستی در ایران معاصر را انکار کنند. درحالیکه غافل هستند از اینکه، برترین دستاورد بشر در حوزه های پست مدرنیسم، پسا استعماری و پساساختارگرایی مبارزه با افکار و ادبیات راسیستی همین مستشرقین کاسه لیس بوده است. تاریخ نویسی نژادپرستانه، نخبه گرایانه و هژمونیک باید نقد و افشاء شود. در عوض، تاریخ نویسی محلی و بومی باید تقویت شود- نوعی از تاریخ نگاری که اولویت را به مظلومین و محرومین از قدرت می دهد و صداهایی را که از پروسه های بیان و دیسکورس حذف شده اند، مدنظر دارد.

در حوزه نقد ادبی و ادبیات، ایران از نظر علمی بسیار عقب مانده است و تا به حال در زمینه نژادپرستی منبعی به شکل سیستمیک و منسجم ارائه داده نشده است. با اینکه ما در این زمینه متفکرانی مثل دکتر براهنی داریم متأسفانه جای یک تئوری منسجم در نقد عقاید نژادپرستانه در ادبیات زبانی، شعری، تاریخ نویسی و سفرنامه نویسی خالی است. از اینرو افکار و اندیشه های راسیستی در ادبیات ایران به طور سیستماتیک و مؤثر افشاء نشده اند. در حالیکه منتقدان ما می توانستند از یافته های پست مدرنیسم و پساساختارگرایی در زمینه نقد ادبی استفاده کنند، کاری که ادوارد سعید با نوشتن کتاب “شرق شناسی” کرد و کاسه کوزه نژادپرستان مستشرق را به هم ریخت.

مجرای دیگر تغذیه راسیسم در ایران، حوزه آموزش و پرورش است. درجغرافیایی سیاسی ایران امروز، اندیشه و نگرش راسیستی از طریق این حوزه به آسانی خودش را اعمال می کند. میدانیم که طبق آمار رسمی وزارت آموزش و پرورش۷۵درصد دانش آموزان ایران دو زبانه هستند ولی تنها به یک زبان یعنی زبان فارسی تحصیل می کنند. افکار و اعمال نژادپرستانه از طریق رسمی کردن زبان فارسی و قدغن نمودن زبان های دیگر، تحریف تاریخ، تحقیر اجداد و ریشه های نژادی، آداب و رسوم، شیوه لباس پوشیدن و صحبت کردن مردمان غیر فارس در حوزه آموزش و پرورش خود را اعمال می کنند.

گروه های حاکم در جامعه، یعنی گروه هایی که قدرت تعریف، تبیین و تفسیر هویت ها را دارند، گروه هایی که تسلط بر زبان و مکانیزم های زبانی دارند و پارامترهای گفتمان را تعیین می کنند، این گروه ها هستند که همیشه خودشان را از موقعیتی برتر و دیگران را از موضعی پست تر تعریف می کنند. چرا که توان و قدرت چنین عملی را دارند.

اجازه بدهید مباحث را با مثالی از جامعه چند ملیتی ایران، به صورت مشخص تر دنبال کنیم:

ایران جامعه ای است که ساکنان آن صاحب هویت های ملی و اتنیکی متنوع هستند: مثلا عرب، فارس، ترک،بلوچ، ترکمن، لر و دیگران. گروه های اتنیک، ملیت ها و ملت های ساکن در ایران برای نشان دادن تمایز و تفاوت خود از دیگران، از کاتاگوری های هویتی متنوع و متفاوت استفاده می کنند. می دانیم که امر طبقه بندی و کاتاگوریزه کردن هویت ها امری است طبیعی و نهفته در سرشت و ساختار زبان. آنگاه که عنصر قدرت در امر تبیین و تعریف هویت ها دخالت می کند، مسئله دیگر از حد یک مقوله زبانی خارج می شود و داخل حوزه نابرابری های اجتماعی می گردد.

در مورد مشخص ایران، دخالت های لجام گسیخته گروه حاکم در حیطه زبان و فرهنگ، در امر چگونه تعریف شدن و چگونه تعریف کردن کاتاگوری های متنوع هویتی و صاحبان هویت های متنوع اتنیکی/قومی/ملی، جنسی/جنسیتی و غیره، خصوصا در عرض هشتاد سال گذشته، جنبه ی تجاوزگرانه ای از نژادپرستی افراطی، راسیستی و سکسیستی به خود گرفته است.

برای مثال، تعریفی که از هویت جنسی زنان و یا دگرباشان جنسی در ایران حصول شده است، تعریفی است که سرشت، حدود و پارامترهای آن از طرف گروه های مسلط جنسیتی و جنسی معین و مشخص شده اند.

