پس از تعریف دولت مدرن در ایران در سلسله پهلوی مکانیزم هایی برای ایجاد روح ملی کاذب در ایران شروع به کار شد . اعمال فشار و تحقیر از اصلی ترین ارکان این مکانیزم بشمار می آمد . با گذشت زمان و پست از پیروزی انقلاب پنجاه و هفت و روی کار امدن جمهوری اسلامی این مکانیزم ها شکل دیگری به خود گرفت . تحقیر اقوام مختلف علی الخصوص ترکها به صورت سیستماتیک در روزنامه ها ،رادیو ، تلویزیون و سینما شدت مضاعفی یافت . با رکود اقتصادی(اقتصاد و جامعه صنعتی از اصلی ترین عوامل پیشرفت فرهنگی یک جامعه به حساب می آید ) ، مهاجرت در شهرهای مختلف آذربایجان که اکثرا مقصدشان را برای امرار معاش تهران انتخاب می کردند ، ترک های آذربایجان را با توجه به تحقیرهای سیستماتیک دچار بحران هویت شدیدی می کرد . بنده به شخصه با افراد زیادی روبرو شده ام که در عرض شش ماه لهجه فارسی پیدا کرده اند . این لهجه ماحصل همان بحران هویتی است که به آن اشاره کردیم یعنی لهجه از مصادیق ترقی در این افراد به شمار می رفت .

چند هفته قبل صدور بخشنامه به منظور استخدام آموزش و پرورش و درج گزینه عدم وجود لهجه غلیظ نیز از اصول آسمیلاسیون سیستماتیک است به طوری که فرد برای یافتن شغل مرتبط با رشته تحصیلی و پشتبندش امنیت شغلی مجبور به ادغام در فرهنگ بیگانه تغییر هویت خویش است . حال بگذریم که محتویات کتاب های درسی و روند آسمیله کردن اقوام مختلف در این کتب نیز خود بحثیست جداگانه .

آسمیلاسیون سیاسی

مشکل جامعه آذربایجان فقط آسمیلاسیون فرهنگی نیست . به عنوان مثال از بدو روی کار آمدن جمهوری اسلامی دو نوع جریان سیاسی نمود پیدا کرد که بعدها با نام اصولگرا و اصلاح طلب شناخته شد . هر دو جریان حکومت را در زمان های مختلف به دست گرفته اند ولی نگاه هر دو به آذربایجان با واقعیت موجود در این جامعه به‌کل در تضاد بود . اصولگرا ذهنیت باکری وار و اصلاح طلب ذهنیت چو ایران نباشد را پیشه کرد . یعنی هردو جریان مسئله هویت را نادیده گرفته و فقط از بُعد خود جامعه آذربایجان را تشریح کردند . اصلاح طلبان در این میان تا حدودی زرنگ تر عمل کرده و با ایجاد آزادی های فردی آنهم فقط در حوزه شخصی بعضی از دوستان به اصطلاح سیاسی ما را با خود همراه کردند . اینکه نطق میکنند و خواستار تدریس زبان مادری می شوند دردی از مشکلات اذربایجان را حل نکرده و نخواهد کرد . جالبترین نکته در اینجا این است که هیچ گونه کار عملی برای این خواسته به حق آذربایجان انجام نشده و فقط در حد نطق ها و بعضا وعده های انتخاباتی در این چهل سال مانده است .

چاره چیست ؟

تنها راه برون رفت از این بحران ایجاد جریان سیاسی آذربایجان محور بدون اتکا و وابستگی به جریان های سیاسی موجود در ایران است . بایستی سهم خواهی از قدرت در ایران اصلی ترین دغدغه فعالین سیاسی آذربایجان مبدل گردد . دوستانی که به مبارزه پارلمانتاریسم اعتقاد دارند بدون در نظر گرفتن این نکته که تمامی جریان های سیاسی در ایران رقیب محسوب می شوند فقط به ابزار انتخاباتی تبدیل خواهند شد . سیاست رابطه مستقیمی با فرهنگ ، اقتصاد ، روابط اجتماعی و غیره دارد پس تا زمانی که جریان سیاسی با مانیفست مشخص در آذربایجان تعریف نشده تمامی مشکلات بدون راه حل در جای خود باقی خواهد ماند و آذربایجان به عنوان جامعه ای با ویژگی های سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی از پیش ترسیم شده برای تشنگان قدرت باقی خواهد ماند .