«جولیان بندا» روشنفکران را دستۀ کوچکی از فیلسوف ـ شاهان معرفی می‌کند که با استعداد و امتیازهای اخلاقی برتر، وجدان بشریت به شمار می‌آیند.

در نظر بندا، مشکل امروزی جامعه این است که روشنفکران آمریت اخلاقی خود را به چیزی واگذارده‌اند که او، در تعبیری پیش‌گویانه، آن را «سازماندهی هیجان جمعی» مانند فرقه‌گرایی، احساسات توده‌ای، خصومت‌های ناسیونالیستی و منافع طبقاتی می‌نامد.

اگرچه بندا این مطالب را در سال ۱۹۲۷ میلادی، یعنی سال‌ها قبل از عصر رسانه‌های گروهی، می‌نوشت، ولی این معنا را تشخیص داده بود که به خدمت گرفتن روشنفکران تا چه حد برای حکومت‌ها مهم است؛ اما نه برای رهبری کردن، بلکه برای استحکام و دوام سیاست دولت، قی کردن تبلیغات علیه دشمنان رسمی، خوشایند جلوه دادن موضوعات نامطلوب و، در سطحی وسیع‌تر کل نظام‌های سخنوری اوروِلی، که می‌تواند تحت نام «مصلحت» تشکیلاتی و یا «افتخار ملی» بر روی حقیقت آنچه در حال رخ دادن است سرپوش بگذارد.

قدرت مرثیه‌خوانی بندا، علیه خیانت روشنفکران، نه در باریک‌ بینی بحث و نه در مطلق‌گرایی ناممکن او، بلکه وقتی نظر کاملاً آشتی ‌ناپذیرش را دربارۀ مأموریت روشنفکرانه ارائه می‌دهد، نهفته است.

بنابر تعریف بندا، روشنفکران واقعی باید این معنا را بپذیرند که ممکن است در هنگام خطر سوخته یا تبعید، یا مصلوب شوند. آنها نماد شخصیت‌های برجسته‌ ای‌ اند که بر پیشانی‌شان مُهر سرکشی خورده، و از نگرانی در مورد حاصل عملی کار خویش فاصله گرفته‌اند.

بنابراین، با چنین ویژگی‌هایی، تعداد و رشد روزمرۀ آنها نمی‌تواند زیاد باشد. آنان باید افرادی بسیار دقیق، برخوردار از شخصیت‌هایی استوار و، از همه مهم‌تر، افرادی باشند که تقریباً همیشه با وضع موجود مخالف و در حال ستیزند؛ بر پایۀ همۀ این دلایل، روشنفکران بندا ناگزیر گروهی کوچک و به شدت قابل رؤیت از مردانی‌اند - وی هرگز از زنان سخنی به میان نمی‌آورد - که صداهای رسا و لعن و نفرین‌های خشن‌شان از بلندی به سوی بشریت پرتاب می‌شود.

بندا هرگز به ما نمی‌گوید که چگونه این مردان به حقیقت پی برده‌اند، یا اینکه شاید بصیرت کورکورانۀ آنها نسبت به اصول ابدی، مانند بصیرت دون کیشوت، کمی فراتر از خیال‌پروری‌های شخصی باشد.

اما من تردیدی ندارم که پندار یک روشنفکر واقعی، مطابق درک بندا، پنداری است جذاب و قدرتمند. بسیاری از نمونه‌های مثبت و منفی او قانع‌کننده‌اند: مثلاً، دفاع سرگشادۀ ولتر از خانوادۀ کالاس، یا در جهت مخالف، ناسیونالیسم مخوف نویسندگان فرانسه مانند موریس بارس که بندا اعتبار جاودان ساختن یک «رمانتیک خشن و قابل تحقیر» را تحت نام افتخار ملی فرانسه به او می‌دهد.

روح بندا تحت تأثیر عمل دریفوس و جنگ جهانی اول قرار داشت، که هر دو مورد روشنفکران را در برابر آزمایش‌های سختی نهاد. آنها یا باید شجاعانه بر ضد عمل عادلانۀ ضدیهود و التهاب ناسیونالیسم سخن می‌گفتند، و یا گوسفندوار همراه گله می‌رفتند، نسبت به محکوم شدن نامنصفانۀ افسر یهودی، آلفرد دریفوس، بی‌تفاوت می‌ماندند و شعارهای وطن‌پرستی را برای بر انگیختن تب ضدیت با هر چه آلمانی است، سر می‌دادند.

بعد از جنگ دوم جهانی، بندا کتاب خود را ـ با اضافه کردن یک رشته حملات علیه روشنفکرانی که با نازی‌ها همکاری کردند، و نیز علیه آنها که با دیدی غیر انتقادی از کمونیسسم طرفداری می‌کردند ـ تجدید چاپ کرد. اما در عمق بیان مبارز آثار بندا، که اساساً محافظه‌کارانه‌اند، می‌توان چهرۀ روشنفکر را به عنوان چهره‌ای مشخص یافت؛ کسی که قادر است در برابر قدرت حقیقت را به زبان بیاورد. ترش‌رویی سخنور، و به نحو خارق‌العاده‌ای با جرأت و بر آشفته، که هیچ قدرت دنیوی در نزد وی آن‌قدر بزرگ و با نفوذ نیست که نتوان آن را مؤاخذه کرد و به انتقادش دست زد.

ادوارد سعید، نقش روشنفکر، حمید عضدانلو، صص ۴۳ تا ۴۶