بر همین مبنا، تعریفی که از هویت های اتنیک های غیرفارس شکل گرفته، در ادبیات و فرهنگ مسلط ایرانی ــ یعنی در زبان و فرهنگ فارسی ــ صورت پذیرفته و متاثر از روابط قدرت در ایران است. اتنیک فارس، به دلیل هژمونی آشکار اقتصادی، سیاسی، زبانی و فرهنگی اش، هویت خودش را هویتی منزه، پاک، مقدس، یونیورسال و معادل با کلیت ایران و ایرانیّت قلمداد کرده است؛ و تا آنجا که توانسته، از هویت های اتنیک های زیر سلطه اش انسان زدایی کرده، و حتی بعضی از هویت های اتنیکی را تا حد هویت حیوانی تقلیل داده و تا حدودی نیز در جا اندازی این هویت های حیوانی به جای هویت های انسانی موفق هم شده است: مثلا هویت حیوانی خر در مورد ترکها و تازی/سگ یا عرب سوسمار خور در مورد عرب ها.

آنتونیو گرامشی در مبحث “هژمونی” نشان داده است که چگونه جنبه های سیاسی ـ نظامی و اقتصادی قدرت با جنبه های فرهنگی و زبانی تلفیق می شوند و از طریق جامعه مدنی، سیستم های تعلیم و تربیت، ادبیات رسمی و غیررسمی، و رسانه های عمومی در استقرار و استحکام هویت گروه حاکم به مثابه هویتی غالب، طبیعی، نرمال، و عاری از عیب و نقص عمل می کنند.

مثل همه اتنیک ها و گروه های حاکم، یکی دیگر از مظاهر هژمونی اتنیک فارس در ایران، مقوله و مزیت “نامرئی” بودن این گروه حاکم است. کیست که گفته های زیر را چندین و چند بار نشنیده باشد:

ــ آقا مگر فارس هم ملت است؟!

ــ کی گفته ملتی و یا خلقی به نام فارس وجود دارد؟ ما همه ایرانی هستیم! زبان فارسی حاصل دسترنج همه اقوام ایرانی است و متعلق به هیچ قوم خاصی نیست!

ــ ما در ایران ملّتی به نام فارس نداریم!!!

ــ بفرمایید فارس یعنی چه و فارس بودن چه مشخصاتی دارد؟

میشل فوکو در تجزیه و تحلیل جنبه های نامرئی و مرئی قدرت، مثال جالبی دارد از برج های دیده بانی در زندان های مدرن.

آنکه در برج دیده بانی نشسته است، همه را می بیند؛ ولی خود قابل رؤیت نیست! قدرت او، اما، چنان در جان و روان زندانی چنگ انداخته که او- یعنی محکوم و زندانی- بی آنکه حاکم و زندانبان را ببیند، اتوماتیک وار اوامر او را اطاعت می کند!

زندانبان در واقع، به واسطه تارهای نامرئی قدرت، بر جان و تن زندانی حکم می راند. چرا که قدرت می باید که قابل رؤیت باشد ولی قابل شناسایی نباشد. قدرت، جبروت و عظمت خودش را پیشاپیش در ساختار فیزیکی زندان، در هیبت حصارها، برج و باروها و سلول های انفرادی زندان، در چهره ماموران و زندانبانان و بازجویان متعدد، و نیز در بیچارگی و درماندگی خیل محکومان، در جان و تن زندانی حک کرده است. به تعبیر فوکو، حتی اگر کسی در برج دیده بانی حضور هم نداشته باشد، محکوم حضور و وجود قدرت را با گوشت و پوست خود احساس می کند.

حکایت نامرئی بودن اتنیک فارس نیز، همچون حکایتی است. آنکه کنترل می شود، کنترل کننده را نمی بیند. آنکه تحت نظارت قرار دارد، از شناسایی ناظر عاجز است. کسی که تعریف می شود، تعریف کننده را نمی بیند و هویت او را نمی داند. گاه او را در هیبت دولت مرکزی تصور می کند و گاه در سیمای “نژاد برتر آریایی.” گاه از او به نام “حکومت تهران” یاد می کند و بیشتر اوقات او را به نام “ملت ایران” می شناسد. حاکم، قدرتش در نامرئی بودنش است.

چرا که نامرئی بودن، آسیمیله شدن را تقویت می کند و در عین حال عامل اتحاد و عنصر مقاومت را در هم می شکند. چگونه می توان در برابر چیزی که دیده نمی شود، در مقابل قدرتی که به اصطلاح وجود ندارد، مقاومت کرد؟

حوزه مطالعات انتقادی سفیدیت، حوزه آکادمیک نسبتا جدیدی است که از بطن حوزه عمل و تئوری آنتی راسیستی زاده شده، و توسط عالمان و محققان سفیدپوست در مجامع علمی غرب و جهان شمالی ــ و یا شمال جهانی ــ نمایندگی می شود. اندیشمندان و چالشگران این حوزه نیز تحقیقات ارزشمندی در مورد مقولاتی مانند ساختارزدایی از قدرت و مزیت سفیدیت، نامرئی بودن رنگ و قدرت سفید، و نیز ضرورت مبارزه آنتی راسیستی در حوزه های آکادمیک و در جامعه بیرون، انجام داده اند.

دکتر علیرضا اصغرزاده